• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4169 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۵ شهريور

تشديد شكاف‌هاي اجتماعي در گفت‌وگو با سعيد معيدفر:

بحران‌هاي پياپي در ساختار اجتماعي ايران

وضعيت بحراني كنوني محصول يك شب يا يك سال نيست، اين شرايط حاصل يك پيشينه‌ مستمر است

مولود حاجي‌زاده

 

 

مسدود بودن مسير گفت‌وگوي دو سويه و فقدان ساز و كار لازم براي پاسخگويي به جامعه مي‌تواند به مرور فضا را به سمت بي‌اعتمادي اجتماعي و پس از آن انباشت نارضايتي اجتماعي و در نهايت به اعتراضات خياباني سوق دهد؛ به نحوي‌ كه از يك جا به بعد هر مساله كوچك و بزرگي به ‌راحتي قابليت تبديل شدن به يك بحران را پيدا مي‌كند. شكل‌گيري كنش‌هاي اجتماعي تقابلي در سطح جامعه و به تبع آن بروز اعتراضات خياباني، فضاي كشور را به سمت شكل‌گيري جنبش‌هايي اجتماعي سوق داده است. اما آيا با وجود گسست‌هاي اجتماعي در جامعه ايران، نارضايتي‌ها و اعتراضات مي‌تواند در قالب يك جنبش عمل كند و نهايتا به روندي اصلاحي منتهي شود؟ سعيد معيدفر، جامعه‌شناس و استاد سابق دانشگاه تهران معتقد است كه اين اعتراضات در صورت ادامه يافتن مي‌تواند به ناآرامي منجر شود. او در اين گفت‌وگو از بحراني مي‌گويد كه در غفلت، سال‌ها به تشديد شكاف‌هاي اجتماعي و اقتصادي منجر شد و حالا در قالب بي‌اعتمادي فراگير اجتماعي، به متن جامعه بازگشته است.

 

رفتارهاي اجتماعي به‌نوعي بيانگر آن است كه جامعه خود را در معرض يك فضاي بحراني ديده و در مقابل آن كنش‌هايي از خود بروز مي‌دهد. اين بحران‌ها تا چه اندازه ناشي از تجربه زيسته جامعه در سال‌هاي اخير است؟

آنچه در عمل واقعيت زندگي اجتماعي ما را مي‌سازد و به رفتارها و كنش‌هاي ما موجوديت مي‌بخشد، چيزي جز ذهن ما نيست. در واقع كنش‌هاي ما از جهان‌بيني و نگاه‌مان نسبت به پيرامون نشات مي‌گيرند. به‌ تبع همين امر، آنچه واقعيات اجتماعي ما را به عنوان يك ملت مي‌سازد درك ما از بيرون و واقعيات موجود است. گفت‌وگوي امروز حاكم ميان تمام افراد جامعه حاكي از وجود نگراني‌هايي است كه نشان مي‌دهد ما در يك شرايط بحراني قرار داريم.

شايد با مشكلات چنداني روبه رو نباشيم اما همين كه احساس مي‌كنيم مشكلاتي داريم و با بحران روبه‌رو هستيم، كنش‌هايي در سطح جامعه بروز مي‌كند. همواره وقوع بحران‌هاي جدي در دنيا نيز ناشي از همين احساس و نگراني نسبت به وجود مشكلات است. از طرفي هم چه بسا مشكلاتي وجود دارد اما اين مساله هنوز به خودآگاه افراد جامعه وارد نشده باشد؛ مثلا گراني وجود داشته باشد اما فرد در خودآگاه خود احساس جدي نسبت به اين موضوع نداشته باشد كه در اين موارد ممكن است اين مشكلات به بحران تبديل نشوند. اما تصور و احساس ما نسبت به وجود بحران، وضعيت را براي‌مان تغيير مي‌دهد؛ مثلا بخشي از گراني ارز و طلا ناشي از احساس خطر افراد نسبت به آينده است كه به ‌تبع آن براي خريد اين كالاها هجوم برده و نهايتا خود به گراني آن دامن زدند. درحال حاضر شرايط در كشور ما به مرحله‌اي رسيده است كه ديگر افراد نمي‌توانند به‌راحتي از كنارش عبور كنند و اين ناشي از آن است كه ما در متن بحران قرار گرفته‌ايم.

مي‌خواهم اين را بگويم كه ذهنيت جامعه در اين روند تعيين‌‌كننده است و امروز اگر احساس خطر نسبت به آينده در ميان بخش وسيعي از جامعه ايجاد شده، ديگر نمي‌توان آن را توجيه كرده و بگوييم فضا آنقدرها كه تصور مي‌شود بد نيست. زيرا احساس افراد از جامعه و محيط، حاكي از جدي بودن بحران است.

