در روزهاي پاياني تيرماه گروه «ونگوا» در پرديس چارسو روي صحنه رفت تا اولين كنسرت مستقلش را اجرا كند. كنسرتي كه ميتوانست در شكلگيري مسير هنري اين گروه نقش مهمي داشته باشد اما به دليل ضعفهاي مكرر تيم برگزاركننده و نيز كمبود تجربه اعضاي گروه براي اجراي صحنهاي، كيفيتي كه از كارشان انتظار ميرفت به منصه ظهور نرسيد. در «ونگوا» ما با جوانان دانشجوي موسيقياي سر و كار داريم كه اگر بنا بود به روال رايج ساير كشورها كارشان را پيگيري كنند، ميتوانستند بعد از سالها نوازندگي ساز، اجراي چشمگيرتري داشته باشند اما از آنجا كه دانشگاهها و دانشكدههاي موسيقي ما كمتر مجال مناسبي براي اجراي گروههاي جوان فراهم ميكنند آنها لاجرم تجربياتشان را (پخته يا ناپخته) در سالنهاي دست كم 300 نفره با مخاطب گسترده خود به اشتراك ميگذارند؛ مخاطبي كه حتي ميتواند نقشي تعيينكننده در شكلگيري روش هنري آنها ايفا كند.
«ونگوا» چنان كه از اسم مازندرانياش ميآيد درصدد است تا با موسيقي مخاطب را به سوي خود فراخواند اما آنكه چقدر ميتواند در اين امر موفق باشد، امري است مستلزم گذر زمان. آنها در اجراي خود در پرديس چارسو نشان دادند كه هنوز براي رسيدن به آن چيزي كه در ذهن و ضميرشان ميگذرد فاصله دارند اما اين فاصله بدان معنا نيست كه مسير را به كل اشتباه انتخاب كرده باشند. آنچه ميخوانيد گپي است كوتاه با اعضاي اين گروه كه پيش از اجراي كنسرت انجام شده است.
«ونگوا» چطور شكل گرفت و از چه زماني كارتان را با هم شروع كرديد؟
مهدي پاكنژاد: ما از سال 1389 با هم آشنا شديم و از همان زمان ساز زدن با هم را شروع كرديم. البته در سالهاي ابتدايي فقط براي دل خودمان مينواختيم اما رفتهرفته همهچيز رنگ جديتري به خود گرفت و چند اجراي كوچك هم گذاشتيم. ناگفته نماند كه فرهاد پسر عمه من است و سالها پيش در يك گروه با هم ساز ميزديم. مدتي بعد صادق به آن گروه ملحق شد اما بعد از چند وقت گروه از هم پاشيد و صادق با ما ماند تا امروز. ولي جالب است كه از همان روزهاي ابتدايي آشناييمان اين طور نبود كه فقط رفاقت كنيم و بعد به موسيقي برسيم بلكه از ابتدا با هم ساز زديم و رفته رفته رفاقتمان شكل گرفت و همهچيز در هم تنيده شد.
صادق جمهري: ديگر همه رفتو آمدها، معاشرتها و سفرهايمان با هم است طوري كه وقتي جايي دعوتمان ميكنند، ميگويند بچههاي ونگوا. بنابراين ديگر فرديت بين ما معنايي ندارد.
فرهاد اسدي: ما در اصل با هم زندگي ميكنيم.
چطور شد كه اسم «ونگوا» را براي گروهتان انتخاب كرديد؟
مهدي: اصل اين كلمه «ونگ و وا» است كه در گويش عاميانه مازندراني تبديل به «ونگِوا» شده است. ونگ و وا كردن يعني صدا كردن؛ در مازندران وقتي ميخواهند يك نفر را از دور صدا كنند، با سر و صدا اين كار را انجام ميدهند و اصطلاحا ميگويند ونگ و وا كرديم.
صادق: در اصل ما داريم با موسيقيمان آدمها را صدا ميكنيم.
مهدي: در ادبيات عاشقانه مازندراني، كسي كه از عشقش جدا ميشد، در صحرا ونگ و وا ميكرد. من و فرهاد هم اصالتا مازندراني هستيم و شايد به همين دليل هم اسم گروه را گذاشتهايم «ونگوا» اما جالب است كه حتي يك قطعه مازندراني هم نداريم.
