روناك حسيني
ترس از نيستي آدمي را به جايي ميرساند تا پا به دنيايي بگذارد كه ذاتا متناقض، مبهم و پر از خطر است. حالتي كه سورن كركگور از آن به «جهش يا جست ايماني» ياد كرده است. اين فيلسوف دانماركي قرن نوزده كه او را به عنوان پدر اگزيستانسياليسم ميشناسند، معتقد بود كه ايمان، نوعي به صليب آويختن عقل است كه به وسيله حس دلهره به آن فراخوانده ميشويم. او ايمان را چارهاي ميداند براي اجتناب از نوميدي نهايي آدمي. از نظر كركگور، ايمان نوعي شناخت نيست. حركتي است به سوي سعادت ابدي كه با شور و شوق و اراده صورت ميگيرد. حركتي است به سوي سعادتي كه غايت انسان است. شور و شوق ايمان بر هر ترديد و دودلي ناشي از دنياي بيرون چيره ميشود و در جايگاهي گاه خلاف عرف يا غيرمنطقي و حتي محال قرار ميگيرد. كركگور در كتاب ترس و لرز، با تمركز بر داستان ابراهيم(ع) و فرمان قرباني پسرش از سوي خداوند، مساله ايمان را تشريح ميكند. آنجا كه ابراهيم، بر اعتقادات اخلاقي خود پا ميگذارد و ايمانش را با ثبات قدم در راه اجراي فرمان خدا اثبات ميكند؛ هر چند از علت كاري كه خدا از او خواسته، آگاهي نداشته باشد. آثار كركگور در سالهاي پس از پايان جنگ جهاني اول فراگير شد؛ روزگاري كه جنگ، ماهيت پر از رنج و تناقض زندگي را شايد بيش از پيش پديدار كرده بود اما نگاه كركگور و ايماني كه او از آن حرف ميزند، چقدر ميتواند در زندگي امروز ما به كار بيايد؟ زماني كه رسانهها مدام از ترس ميگويند و آينده بيش از هميشه ناپيداست. اميرحسين خداپرست، پژوهشگر فلسفه و عضو هيات علمي گروه فلسفه غرب انجمن حكمت و فلسفه، از نگاه اين فيلسوف به ايمان و تطابقش با روزگار ما ميگويد:
از نظر كركگور، انديشيدن فلسفي با انسان آغاز ميشود، اينكه فلسفه بياني از يك زندگي فردي آزمون شده است. اين بيان را ميتوان درباره ايمان هم به كار برد؟ يعني از ديدگاه كركگور، ايمان هم يك تجربه فردي آزمونشده است؟ اصلا ميتوان ايمان را آزمود؟
تا جايي كه من از انديشه كركگور اطلاع دارم و البته در مورد آن تخصصي ندارم، بله، همينطور است. در يك زمينه تاريخي، ميدانيم كه انديشه فلسفي و ديني كركگور در تقابل با عقلانيت فلسفي به سبك هگل شكل گرفت. هرچه هگل بر بياهميتي اشخاص، در مقام زندگيهاي جزيي، تاكيد ميكرد، كركگور، برخلاف او، بر اهميت شخص انسان اصرار داشت، تا جايي كه ميگفت حقيقت امري انفسي در درون شخص است، نه امري آفاقي؛ از اين رو، براي كركگور، آزمون صدق فلسفي، آزموني وابسته به درونِ فرد است و فيلسوف حقيقي كسي است كه مانند سقراط زندگي فلسفي آزمودهاي داشته باشد. در مورد ايمان نيز چنين است. اصولا محل نزاع او با مسيحيت رسمي در اين بود كه مطابق تعاليم رسمي، مسيحي بودن به معناي داشتن باورهايي خاص و مشاركت در مناسك اجتماع مسيحي است. به نظر كركگور ميآمد كه اين تلقي از مسيحي بودن شخص و احوال دروني او را كانون ديانت نميداند و او را، در نهايت، به جزيي كوچك از اجتماع مومنان تقليل ميدهد. به همين دليل، عباراتي صريح از كركگور در دست داريم كه در آنها ميگويد بزرگترين مخالفان ايمانِ مسيحي متوليانِ رسمي مسيحيتند. بنابراين، از نظر كركگور، ايمان امري مربوط به احوال شخص است. صِرفِ حضور در جامعه مومنان و همنوايي با آنان و انجام فارغدلانه مناسك ديني شخص را مومن نميكند. به همان شكلي كه حقيقتِ فلسفي در زندگي فيلسوفانه متجلي ميشود و حقيقتِ اخلاقي در زندگي اخلاقي متجلي ميشود، حقيقتِ ديني نيز وابسته به زندگي مومنانه است؛ زندگياي كه سرشار از خوف و رجا، تجربه نزديكي و دوري نسبت به امر الوهي و دغدغه ايمان است. از اين بالاتر، اصولا اساس ايمان همين احوال اگزيستانسيال است.