وضعيت بحراني كنوني محصول يك شب يا يك سال نيست، اين شرايط حاصل يك پيشينه‌ مستمر است و علائمي داشته كه به ‌موقع درك نشده و نهايتا به جايي رسيده‌ايم كه كار را خيلي مشكل كرده است.

بايد اين را هم بگويم كه علائم اين بيماري شديد تقريبا از زمان دولت نهم به‌طور جدي خودش را در جامعه ايران نشان داد. به‌طوري كه اساسا روي كار آمدن دولت نهم، خود يكي از علائم بروز اين بحران بود. پيش از آن بارها به دولت هشتم هشدار داده شده بود كه كشور در آستانه ورود به مشكلات جدي اجتماعي و اقتصادي قرار دارد و نابرابري‌ها و تبعيض‌ها به شكل وسيعي درحال بروز است. در آن دوره خواسته شد تا رسيدگي به آسيب‌هاي اجتماعي و اقتصادي به‌طور جدي در دستور كار دولت قرار گيرد اما متاسفانه با وجود هشدارهاي داده شده در آن زمان، تصور بر اين بود كه شرايط خوب و عادي است. عدم توجه به اين مسائل در آن زمان موجب روي‌كار آمدن دولتي پوپوليست شد كه آمدنش به‌ نوعي هجوم انواع آسيب‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي به سمت كشور بود و دولتي زمام امور را به ‌دست گرفت كه تصميمات و عملكردش بحران‌زا بود و نهايتا به تشديد همه بحران‌ها انجاميد. كما اينكه در پايان كار دولت‌هاي نهم و دهم نيز با يك بحران سياسي در كشور مواجه شديم كه در آن زمان حل نشد و فقط با برخورد امنيتي اين بحران كمي به تعويق افتاد.

اما از همان زمان به همراه بحران سياسي، شكاف عظيم اجتماعي و اقتصادي نيز به مرور در كشور رو به گسترش گذاشت و به سرخوردگي مضاعف نيروهاي اجتماعي انجاميد. از آن دوران اقدام به افزايش شكاف ميان نخبگان تشديد شد و تضادهاي فردي، قوميتي و حزبي تقويت شد و به مرور دستگاه تصميم‌ساز كشور بدون هيچ كنترل پيش رفت.

شايد بتوان تضعيف بيشتر اعتماد اجتماعي را از همان زمان دانست. گرچه در سال هاي92 و 96، جامعه بار ديگر خود را به كنش سياسي واداشت و پاي صندوق‌هاي راي رفت اما آيا اين به معناي بازسازي اعتماد اجتماعي در آن برهه‌ زماني بود؟ در اين صورت چرا از پس همان كنش سياسي، بي‌اعتمادي اجتماعي ظهور يافت و به شرايط كنوني منتهي شد؟

اواسط سال 91 ما در متن بحران‌هاي شديد اقتصادي و اجتماعي قرار گرفتيم و نرخ تورم به همراه نرخ ارز يكباره رو به افزايش گذاشت. در آن زمان مطلبي نوشتم كه برمبناي آن اين مساله را طرح كردم كه جامعه در شرايط نابهنجاري قرار گرفته و علائم بروز سكته‌هايي در كشور نمايان شده است. سكته اول به ‌دنبال رخدادهاي سياسي سال 88 به‌ وقوع پيوست. سكته دوم در سال 91 بود و عملا كشور در وضعيت اضطرار قرار گرفت كه نياز به درمان جدي براي جلوگيري از فروپاشي داشت. در آن زمان مداخله نخبگان موجب شد تا تلاشي براي جلوگيري از اين فروپاشي صورت گيرد كه به تبع آن در سال 92 با مداخله همان نخبگان كه نگران آينده ايران بودند، دولت حسن روحاني با همراهي جامعه، روي‌كار آمد. انتظار مي‌رفت كه دولت جديد شرايط كشور را درك كرده و براي كاهش شكاف اجتماعي، سياسي و اقتصادي دست به راهكاري اجرايي زده و كشور را از حالت بحراني به سمت شرايط عادي سوق دهد. اما دولت يازدهم فرصت را از دست داد.