صادق تو نوازنده ني هستي اما به تازگي سراغ كلارينت رفتهاي. آيا انتخاب ساز كلارينت دليل خاصي داشت؟
صادق: در كل ما با هم بسيار زياد موسيقي گوش ميدهيم و ويدئوي اجراهاي گروههاي مختلف را ميبينيم. چند سال پيش با گروهي آشنا شديم به نام «تقسيم تريو» كه نوازنده كلارينت آن (حُسنو) بسيار من را به خود جذب كرد. بعد از آشنايي با اين گروه تصميم جمعي گرفتيم كه من يادگيري كلارينت را شروع كنم. مدتي كلارينت تمرين كردم اما حدود يك سال تمرينهايم را كنار گذاشتم و دوباره سراغش رفتم. در حال حاضر هم بهطور پيگير كلارينت را دنبال ميكنم.
تغيير ساز از ني به كلارينت احتمالا كار دشواري است. هم به دليل كليدي بودن كلارينت و هم به خاطر اجراي ربع پردهها. چه چالشهايي براي تغيير ساز داشتي؟
صادق: به هر حال نوازندههاي سازهاي بادي بسيار راحتتر ميتوانند با ديگر سازهاي اين مجموعه ارتباط برقرار كنند. از طرفي چون من در دانشگاه موسيقي خواندهام ارتباط برقرار كردن با گامهاي غربي برايم آسانتر بود. در حال حاضر به سبكي رسيدهام كه نه ايراني است و نه كلاسيك غربي و بيشتر به فكر تجربه كردن هستم چون زمان زيادي از كلارينت نواختنم نگذشته و فعلا بايد بيشتر كار كنم. در مورد ربع پردهها هم بايد بگويم كه با تكنيكهاي تنفسي و تغيير فرم لبها ميتوان تا حدي ربع پردهها را در كلارينت ايجاد كرد.
سبك گروه شما نه تلفيقي است، نه ايراني و نه كلاسيك. خودتان درباره سبك «ونگ وا» چه فكر ميكنيد؟
مهدي: شايد بهتر باشد فقط بگوييم گروه ايراني چون واقعا كارمان تلفيقي هم نيست. سوال من اين است كه ما چه چيزي را با ديگري تلفيق ميكنيم؟
به هر حال بحث درباره موضوع تلفيق در موسيقي بسيار زياد است. بعضي ساز غربي را وارد آنسامبل ايراني ميكنند (يا بالعكس) و اسم موسيقيشان را تلفيقي ميگذارند و بعضي ديگر هم ملوديهاي مختلف را با هم تركيب ميكنند. در هر دو صورت به نظر من تلفيقي اتفاق نيفتاده است.
فرهاد: اين گروهها فقط رنگ صدا را تغيير ميدهند.
مهدي: ببينيد؛ ما يك قطعه داريم به اسم «دلُم با ديگري» كه صادق كلارينت آن را با لحن خودش مينوازد، من با لحن خودم آواز ميخوانم يا شايد دو تار بزنم و فرهاد هم با لحن خودش پركاشن ميزند. از طرف ديگر ريتم اين قطعه برداشتي از موسيقي جنوب ايران است و ملوديهايش مربوط به شمال خراسان ميشود، شعرش هم فارسي است. حالا شما اسم اين كار را چه ميخواهيد بگذاريد تلفيقي؟ يا مثلا كاري كه در بازاجراي قطعه «شب بود، بيابان بود» انجام داديم اين است كه من برخي آكوردهاي فانتزي را با سهتار اجرا ميكنم و فرهاد با لحن خودش پركاشن مينوازد و صادق هم ميخواند. بنابراين خودِ ما هم نميدانيم كه سبكمان چيست.
فرهاد: شايد بهتر است بگوييم تلفيقي كه در موسيقي ايراني اتفاق ميافتد. اما در واقع همهچيز همان «ونگوا» است.
