تا كجا به علم بها ميدهيم
بابك زماني
سطح درمان سكته مغزي در ايران يكي از اندكسهاي واقعي مشاركت اجتماعي و جايگاه سلامت در اذهان ايرانيان است. اندكسي كه نشان ميدهد تا چه حد ايرانيان، به نقش دانش و فراتر از آن به مسائل فيزيكي (به مثابه آنچه كه فهم بشر قادر به درك و اثبات آن است) در برابر مسائل متافيزيكي (يعني آنچه فهم بشر قادر به درك آن نيست) بها ميدهند؟ يعني تا كجا اين توان را دارند كه با روشي مثل زالودرماني به طور كامل قطع ارتباط كنند و به روشهاي علمي رو بياورند. اين موضوع يك مساله دولتي يا حكومتي نيست حتي يك مساله مذهبي هم نيست. اين يك مساله فرهنگي و ملي است، و اين مهمترين نكته است. من بسياري از علماي دين و بسياري از كارگزاران عاليرتبه دولتي را ديدهام كه براي سلامت خود و خانواده جز به طب مبتني بر دانش به هيچ چيز ديگري اعتماد نميكنند. از آنسو پزشكان تحصيلكردهاي را هم ديدهام كه به عموم، توصيههاي علمي ميكنند اما در خفا براي خود و خانواده بيش از دانش طب، به سردي و گرمي و اطباع آدميزاد اقتدا ميكنند.
اما سكته مغزي وراي سطح فرهنگ و سطح تصورات پزشكي محدود و محصور به توانايي مردم در مشاركت اجتماعي هم هست. بنابراين شروع و استقرار درمان سكته مغزي در كشور بيش از آنچه كه تصور ميشود دشوار و لاينحل به نظر ميرسد. بايد گفت با وجود تمام مشكلات، اين روند در كشور به راه افتاده است و فقط همين! يعني ميتوان تنها گفت به راه افتاده است و اين فرسنگها با به سامان رسيدن سكته مغزي در كشور ما فاصله دارد. در واقع آنچه كه تاكنون در شروع درمان سكته مغزي در كشور نقش داشته نه برنامهريزي كشوري و تخصيص امكانات لازم به اين درمان بسيار ابتدايي بلكه علاقهمندي، جرات و عرق ملي گروهي از پزشكان بوده است كه بدون كمترين چشمداشتي با صرف وقت و انرژي فراوان توانستهاند اين برنامه را آغاز كنند. پزشكان جوان پرشور و علاقهمندي كه بخشي از ايشان مسوولان ستادهاي معاونت درمان در وزارت بهداشت، برخي مسوولان اورژانسهاي كشوري و بخشي مهمي هم متخصصان نورولوژي جواني كه در شهرهاي دور و نزديك بالاجبار يا بنابرخواست خود مشغول خدمت هستند. ممكن است مسوولان دولتي بعدي به هردليلي شور و اشتياق اينچنيني در درمان سكته مغزي را از خود نشان ندهند، ممكن است متخصصين مغز و اعصاب شهرستانها جذب كارهايي با سهولت و درآمد بيشتر شوند. در شرايطي كه كسي خوبيها را اندازه نميزند و تحسين نميكند، و به قول معروف دوغ را از دوشاب سوا نميكند و نه حتي اجرت به مثل ميپردازد، همه اينها احتمالاتي واقعي هستند. بهخصوص كه در چشم عموم شامل مردم و مسوولان و حتي جامعه پزشكي تنها كارهاي بزرگ و عملي با نتايجي زودرس قابل رويت و قابل لمس به چشم خريدار مورد توجه قرار ميگيرند. درمان سكته مغزي شامل انتقال و نگهداري از بيماران، اگرچه از موثرترين و از نظر اقتصادي مقرون بهصرفهترين اقدامات پزشكي به معناي پيشگيري از هزينههايي سنگين در آينده است، اما دركوتاهمدت و با چشماني غير مسلح به دانش آمار، به چشم نميآيد. چنين درماني با چنين موانع فرهنگياي بايد شامل راهحلهاي فرهنگي هم باشد. راهحلهايي كه به تمامي نه در اختيار پزشكان هستند ونه در اختيار وزارت متبوع ايشان. راهحلهايي كه همياري و تلاش اصحاب فرهنگ اصحاب رسانه و اصحاب قدرت، از هر نوع را طلب ميكند.
رييس انجمن سكته مغزي ايران