تصور دولت روحاني بر اين بود كه اگر مشكل كشور را با دنياي خارج حل كند، مشكلات داخلي نيز حل خواهد شد و با رسيدن به برجام، مسائل داخلي تقليل مي‌يابد. آرامش نسبي فضاي كشور در آن برهه زماني نيز حاصل تحمل و صبوري مردم بود نه عملكرد دولت. درواقع دولت اقدام چنداني انجام نداده بود. با اين حال در همان دوره نيز ما در عرصه بين‌الملل و ارتباط با دنياي خارج هم درگير تضاد بوديم؛ از يك ‌سو با جهان توسعه ‌يافته، توافقنامه برجام را امضا كرديم اما در سوي ديگر نتوانستيم در منطقه خودمان سياست تنش‌زدايي را محقق كنيم و روابط‌مان را با همسايگان‌مان بهبود ببخشيم. شرايط نهايتا به اينجا منتهي شد كه به‌ رغم افزايش تنش‌ها با كشورهاي منطقه، توافق برجام نيز با خروج آمريكا از آن، بي‌ثمر ماند. به دنبال اين مسائل در فضاي داخلي هم كه دولت طي اين سال‌ها اقدامي براي پُر كردن شكاف‌هاي سياسي و اجتماعي انجام نداده بود، عملا با به بن‌بست خوردن توافق برجام، در داخل نيز همه چيز به‌هم ريخت و مردمي كه تا پيش از اين مشكلات را تحمل مي‌كردند، اميدشان را از دست داده و بحران روي بحران ايجاد شد.

كما اينكه پس از انتخابات 96 و در فاصله يك سال اخير مشاهده كرديم كه رويكرد آقاي روحاني تا حدودي تغيير كرده است. درواقع دولت كه احساس كرد شرايطش بحراني شده به همين علت از مسير اعتدال فاصله گرفت و حتي در مواردي، مواضعي را اتخاذ كرد كه با سياست تنش‌زدايي ايشان در عرصه بين‌المللي فاصله داشت. همين اظهارات به نوبه خود فضاي جامعه را ملتهب‌تر ساخت.

بروز اين التهابات تا چه اندازه در تشديد گسست اجتماعي سهيم بوده است؟

ما طي سال‌هاي گذشته شكاف‌هاي قومي، طبقاتي، اجتماعي و حزبي را در كشور گسترش داده و در آنها دميديم و حالا با محصول اين شكاف‌ها كه به شكل بحران‌هاي پياپي خود را نشان مي‌دهد، روبه‌رو هستيم.

امروز در ايران با جامعه‌اي روبه‌رو هستيم كه از يك ‌طرف نمي‌خواهد درگير بحران شود و نسبت به از دست رفتن كشور هراس دارد و از سوي ديگر جامعه‌اي داريم كه منابع همبستگي آن به شدت دچار اخلال شده و با گسيختگي شديدي روبه‌رو است.

گسست‌هاي اجتماعي، امروز در تمام ابعاد زندگي اجتماعي ما قابل مشاهده است و همين گسست‌ها است كه مي‌تواند شرايط را بدتر كند. شايد اگر نخبگان كنار گذاشته و به حاشيه رانده نمي‌شدند، در اين برهه مي‌توانستند كمكي باشند براي بازتعريف همبستگي اجتماعي و درمان شكاف‌هاي گسترده‌اي كه جامعه را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. امروز به دنبال به حاشيه‌ راندن نخبگان، جامعه از افرادي كه حمايت مردم را با خود به همراه داشته و مردم حاضر باشند پشت او قرار گيرند، خالي شده است. نخبگان و گزينه‌هاي قابل اتكايي كه داشتيم يا مُردند، يا منزوي شدند و يا آنها را بي‌اعتبار كردند.

سكته سوم در جامعه ايران پس از انتخابات سال گذشته رخ‌ داد. زماني‌ كه آقاي روحاني بعد از دريافت اعتماد مجدد مردم، عملا نتوانست چنانچه بايد مطالبات مردم را محور و اساس سياست‌ها و فعاليت‌هاي خود قرار دهد. اين مساله هم ضربه بزرگي به جامعه وارد كرد و موجب افزايش بي‌اعتمادي جامعه نسبت به دولت شد. اين بي‌اعتمادي، گسست اجتماعي را تشديد كرد. مردم چند ماه پس از انتخابات از شرايط مايوس شدند و همين امر اعتراضات دي‌ماه سال گذشته را رقم زد.

بايد به اين مساله توجه داشت كه در انتخابات سال 92 و 96 طبقات متوسط شهري اهميت چنداني نداشتند و اين مناطق شهري كوچك بودند كه به اصطلاح حماسه آفريدند. در اين دو دوره انتخابات، مردم شهرهاي كوچك براي تغيير و اصلاح آمدند و همين مردم بودند كه وقتي متوجه شدند مسير به‌ گونه‌اي ديگر طي مي‌شود در دي‌ماه به خيابان‌ها آمده و اعتراضات را شكل دادند.