مهدي: اساسا معتقديم كه سبك ما ونگوايي است و هر قطعهاي كه در گروه ساخته يا باز اجرا ميشود به نوعي ونگواييزه شده است (ميخندد!) بر همين مبنا قطعات ما شكل ميگيرند.
فرهاد تو براي اجرا در اين كنسرت به آنسامبل كوبهاي متفاوتي نسبت به آنچه در اجراهاي كوچكترتان داشتي، رسيدهاي. دليل انتخاب اين آنسامبل چيست؟
فرهاد: براي من فرقي نميكند كه چه سازي مينوازم. من نوازنده سازهاي كوبهاي هستم كه ميتواند طيف گستردهاي از تمبك تا داربوكا را شامل شود. دست من به نسبت سالياني كه ساز نواختهام الگو و شكل خاص خودش را گرفته كه حتي نميتوانم بگويم فقط و فقط مختص من است. در مجموع آنچه اجرا ميكنم تركيبي از چيزهايي است كه در طول اين سالها آموختهام.
اما به هر حال هر كدام از اين سازها رنگ صوتي خاص خودشان را دارند. چطور به تركيب اين رنگهاي صوتي رسيدهاي؟
فرهاد: من هم پيشينه نوازندگي سازهاي كوبهاي را دارم و هم پيشينه صدابرداري. اين دو در انتخاب صداها براي من بسيار نقش داشتهاند. از طرفي به دليل صدابرداري با هنرمندان زيادي كار كرده و آثارشان را ضبط كردهام و از طرف ديگر شبانه روز آثار پركاشنيستهاي مختلف دنيا را رصد ميكنم. همه اينها باعث شد كه كمكم به اين آنسامبل برسم.
پس همينطوري هم از تمبك كه ساز اوليهات بود به پركاشن رسيدي؟
فرهاد: به نظر من تمبك ساز بسيار پيچيده و كاملي است اما براي اجراي موسيقي ايراني. من تا جايي كه توانايياش را داشتم، تنبك نواختم اما رفتهرفته صداهاي ديگر هم من را به خود جلب كرد. ضمن آنكه من صرفا موسيقي ايراني يا غربي اجرا نميكنم. كار من ريتم است و اين سازها ابزارهاي صوتي من هستند. نوازندههاي كوبهاي ماهيت كارشان برمبناي بداههنوازي است هر چند ممكن است يك قالب ريتميك ثابت و از پيش تعيين شده را انتخاب كنند اما استفاده از اين رنگهاي صوتي كاملا به صورت بداهه اتفاق ميافتد.
مهدي: به هر حال نوازنده سازهاي كوبهاي يك الگو را پيدا ميكند اما براساس آن الگو بداهه مينوازد.
فرهاد: ناگفته نماند كه نوازندههاي كوبهاي در دنيا (صرف نظر از ژانري كه در آن مينوازند) طيف بسيار گستردهاي دارند كه به جغرافياي خاص آنها و فرهنگ موسيقاييشان برميگردد. من هم بر مبناي سبك و موسيقياي كه اجرا ميكنيم به اين آنسامبل كوبهاي رسيدهام.
شما در اين كنسرت بيشتر قطعاتسازي اجرا ميكنيد در حالي كه قبلا در اجراهاي كوچكتر سراغ آواز ميرفتيد. با توجه به اينكه امروزه گروههاي جوان بيشتر سراغ اجراي قطعات نوستالژيك و ترانهها ميروند، چطور شد كه تصميم گرفتيد اين رپرتوار را انتخاب كنيد؟
صادق: بيشتر همنوازيهاي ما سازي بود و هيچوقت قرار نداشتيم كه سراغ موسيقي آوازي برويم. اگرچه مدتها دنبال اين بوديم كه يك خواننده به گروه ما اضافه شود اما وقتي با چند نفر كار كرديم، ديديم امكانپذير نيست؛ يا ما خيلي سخت گرفتيم يا اينكه كسي نبود كه صدايش به موسيقي «ونگوا» بخورد. به همين دليل وقتي به شعر خوبي رسيديم يا آنكه قطعهاي ميطلبيد آواز داشته باشد، تصميم گرفتيم خودمان بخوانيم.