اما آيا شخصي بودنِ ايمان بدان معنا است كه ايمان امري فاقد آزمونِ صدق و صحت است؟
پاسخ كركگور بهصراحت منفي است. من به دو شيوه پاسخ او را بيان ميكنم. شيوه نخست به مقصود ما از آزمون صدق و صحت بازميگردد. اگر اين آزمون را بهمعناي بررسي شواهد و نتيجهگيري از طريق آنها بگيريم (چه شواهد تاريخي، چه شواهد و دلايل عقلي و چه شواهد تجربي ناشي از حواس پنجگانه)، سخن كركگور اين است كه هرگز نخواهيم توانست صدق ايمان را احراز كنيم. ايمان ديني مقولهاي متفاوت با باورهاي تاريخي، عقلي يا تجربي است و فراتر از شواهدِ متناسب با آنها ميرود. مطابق آنچه به ايمانگرايي كركگور شهرت يافته، او اصولا مخالف ارزيابي مبتني بر شواهدِ ايمان است و مهمتر از آن، چنين رويكردي به ايمان را مخرب بنيانِ آن ميداند. در نتيجه، اولا، از لحاظ روششناختي، ارزيابي ايمان از طريق شواهد نادرست است. ثانيا، از آنجا كه مطابق اين رويكرد، ايمان داشتن معطلِ بررسي شواهد و اخذ نتيجه از آنها ميماند، تكليف شخص تا حصول نتيجه قاطع و نهايي روشن نميشودو اين نتيجهاي كه است احتمالا هيچگاه بهروشني به دست نميآيد. ثالثا، حتي اگر در خوشبينانهترين و نامحتملترين حالت فرض كنيم كه شواهدي ايمان ديني را موجه ميكنند، از نظر كركگور اتفاق مطلوبي رخ نداده است زيرا بهدست دادنِ شواهد براي ايمان ديني اصولا آن را از مقوله ايمان خارج و به باوري همچون ديگر باورهاي فارغدلانه مبتني بر شواهد ما بدل ميكند، باوري همچون «آب در دماي 100 درجه به جوش ميآيد». شور و شوقِ انفسي، گوهرِ ايمان است و تلاش براي گردآوردن شواهد اين شوروشوق را زايل ميكند. بنابراين، قضيه درست برعكس است، سنگ محك ايمان شور و شوقي است كه شخص در ايمان ورزيدنِ خود آن را در درونش تجربه ميكند. هرچه دغدغه ايمان و احوال اگزيستانسيالِ مربوط به آن شديدتر باشد (و اين حتي مقتضي آن است كه ايماني برخلاف شواهد آفاقي داشته باشيم)، شخص مومنتر است. شيوه دومِ تعبير من از پاسخ كركگور به سنخشناسي سهگانه مشهور او از زندگي انسان بازميگردد. ميدانيم كه از نظر او، يك سنخِ زندگي انساني زندگي زيباييشناختي است كه در آن اصل تنظيمي پايه لذت است. سنخ دوم زندگي اخلاقي است كه در آن قواعد اخلاقي اصل تنظيمي زندگي شخص است و سنخ سوم زندگي ديني است كه در آن عشق و احوال ناشي از آن اصل تنظيمي حيات آدمي است. اگر اين سه گونه زندگي را پيش چشم داشته باشيم، چگونه ميتوانيم ايمان را محك بزنيم؟ روشن است كه پاسخ اين است كه هرچه شخص از زندگي اخلاقي، به طور خاص و زيباييشناختي، به طوراخص، بيشتر گذر كرده و به سوي زندگي ديني بيشتر سوق يافته باشد، ايمانش حقيقيتر است. بنابراين، برخلاف آنچه گاهي القا ميشود، شخصي بودنِ ايمان در نظر كركگور به معناي فاقد معيار و آزمون بودن آن نيست.