امروز نقشي كه كلانشهرها در گذشته براي رهبري تغييرات داشتند از بين رفته و در شهرهاي كوچك هم با فقدان رهبري اجتماعي روبه‌رو هستيم كه حاصل اين امر همين اعتراضات خياباني نخواهد بود. اعتراضات دي‌ماه نتيجه مباركي براي جامعه ايران به‌همراه نداشت. در واقع پس از اين اعتراضات بود كه واكنش‌هاي شديدتري شكل گرفت و حتي دولت‌ هم در واكنش به اين مساله در جريان تصويب بودجه تاثير منفي گذاشت. در واقع دولت به‌ جاي درك مساله و درمان اعتماد از دست رفته جامعه، جلوي افزايش قيمت حامل‌هاي انرژي در بودجه 97 را گرفت كه اين امر خود آسيب‌زا بود.

نهايتا امروز ما آينده‌اي را پيش رو داريم كه بحران‌ها يكي پس‌از ديگري خود را نشان مي‌دهند و اينها صرفا به شورش و ناآرامي بيشتر در كشور خواهند شد اما انتهاي اين بحران‌ها تحول اساسي در شاكله حكومت نخواهد بود.

نمي‌توانم پيش‌بيني كنم كه اين شورش‌ها و ناآرامي‌ها به چه چيزي منتهي مي‌شود. در حال حاضر من به شخصه هيچ راهكاري براي خروج از اين وضعيت نمي‌شناسم. اگر مسوولان به موقع براي حل بحران‌ها اقدام مي‌كردند، مي‌شد از شدت اين بحران‌ها كاست اما متاسفانه حتي امروز چنين عقلانيتي را در ميان مسوولان براي خروج از اين شرايط نمي‌بينم. كما اينكه در شرايط كنوني اصلا راهي براي خروج از بحران وجود ندارد، مگر اينكه معجزه‌اي رخ دهد.

پيش از اين در جايي گفته بودم كه وضعيت كنوني جامعه ايران را مي‌توان به ساختمان پلاسكو تشبيه كرد.

پلاسكو سازه عظيمي بود كه در دوره گذشته نماد بلندمرتبگي و استحكام بود اما اين ساختمان به‌ تدريج در اختيار بخش‌هايي قرار گرفت كه فساد و ناامني و فرسودگي در آن ايجاد كرد و جرقه‌اي مثل يك گاز پيك‌نيكي اين ساختمان را پايين كشيد. در آن زمان هم مردم تنها تماشاچي بودند زيرا آمادگي رويارويي با چنين بحراني را نداشتند و نهايتا مثل ساير حوادث تنها از آن فيلم و عكس تهيه مي‌كردند. درحال حاضر كشور ما نيز به همين نقطه رسيده و با مشكلات داخلي و بين‌المللي روبه‌رو است و در وضعيت خطرناكي قرار گرفته است. در اين شرايط از جامعه چه انتظاري مي‌رود؟ مردمي كه نه مرجعيت مدني دارند و نه تشكلي، نه تنها كمكي نمي‌توانند به حل مسائل امروز كنند كه در اين شرايط با انواع اعتراضات، وضعيت را بدتر مي‌كنند.

يك موضوع تداوم اين شرايط و اعتراضات است و موضوع ديگر نوع برخورد با آن. به نظر شما اين روند تا كجا مي‌تواند ادامه پيدا كند؟

ما هر روز در كشور با رخدادهاي غيرقابل پيش‌بيني جديدي مواجه مي‌شويم، اما آنچه قابل پيش‌بيني است اينكه در آينده عكس‌العمل‌ها مي‌تواند به رفتارهاي خشونت‌آميز منجر شود. درحال حاضر امكان طرح خواسته‌ها به‌ صورت منطقي وجود ندارد؛ به تشكل‌ها و نهادهاي صنفي اجازه اعتراضات قانوني و طرح مطالبات داده نمي‌شود. حساسيت نهادهاي امنيتي نسبت به اين تشكل‌ها افزايش يافته است، انجمن‌هاي صنفي معلمان و تشكل‌هاي كارگري تحت نظر نهادهاي امنيتي قرار دارند و برخي از مسوولان اين نهادها را بازداشت كردند.

