كاپيتاني كه اعدام شد
الكساندر ويلاپلان، هافبك قدرتمندي بود كه نبض ميانه ميدان فرانسويها را در جام جهاني 1930 در دست داشت. او 25بار براي تيم ملي كشورش به ميدان رفت كه مهمترين آنها دو بازي در جام جهاني اروگوئه بود. فرانسويها در اولين بازي موفق شدند با نتيجه 4-1 مكزيك را شكست بدهند و در بازي دوم يك بر صفر از آرژانتين شكست خوردند و به خانه برگشتند. او در باشگاههاي راسينگ پاريس (همان تيمي كه آلبر كامو هوادارش بود) و نيس فرانسه بازي كرده بود. او شخصيتي قوي داشت و در 25 سالگي كاپيتان تيم ملي فرانسه شد. البته در همان سن و بعد از حذف از جام جهاني از تيم ملي خداحافظي كرد يا به روايتي كنار گذاشته شد. سالهاي پاياني فوتبال بازي كردن او مصادف شد با جنگ جهاني و برچيده شدن بساط فوتبال. فرانسه به دست آلمان نازي اشغال شد و كشور دچار وضعيتي اسفناك شد. ويلاپلان سال 1905 در الجزاير متولد شده بود. او اولين بازيكني بود كه از يك كشور آفريقايي براي يك تيم ملي اروپايي بازي ميكرد. در شانزده سالگي به فرانسه آمده بود و همراه عمويش زندگي ميكرد. تا سال 1927 او تبديل به بازيكني شد كه همه مردم فرانسه عاشقش بودند. هيچ فوتبالدوستي نبود كه از ويلاپلان صحبت نكند. در سال 1929 به تيم قدرتمند راسينگ پاريس پيوست و اين بزرگترين سكوي پرش او بود. در جام جهاني به عنوان اولين فرانسوي وارد زمين شد و خودش در اين مورد ميگويد: «بستن بازوبند كاپيتاني مقابل مكزيك در مونته ويدئو، جذابترين اتفاق زندگي من بود.» او آن سالها حسابي ثروتمند شده بود و هرگز قصد نداشت كه اين موضوع را از ديگران مخفي كند. بهطور مشخص مدام در كابارهها و ميخانهها ديده ميشد. در مسابقات اسبدواني بيمحابا شرطبندي ميكرد و پولش را به هر شكلي به رخ ميكشيد. در سال 1940، پاريس به دست نازيها افتاد. ويلاپلان هم ثروتش را از دست داد و وضعيتي نكبتبار در شهر به وجود آمد. اما عدهاي اين وسط حسابي منفعت بردند. به عنوان مثال شخصي به نام هنري لافونت رسما اعلام ميكرد من مالك هر چيز غيرقانوني در اين شهر هستم. او يك بار بازداشت شد، اما قسر در رفت و قدرتش بيشتر هم شد. ويلاپلان از دوستان نزديك لافونت شد. آنها با هم به زندانها سرك ميكشيدند و فعاليتهاي غيرقانوني انجام ميدادند. رفتهرفته به تعداد اعضاي اين باند افزوده شد. آنها يهوديها و هركسي را كه با نازيها مشكل داشت لو ميدادند و در قبالش امنيت داشتند تا هركاري ميخواهند در شهر بكنند. شكنجه و دزدي سادهترين كارهايي بود كه ميكردند. داستانهايي هست كه آنها اعضايي از خانوادههاي يهودي را مقابل چشم ساير اعضا خانواده ميكشتند. در سال 1944 فرانسويها پاريس را پس گرفتند و در اين بين نام ويلاپلان به عنوان يك جاسوس بدكار ورد زبانها بود؛ چيزي كه فقط مردم پاريس باور ميكردند و ديگران هرگز نميپذيرفتند او به چنين وضعيتي افتاده باشد. سرانجام جبهه آزاديبخش فرانسه، ويلاپلان را در يكي از ميدانهاي اصلي شهر گلولهباران ميكند تا سرنوشت جاسوسها براي همه روشن شود. گفته ميشود او حداقل در 10 قتل به صورت مستقيم نقش داشته است.