برخيز و اول بكش (9)
در خون و آتش- بر ويرانههاي جنگ جهاني دوم
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
هر چند كه بن گوريون نسبت به چنين كنشهايي خوشبين نبود. او متوجه شده بود كه براي به رسميت شناخته شدن حتي جزيي اهداف صهيونيسم از سوي بريتانيا مجبور است شبهنظاميان زيرزميني تحت فرمانش را مجبور به رعايت نظم و هنجارهاي مدرنيزم كند. بعد از قتل هان نيروهاي مرگبار و شجاع حاشمور جاي خود را به نيروهاي مسلح سازمان يافته و سلسله مراتب دادند. بن گوريون به حگانه دستور داد تا از كشتنهاي هدفمند دست بكشند. عزراييل گاليلي، فرمانده حگانه بعدها شهادت داد كه «خط بن گوريون كاملا برخلاف ترور شخصيتي بود.» و او مواردي را برشمرد كه نشان ميداد بن گوريون طرح ترورهاي فردي اعراب را تاييد نميكرد. اين موارد شامل ترور حاج امين الحسيني، رهبر فلسطينيها و ديگر اعضاي كميته عالي عرب و پرسنل بريتانيايي از قبيل يك افسر ارشد در سرزمينهاي تحتالحاكميتي كه مانع پروژههاي شهركنشين يهودي ميشد.
البته همه با بن گوريون موافق نبودند. آورهام تهومي، فردي كه هان را كشت، نگاه مدرني كه بنگوريون در برابر بريتانيا و اعراب را داشت به سخره گرفت و همراه با ديگر چهرههاي سرشناس از حگانه جدا شدند و در سال 1931 گروه «ايرگون زواي لومي» يا «سازمان نظامي ملي» را كه مخفف عبري آن «ايتزل» (Etzel) بود كه معمولا معادل انگليسي آن ايزل (IZL) يا ايرگون را به كار ميبرند، شكل داد. اين گروه راستراديكال در دهه 1940 توسط مناخيم بگين كه در سال 1977 نخست وزير اسراييل شد، رهبري ميشد. در داخل ايرگون هم درگيريهاي ايدئولوژيكي و فردي وجود داشت. مخالفان توافق بگين براي همكاري با بريتانيا در جنگ با نازيها از او جدا شدند و گروه لهي را شكل دادند. براي اين افراد، هر گونه همكاري با بريتانيا يك كفر بود.
اين دو گروه ناموزون، هر دو با درجاتي طرفدار كشتن هدفمند عليه دشمن بريتانيايي و عرب و عليه يهوديهايي كه آنها براي اهداف خودشان خطرناك ميديدند، بودند. بن گوريون روي اين ايده كه از كشتنهاي هدفمند نبايد به عنوان يك سلاح استفاده كرد ثابت باقي مانده بود و حتي عليه آنهايي كه از دستوراتش اطاعت نميكردند اقدامات خصومتآميز ميكرد.
اما زماني كه جنگ جهاني دوم پايان يافت، همهچيز حتي ديدگاههاي بن گوريون يكدنده هم تغيير كرد.
طي جنگ جهاني دوم حدود 38 هزار يهودي از فلسطين داوطلب كمك و خدمت در ارتش بريتانيا در اروپا شدند. بريتانيا بريگاد به اصطلاح يهودي را با اكراه و فقط بعد از فشاري كه رهبري غيرنظامي ايشوو وارد كرد، تشكيل داد.
بريتانيا كه مطمئن نبود با بريگاد چه كند در وهله اول آنها را براي آموزش به مصر فرستاد. در اواسط سال 1944 و در آنجا بود كه اعضاي آن براي اولينبار از اردوگاههاي نازي كه براي نابودي يهوديها تشكيل داده بودند، شنيدند. زماني كه بالاخره آنها را در نهايت براي جنگيدن در ايتاليا و اتريش به اروپا فرستادند شاهد دست اول وحشت هولوكاست بودند و جزو اولين نفراتي بودند كه گزارشهاي جزيي به بنگوريون و ديگر رهبران ايشوو فرستادند.
يكي از اين سربازان مردخاي گيچون بود، فردي كه بعدا يكي از پايهگذاران اطلاعات نظامي اسراييل شد. گيچون در سال 1922 در برلين متولد شد، پدرش روس و مادرش فرزند يك خانواده مشهور آلمان- يهودي، برادرزاده ربي لئو بائك، رهبر يهوديان ليبرال آلمان بود. خانواده گيچون بعد از آنكه مردخاي ملزم شده بود كه در مدرسه آلمان سلام نازي بدهد و سرود حزب را بخواند در سال 1933 به فلسطين نقل مكان كردند.
او به عنوان يك سرباز به اروپاي مخروبه برگشت، قومش تقريبا نابود شده بودند، جوامع آنها در خرابي ميسوخت. او گفت، «قوم يهود تحقير شده بود، پايمال شده بود و به قتل رسيده بود. حالا زماني رسيده بود كه بايد ضربه را برگرداند و انتقام گرفت. زماني كه براي سربازي نامنويسي كرده بودم در رويايم انتقام را به شكل دستگيري بهترين دوست آلمانيام كه نامش دتلف، پسر يك افسر پليس بود، ميديدم. اين گونه بود كه من افتخار گم شده يهودي را احيا ميكردم.»
اين همان حس افتخار گم شده بود، حس تحقير يك قوم كه به همان اندازه خشم عليه نازيها مرداني مانند گيچون را پيش ميراند. او اولينبار با پناهجويان يهودي در مرز ميان اتريش و ايتاليا برخورد كرد. افراد بريگاد به آنها غذا دادند، يونيفورمهايشان را در آوردند و با آن آنها را پوشاندند تا در برابر سرما محافظت شوند، سعي كردند از آنها جزييات جناياتي كه آنها متحمل شدند را بيرون بياورند. او به ياد ميآورد كه در ژوئن سال 1945 كه يك زن پناهجو نزد او آمد، گفت: «او راهش را از گروهش جدا كرد و با زبان آلماني با من حرف زد. او گفت: شما سربازان بريگاد، پسران بار كوخبا – قهرمان كبير دومين قيام يهوديها عليه روميها در سالهاي 135-132 پس از ميلاد- هستيد. من هميشه علامتهايتان و آنچه را كه براي ما انجام داديد به ياد ميسپارم.»