كركگور معتقد است براي اجتناب از نوميدي نهايي، به يك جهش ايماني نياز داريم. اين ديدگاه چقدر در دنياي امروز كاربرد دارد؟
جهش ايماني به چه معناست؟ جهش ايماني جهشي اميدوارانه، نه از سر اعتقاد و اطمينان، در تاريكي مطلق است. وقتي از جهش اميدوارانه سخن ميگوييم، يعني «با وجود» احتمال خطر و آسيب و با علم به امكانِ ناكامي، خود را پرتاب ميكنيم. ايمان، براي كركگور، مقتضي چنين جهشي است چون مومن نه برحسب شواهد عقلاني بلكه حتي گاه «با وجود» آن به امر الوهي اعتماد و توكل ميكند. گرچه چنين تجربههايي را امروزه نيز ميتوان سراغ گرفت، سيطره عقل ابزاري بر زندگي بشر فهم آنها را دشوار ساخته است. صدالبته كركگور ميگويد از قضا، درست بههمين دليل، فضا براي به آزمون گذاردنِ ايمان و دريافتنِ حقيقي بودن دعوي آن مهياتر است چون جهش ايماني بيشتر از گذشته «با وجود» شواهد بهنظرميرسد. اما شكي نيست كه دشواري اين تجربه از ميزان وقوعش ميكاهد. با اين حال، گمان نميكنم سخن كركگور درباره جهش ايماني بهكلي با وضعيت ما بيربط باشد. ما همچنان ميدانيم كه جهلمان نسبت به جهان بيانتها است. ميدانيم كه پرسشهايي بسيار تعيينكننده و تاثيرگذار بر نحوه زندگيمان وجود دارند كه پاسخ روشني ندارند در حالي كه ناگزيريم دربارهشان «تصميم» بگيريم. از جمله، نميدانيم سرشت جهان اخلاقي است يا نه و نميدانيم جهان نسبت به خوبي يا بدي، درستكاري يا بدكاري ما واكنشي نشان ميدهد يا نه؛ گويي پاسخ به چنين پرسشهايي فراتر از توان فاهمه ما است. چنين پرسشهايي، با در نظر گرفتن گريزناپذيريشان، ميتوانند شخص را به جهشي اميدوارانه دعوت كنند؛ جهشي به اين اميد كه جهان با ما بيگانه نيست و، مثلا سرشتي اخلاقي دارد.
گفته ميشود ديدگاه كركگور بعد از جنگ اول فراگير شد. از طرفي ديگر او معتقد است كه ما به وسيله نوعي حس دلهره به سوي ايمان فراخوانده ميشويم. ميتوان گفت با فراگير شدن ترس در جهان- شايد همان ترس از نيستي يا دلهرههاي گوناگون ناشي از بيثباتي جهان- فكر كردن به ديدگاههاي كركگور طرفداران بيشتري پيدا كرد؟ (ظاهرا امروز آنچه بيش از هر چيز ديگر توسط رسانه بيان ميشود، ترغيب به ترسيدن هرچه بيشتر است.)
پيش از پاسخ گفتن به اين پرسش، اجازه دهيد مفهوم «ترس» را از مفهوم «دلهره» يا «اضطراب» جدا كنيم. مطابق تفسيري ساده از تعاليم اگزيستانسياليستي، «ترس» پديدهاي عاطفي است كه در مواجهه با خطري محسوس و ملموس در درون انسان به وجود ميآيد؛ يعني اگر از كسي بپرسند چرا «ميترسد»، او ميتواند علت ترسش را بيان يا به آن اشاره كند. اما «دلهره» يا «اضطراب» پديدهاي عاطفي است كه علت آن مشخص نيست. به همين دليل است كه ما ميتوانيم سخن كسي را كه ميگويد «نميدانم چرا، ولي دلهره سراپايم را گرفته است» درك كنيم. بنابراين، بگذاريد «ترس» را كنار بگذاريم و به «دلهره» توجه كنيم. به گمان من، بخشي از پرسش شما نيازمند بررسي تجربي است. يعني بايد به صورتي تجربي بر رسيد كه آيا در جهان ما دلهره بيشتر شده است يا نه؛ اين دلهره جهانشمول است يا محلي؛ آيا اين دلهره در مواقعي بيشتر و در مواقعي كمتر است يا سير صعودي دارد يا همواره به يك ميزان منتشر است. اين بر عهده روانشناسان است كه به كمك معيارهايي به چنين پرسشهايي پاسخ دهند. اما فرض كنيم كه مطابق پرسش شما، دلهره وجودي ناشي از احساسِ بيثباتي جهان و حركتِ پيوستهمان به سوي عدم در جهان فراگير باشد. آيا ميتوان گفت كه به همين دليل، افراد به ديدگاه كركگور اقبال بيشتري نشان ميدهند؟ بهنظر من، نه. پرداختن به دلهره وجودي، تبيين آن و، احيانا، نشان دادن راهي براي مواجهه با آن صرفا كارِ كركگور نبوده است. گرچه او را «پدر اگزيستانسياليسم» ميشمارند، ميدانيم كه فيلسوفان اگزيستانس روايتهاي متفاوتي از دلهره وجودي و مواجهه آدمي با آن پروراندهاند. برخي از اين روايتها به نحو بارزي با روايت كركگور در تقابل است. از اين رو، كاملا محتمل است كه اقبال به سوي روايتهاي ديگر نيز كم نباشد. اما، فراتر از اين، چنانكه گفتم، به نظر ميرسد دشواري تجربه ايماني، مطابق فهم كركگور از آن، در جهان امروز، از قضا، از اقبال به آن ميكاهد. بله، نكات اصيل و زريني در انديشه كركگور هست كه همچنان محل توجه و ارجاع متفكران است و ميتواند براي افراد عادي نيز جذاب باشد، اما اگر پذيرش و ترويج ديدگاههاي كركگور را بهطوركلي منظور داريد، فكر نميكنم چنين امري ممكن يا حتي مطلوب باشد.