در فضاي كنوني جامعه كه بحران‌هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي درهم تنيده شده و به گسست و تقابل اجتماعي دامن زده تا چه اندازه مي‌توان سهم شكاف نسلي را در شرايط كنوني و به‌ويژه در جريان اعتراضات اجتماعي مورد توجه قرار داد؟

اگرچه ما تفاوت نسلي ميان افراد مختلف داريم اما آنچه در واقع ما با آن روبه‌رو هستيم، تفاوت بين دو نسل تاريخي است. يك نسل كه با روياها و آرمان‌هايش سر‌مي‌كند، كاري با واقعيات جامعه ندارد و بنيان حاكميت هم بر همين نسل قرار دارد و نسل ديگري هم كه تغيير و تحول يافته و پابه‌پاي دنيا دگرگون شده است. در اين دو نسل تاريخي افراد از گروه‌هاي سني مختلف و از دو جنسيت حضور دارند. مثلا در نسل انقلابي هم جوان داريم و هم پير و هم ميانسال؛ از زن و مرد.

گرچه بررسي در ارزش‌ها و نگرش‌ها نشان مي‌دهد كه جوانان بيشتر علاقه‌مند به تغييرات هستند و آنها را خطري براي ساختار مي‌دانند اما بسياري از پدران و مادران آنها نيز با اين جوانان هم راي و هم‌نظر هستند.

امروز در ميان دهه هفتادي‌ها و حتي هشتادي‌ها هم هستند افرادي كه به نسل تاريخي انقلابي تعلق‌خاطر دارند و حاكميت نيز از آنها حمايت مي‌كند. بنابراين شكاف نسل تاريخي نيز در اين ساختار وجود دارد و همين گروه‌ها و شكاف‌ها هستند كه در برهه كنوني بخشي از نيروي همراه و مقابل را تشكيل مي‌دهند.


از دولت روحاني انتظار مي‌رفت كه دولت جديد شرايط كشور را درك كرده و براي كاهش شكاف اجتماعي، سياسي و اقتصادي دست به راهكاري اجرايي زده و كشور را از حالت بحراني به سمت شرايط عادي سوق دهد. اما اين دولت هم فرصت را از دست داد.

شايد با مشكلات چنداني روبه رو نباشيم اما همين كه احساس مي‌كنيم مشكلاتي داريم و با بحران روبه‌رو هستيم، كنش‌هايي در سطح جامعه بروز مي‌كند. همواره وقوع بحران‌هاي جدي در دنيا نيز ناشي از همين احساس و نگراني نسبت به وجود مشكلات است.

در شرايط كنوني اصلا راهي براي خروج از بحران وجود ندارد، مگر اينكه معجزه‌اي رخ دهد.

شرايط در كشور ما به مرحله‌اي رسيده است كه ديگر افراد نمي‌توانند به‌راحتي از كنارش عبور كنند و اين ناشي از آن است كه ما در متن بحران قرار گرفته‌ايم.

علائم اين بيماري شديد تقريبا از زمان دولت نهم به‌طور جدي خودش را در جامعه ايران نشان داد. به‌طوري كه اساسا روي كار آمدن دولت نهم، خود يكي از علائم بروز اين بحران بود. پيش از آن بارها به دولت هشتم هشدار داده شده بود كه كشور در آستانه ورود به مشكلات جدي اجتماعي و اقتصادي قرار دارد و نابرابري‌ها و تبعيض‌ها به شكل وسيعي درحال بروز است.

عدم توجه به اين مسائل در آن زمان موجب روي‌كار آمدن دولتي پوپوليست شد كه آمدنش به‌ نوعي هجوم انواع آسيب‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي به سمت كشور بود و دولتي زمام امور را به ‌دست گرفت كه تصميمات و عملكردش بحران‌زا بود و نهايتا به تشديد همه بحران‌ها انجاميد.

وضعيت بحراني كنوني محصول يك شب يا يك سال نيست، اين شرايط حاصل يك پيشينه‌ مستمر است و علائمي داشته كه به ‌موقع درك نشده و نهايتا به جايي رسيده‌ايم كه كار را خيلي مشكل كرده است.

به‌ رغم افزايش تنش‌ها با كشورهاي منطقه، توافق برجام نيز با خروج آمريكا از آن، بي‌ثمر ماند.

به دنبال اين مسائل، در فضاي داخلي هم كه دولت طي اين سال‌ها اقدامي براي پُر كردن شكاف‌هاي سياسي و اجتماعي انجام نداده بود، عملا با به بن‌بست خوردن توافق برجام، در داخل نيز همه چيز به هم ريخت و مردمي كه تا پيش از اين مشكلات را تحمل مي‌كردند، اميدشان را از دست داده و بحران روي بحران ايجاد شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون