شريك سوگ و سرور مردم
سيد عبدالجواد موسوي
يك بار ديگر اهل موسيقي به رغم همه بيمهريهايي كه به آنها شده است و مي شود داوطلب شدهاند تا اثبات كنند اين سرزمين را با همه وجودشان دوست ميدارند و به حكم گواه عاشق صادق در آستين باشد حاضرند بي مزد و منت در خيابان هاي شهر بانگ و آهنگ وطنپرستي را درهم آميزند تا آن كه خصم اين مردم است حساب كار دستش بيايد. و اين نخستين بار نيست. در كشتار شهريور 57 همينان بودند كه آشكارا به صف معترضان پيوستند و با استعفاي دستهجمعي از راديو نارضايتي خود را از وضع موجود اعلام كردند. با پيروزي انقلاب نيز لحظهاي درنگ نكردند و تا توانستند براي خورشيدي كه تازه برآمده بود، سنگتمام گذاشتند. ديري نگذشت كه زمره عبوس زهد از دخمههايشان بيرون آمدند و خاك تخليط در قدح اهل درد ريختند و به سنگ تفرقه قصد پريشاني قبيله هنرمندان را كردند.
بازهم جماعتي كه گلشان را با آب ميهنپرستي و خاك مهرباني سرشته بودند از رو نرفتند و بياعتنا به هياهوي متحجران جاودانيترين نغمهها را در ستايش رزمندگان راستين اين سرزمين سرودند. زور متحجران البته زياد بود. آنقدر زياد كه نجابت بسياري از هنرمندان در مقابلش ترك برداشت و خنياگراني كه مي خواستند بزم و رزم را با يكديگر درآميزند، ترجيح دادند تا زماني كه دوران به كام رياكاران، بگردد خموشي پيشه كنند. اما اين پايان ماجرا نبود. هماناني كه گمان مي رفت به دليل نازكي طبع لطيف براي هميشه خاموشي بگزينند از سكوت سرد زمان ناليدند و ماجرا يك بار ديگر آغاز شد. پس از آن هرجا مصيبتي بود نام آنان زودتر از همه به گوش ميرسيد. از زلزله رودبار تا بم و در حوادث اجتماعي نيز: از انتخابات تا پيروزي تيم ملي فوتبال. حالا خنياگران مشتي شكم سير دورافتاده از مردم نبودند. نام آنان با مردم گره خورده بود. پس طبيعي بود كه مردم از آنان بخواهند و توقع داشته باشند شريك غم ها و شاديهايشان باشند. صدالبته در اين ميان عدهاي كاسبكار كه بزرگترين هنرشان تشخيص جهت باد است بيكار نمينشينند و با شعارهاي شبهسياسي عرض خود مي برند و زحمت ما ميدارند اما تاريخ، غربال به دست از عقب كاروان خواهد آمد و سره را از ناسره جدا خواهد كرد. هنرمند را قدر خواهد نهاد و بر صدر خواهد نشاند و شارلاتان را مسخره خاص و عام خواهد ساخت. ايدون باد!