كركگور ايمان را به صليب كشيدن عقل ميداند. اين نگاه به مساله ايمان و عقل، چقدر ميتواند در دنياي امروز براي ما كارگشا باشد؟
در پاسخ به پرسش نخست به ارتباط عقل و ايمان در انديشه كركگور اشاراتي كردم. فكر ميكنم اين انديشه دربردارنده دو نكته درخور توجه و آموزنده است. نخست اينكه، ما را از اين گمانِ فريبنده ميرهاند كه همهچيز، تكرار ميكنم همهچيز، در طور عقل انساني است و اگر هم پاسخ پرسشي را تاكنون درنيافتهايم، حتما در آينده آن را درخواهيم يافت. به عبارت ديگر، كركگور با تاكيد بر اينكه اموري در اين عالم به چنگ ارزيابي عقلاني نميافتد، حكمت سلبي سقراط و اهميتِ بنيادينِ آن، را به ما يادآوري ميكند: «ميدانم كه هيچ نميدانم». گستره مسائل مجهول و حلناشده ما بسيار وسيع است، چه رسد به رازهايي كه اصولا نادانستنياند. گوهر ايمان، از نظر او، تجربهاي شورانگيز و دروني است كه تعدي بررسي عقلاني آن را زايل ميكند. بنابراين، تلاش براي عقلاني جلوه دادنِ صدر تا ذيل تجربه ايماني هم آب در هاون كوفتن است، هم تيشه زدن به ريشه اين تجربه. اين تلاشها زمينهساز قرائتهايي رسمي از ايمان ديني ميشوند كه آن را راكد ميكنند و درنهايت، ابزاري براي سركوبياش ميسازند. اين دو درس، شايد يكي براي «آتئيست»ها و ديگري براي خداباوران، واقعا درخور توجه و كندوكاو بيشتر است. اما ما ميدانيم كه ايمانگرايي كركگور از اينها فراتر ميرود و از طريق تخطئه عقلانيت، براي ايمان جايي ميگشايد. به نظر من، چنين ديدگاهي قابل دفاع نيست و به همان ميزان كه براي موهبت عقلانيت ارزش و حجيت قائليم، ناگزيريم از آن فاصله بگيريم. بگذريم از اينكه ايمان، هر قدر هم خالص و ناب، اصولا متكي بر پيشفرضهاي عقلاني و متاثر از آنهاست؛ به گونهاي كه حتي تصور ايمانگرايي ناب هم ناممكن به نظر ميرسد.
جهش ايماني
جهش ايماني جهشي اميدوارانه، نه از سر اعتقاد و اطمينان، در تاريكي مطلق است. وقتي از جهش اميدوارانه سخن ميگوييم، يعني «با وجود» احتمال خطر و آسيب و با علم به امكانِ ناكامي، خود را پرتاب ميكنيم. ايمان، براي كركگور، مقتضي چنين جهشي است چون مومن نه برحسب شواهد عقلاني بلكه حتي گاه «با وجود» آن به امر الوهي اعتماد و توكل ميكند. گرچه چنين تجربههايي را امروزه نيز ميتوان سراغ گرفت، سيطره عقل ابزاري بر زندگي بشر فهم آنها را دشوار ساخته است. صدالبته كركگور ميگويد از قضا، درست بههمين دليل، فضا براي به آزمون گذاردنِ ايمان و دريافتنِ حقيقي بودن دعوي آن مهياتر است چون جهش ايماني بيشتر از گذشته «با وجود» شواهد بهنظرميرسد. اما شكي نيست كه دشواري اين تجربه از ميزان وقوعش ميكاهد.