فرهاد: پيش از اين هم خيلي كمتر پيش ميآمد كارهايمان آواز داشته باشد.
مهدي: در مجموع ما هيچ نيروي اضافهاي به «ونگوا» وارد نميكنيم. «ونگوا» مثل يك موجود زنده است كه فقط به آن توجه يا از آن مراقبت ميكنيم. اين موجود زنده خودش دارد شكل و شمايل ميگيرد و مرور زمان همهچيز را مشخص ميكند. ممكن است كنسرت بعدي چند خواننده داشته باشيم يا حتي شايد خودمان هم ديگر نخوانيم. هيچ چيز معلوم نيست. آنچه براي ما بسيار مهم است، اين است كه بالاترين كيفيت حسي را موقع اجرا روي صحنه داشته باشيم.
بنابراين حتي با اينكه قطعاتتان تمرين شده، ممكن است براساس حس و حالتان بداهههايي هم روي صحنه اتفاق بيفتد.
مهدي: شايد. ولي موضوع اين است كه حتي اجراي آوازهايمان هم مثل بقيه نيست كه روال معمول را داشته باشد. همهچيز در هم تنيده شده است. مثلا در قطعه «دلُم با ديگري» ما مدام يك بيت را در يك لوپ ملوديك- ريتميك تكرار ميكنيم. اسم اين كار را نميتوان آواز گذاشت.
با توجه به اينكه در ابتداي مسير هنريتان هستيد آيا از آنسامبل خاصي در ارايه موسيقي تاثير ميگيريد؟
مهدي: صددرصد. اين كار از گوش دادن مداوم آثار گروههاي مختلف ميآيد.
فرهاد: هر سه ما مدام در حال گوش دادن موسيقي هستيم. خود من عاشقانه آثار انور براهم، نيلز فرام، آركايو و Sade را دنبال ميكنم. از طرفي موسيقي چين و كارهاي تلفيقي را ميشنوم و از طرف ديگر همه آثار موسيقي ايراني (به غير از پاپها را) گوش ميكنم؛ خصوصا موسيقي دوره گلها كه به نظرم بسيار درخشان است.
صادق: انور براهم از جمله موسيقيداناني است كه هر سه ما آثارش را بسيار دوست داريم و از ملوديپردازيها و نگاهش به ريتم بسيار الهام ميگيريم.
مهدي: به هر حال همه اين موسيقيها در كار ما تاثير ميگذارند اما اين طور نيست كه ما دقيقا همان آثار را اجرا كنيم يا اينكه در تلاش باشيم كه به آنها نزديك شويم.
فرهاد: من در جهان موسيقاييام شخصا دوست ندارم به كسي برسم. مثلا عاشقانه حبيب مفتاح را دوست دارم اما نميخواهم مثل او ساز بزنم چون اگر قرار باشد روزي در موسيقي به او برسم، او قطعا فراتر رفته است. بنابراين سعي ميكنم راه خودم را پيدا كنم هر چند نميتوان اين را كتمان كرد كه همه پركاشنيستهاي تلفيقي جهان (كه كارهايشان را ميبينم و ميشنوم) به نوعي استاد من در نوازندگي هستند.
مهدي پاكنژاد: «ونگوا» مثل يك موجود زنده است كه فقط به آن توجه يا از آن مراقبت ميكنيم. اين موجود زنده خودش دارد شكل و شمايل ميگيرد و مرور زمان همهچيز را مشخص ميكند.
فرهاد اسدي: من در جهان موسيقاييام شخصا دوست ندارم به كسي برسم. مثلا عاشقانه حبيب مفتاح را دوست دارم اما نميخواهم مثل او ساز بزنم چون اگر قرار باشد روزي در موسيقي به او برسم، او قطعا فراتر رفته است بنابراين سعي ميكنم راه خودم را پيدا كنم.
صادق جمهري: بيشتر همنوازيهاي ما سازي بود و هيچوقت قرار نداشتيم كه سراغ موسيقي آوازي برويم. اگرچه مدتها دنبال اين بوديم كه يك خواننده به گروه ما اضافه شود اما وقتي با چند نفر كار كرديم، ديديم امكانپذير نيست.