تقابل ميان داگان و نتانياهو حادترشد تا آنكه نتانياهو (بنا بر گفته خودش) تصميم گرفت سمت داگان را تمديد نكند يا (بنا بر گفته داگان) «من ديگر از او خسته شده بودم و تصميم به بازنشستگي
گرفتم.»
داگان در آن جلسه توجيهي آكادمي موساد و در مصاحبههاي بعدي كه براي اين كتاب انجام شد، اطمينان محكم موساد را به نمايش گذاشت كه موساد تحت رياست او قادر شده بود با استفاده از ابزارهاي ترور و ديگر اقدامات خاص مثل همكاري با ايالات متحده براي جلوگيري از صادرات قطعات حياتي براي پروژههاي هستهاي كه ايرانيها نميتوانستند خودشان بسازند، مانع ساخت سلاح هستهاي توسط آنها شود. داگان گفت: «اگر ما مديريت ميكرديم كه مانع دستيابي ايران به برخي از قطعات ميشديم، پروژه آنها را داغان كرده بوديم. تصور كنيد كه در يك خودرو به طور متوسط 25 هزار قطعه بهكار ميرود. اگر 100 قطعه آن گم شود به سختي ميتوان آن را به راه انداخت.»
داگان با عطف به عمليات مورد علاقهاش با لبخندي اضافه كرد، «از طرف ديگر گاهي اوقات كشتن راننده خيلي موثرتر است و اين همان كار است.»
---
در تمام دموكراسيها از ابزارهايي كه براي حفاظت از امنيت خود استفاده ميكنند هيچچيز ترسناكتر و بحثبرانگيزتر از «كشتن راننده»- آدمكشي- نيست.
برخي به طور عجيب و غريب آن را «فسخ» مينامند. جامعه اطلاعاتي امريكا به دلايل حقوقي آن را «كشتنهاي هدفمند» مينامند. در عمل، اين الفاظ به يك چيز مشابه، اشاره دارد: كشتن يك فرد مشخص براي رسيدن به يك هدف مشخص، نجات دادن زندگي افرادي كه هدف در نظر دارد آنها را بكشد، منحرف كردن كنش خطرناكي كه او به دنبال ارتكابش است و گاهي اوقات هم برداشتن يك رهبر براي تغيير
روند تاريخ.
استفاده از ترور توسط يك دولت دو معضل غامض را در برميگيرد. اولين معضل اين است كه آيا آن موثر است ؟ آيا حذف يك فرد يا تعدادي از افراد دنيا را مكان امنتري ميسازد؟ دوم، آيا اين كار از لحاظ فضيلتي و حقوقي درست است؟ آيا هم از لحاظ اخلاقي و هم قضايي براي يك كشور مشروع است تا سنگينترين جنايتها را به هر نامي از اخلاق يا قانون- بهخصوص گرفتن جان انسان- به كار گيرد تا شهروندانش را حفظ كند؟
اين كتاب اساسا با آدمكشيها و كشتنهاي هدفمند كه توسط موساد و ديگر نيروهاي مسلح دولت اسراييل، چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ، به علاوه همانطور كه در فصلهاي اول آمده است، توسط شبهنظاميان زيرزميني در دوره پيش از تشكيل دولت، سازمانهايي كه جزو نيروهاي مسلح و اطلاعاتي دولت زماني كه تاسيس شد، شدند سروكار
دارد.
از زمان جنگ جهاني دوم به اين طرف، اسراييل بيش از هر كشور در دنياي غرب آدم كشته است. در اوقات بيشماري رهبران اسراييل بهترين راه را براي دفاع از امنيت مليشان ميسنجيدند و خارج از همه گزينهها در مورد عمليات مخفيانه همراه با آدمكشي و روش انتخابي تصميم ميگرفتند. آنها معتقد بودند كه اين كار ميتواند مشكلات سختي را كه دولت با آن روبهرو است، حل كند و گاهي اوقات هم سير تاريخ را عوض كند.
در بسياري از موارد هم رهبران اسراييل حتي تعيين ميكردند كه كدام هدف مورد نظر كشته شود حتي اگر در اين راه زندگي غيرنظاميان بيگناهي كه بر حسب اتفاق در خط آتش هم هستند به خطر بيفتد، از لحاظ اخلاقي و حقوقي مشكلي ندارد. آنها معتقد بودند ضربه به چنين افرادي يك شر ضروري است.
اعداد به جاي آنها سخن ميگويد. تا شروع انتفاضه دوم فلسطين، در سپتامبر سال 2000، اسراييل در وهله اول در واكنش به بمبگذاران انتحاري روزانه از پهپادهاي مسلح براي اجراي ترور استفاده ميكرد كه در اين ارتباط حدود 500 عمليات كه كشتن هدفمند را دربر ميگرفت، اجرا شد. در اين عمليات حداقل 1000 نفر كه هم غيرنظاميان و هم مبارزان را دربر ميگرفت، كشته شدند. طي انتفاضه دوم، اسراييل بيشتر از 1000 عمليات انجام داد كه 168 عمليات آن موفقيتآميز بود.
از آن زمان به بعد تا زمان نوشتن اين كتاب، اسراييل 800 عمليات كشتن هدفمند را به اجرا در آورد كه تقريبا تمامي آنها بخشي از جنگهايي بود كه عليه حماس در نوار غزه در سالهاي 2008، 2012 و 2014 يا عمليات موساد عليه هدفهاي فلسطين، سوريه و ايران در سراسر خاورميانه بوده است. در مقابل بر طبق يك تخمين، طي دوران رياستجمهوري جورج دبليو بوش، رييسجمهوري امريكا 48 عمليات كشتن هدفمند و در دوران رياستجمهوري باراك اوباما 353 مورد از چنين حملاتي صورت گرفت.