• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4178 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۱۷ شهريور

اسطوره و نقش آن در سير تمدن بشري در گفت‌و گو با يدالله موقن

تاريخ هر قومي پيامد اسطوره‌هاي آن قوم است

مهسا علي‌بيگي

علم‌باوري در دنياي مدرن، بسياري را متقاعد كرده است كه ديگر اسطوره در زندگي بشر جايگاهي ندارد چراكه اسطوره پاسخي است وهمي به پرسش‌هاي بي‌شمار انسان‌هاي نخستين درباره جهان و با پيشرفت دانش، ديگر نيازي به چنين توجيهات غيرعلمي درباره پديده‌هاي هستي وجود ندارد. اما در يك قرن اخير انديشمنداني اين تصور را به چالش كشيده‌اند و از اهميت اسطوره در زندگي امروز و اسطوره‌هاي دنياي مدرن سخن گفته‌اند. با يدالله موقن درباره اسطوره‌هاي امروز گفت‌وگو كرده‌ايم؛ مترجم آثاري چون «اسطوره دولت» و «فلسفه صورت‌هاي سمبوليك: انديشه اسطوره‌اي» و شماري ديگر از آثار ارنست كاسيرر كه در اين گفت‌وگوي مكتوب از اسطوره‌هايي مي‌گويد كه پس از گذشت هزاران سال هنوز زنده‌اند و بر زندگي انسان حكم مي‌رانند.

 

اسطوره در زندگي بشر چه نقش و اهميتي دارد؟

بشر از همان آغاز تاريخ خود به ساختن اسطوره‌ها پرداخته است. نخستين كسي كه اسطوره را به‌طور جدي مطالعه مي‌كند جام باتيستا ويكو، فيلسوف ايتاليايي است. از نظر ويكو تاريخ انسان از سه مرحله گذر كرده است:

1- مرحله نخست، دوران خدايان است.

2- مرحله دوم عصر قهرمانان يا عصر بربريت است و در آن حق با زورگو است.

3- مرحله سوم عصر انسان‌ها يعني عصر خرد و تمدن است كه همراه با دوره انحطاط شعر و تخيل و احساس امر والا است. از نظر ويكو انسان ابتدايي فقط در قالب تصاوير مي‌انديشيد. شيوه تفكرش «شعري» بود. باور كردن اين موضوع براي ما محال است كه اجسام، ارواح باشند اما روميان اعتقاد داشتند كه آسمان توفنده ژوپيتر است. آسمان در نظر آنان شخصي عظيم‌الجثه و وحشت‌آفرين بود. ما به‌طور انتزاعي مي‌انديشيم اما آنان در محسوسات مستغرق بودند. آنان كاملا در حسيات خود غرق و زنداني هيجانات خويش بودند و در كالبد خود محصور. آنان علت پديده‌ها را اشخاص مي‌پنداشتند؛ يعني وقتي به جست‌وجوي علت پديده‌اي برمي‌آمدند به دنبال شخص مي‌گشتند. علت‌ها اشخاص بودند. گاهي اوقات آنان حتي ادعا مي‌كردند كه موجودات آسماني را ديده‌اند و آن علايم طبيعي يعني تندر و آذرخش سخنان واقعي ژوپيتر بودند. يهوديان نيز كم و بيش چنين مي‌انديشيدند.

اسطوره و دين مانند چسبي هستند كه افراد را به هم مي‌چسبانند و آنان را متشكل مي‌كنند. اسطوره در ميان اقوام بدوي همان نقشي را دارد كه دين در ميان اقوام پيشرفته دارد. خواندن اسطوره‌ها براي اقوام ابتدايي همان نقشي را داشت كه خواندن تورات و انجيل براي يهوديان و مسيحيان دارد. لوسين لوي- برول در كتاب «كاركردهاي ذهني در جوامع عقب‌مانده» مي‌نويسد: «چند قرن به عقب بازمي‌گرديم و به زماني مي‌رسيم كه در اروپا تاريخ فقط به منزله تاريخ مقدس آموخته مي‌شد. ارزش و اهميت والاي آن تاريخ [...] از امر تاريخي ناشي نمي‌شد بلكه از ديدگاه امر مقدسي بود كه علاقه به روايات كتاب مقدس را قياس‌ناپذير مي‌كرد. خلاصه كلام آنكه همين فضاي عرفاني كه پيرامون رويدادها را گرفته است، مانع از اين مي‌شود كه آن رويدادها به‌صورت نبردها، قتل‌عام‌ها و انقلاب‌هاي معمولي نمايان شوند و سرانجام اينكه علاقه به روايات تاريخي به اين علت نيز بود كه مسيحيت در اين فضاي عرفاني، شاهدي بر وحدت خود با خدايش و نيز بر الهي بودنش مي‌يافت. نزد اقوام ابتدايي اسطوره‌ها همان مقامي را دارند كه روايات كتاب مقدس براي مسيحيان دارا هستند. تفوق عنصر عرفاني در بازنمايي‌هاي جمعي كه در اسطوره‌ها تجلي يافته است حتي از نظيرش در تاريخ مقدس مسيحيان نيز بيشتر است. در عين حال چون قانون آميختگي هنوز هم بر ذهن انسان ابتدايي غالب است، اسطوره نيز آكنده از احساس شديد وحدت با آن واقعيت عرفاني است كه اسطوره مفسر آن است. مثلا هنگامي كه در يك اسطوره ماجراها، پيروزي‌ها و كارهاي برجسته و نيز مرگ و رستاخيز يك قهرمان صاحب كرم و فرهنگ‌ساز بازگو مي‌شود، آنچه علاقه و توجه انسان ابتدايي را به اين اسطوره جلب مي‌كند موضوع‌هايي نيست كه في‌النفسه جالبند و اشتياق شنونده را برمي‌انگيزند. مثل اينكه قهرمان به قبيله خود طرز ايجاد آتش و تهيه خوراكي‌ها را آموخته است؛ بلكه در اينجا نيز مانند روايات كتاب مقدس آميختگي گروه اجتماعي با گذشته خود موضوع اصلي است كه مورد توجه قرار مي‌گيرد. در اسطوره اين احساس زنده مي‌شود كه گويي وحدت عرفاني با آن عصري احساس مي‌شودكه سبب شده است گروه آن چيزي بشود كه اكنون هست؛ خلاصه آنكه اسطوره‌ها هم بيان همبستگي گروه اجتماعي با خودش و در عصر خودش هستند و هم بيان همبستگي گروه با گذشته‌اش و با گروه‌هاي موجودات پيرامونش. اسطوره‌ها وسيله‌اي براي ابقاي اين احساس همبستگي و احياي آن هستند». (صفحات 497-496)

آمدن دوباره عيسي مسيح پس از هزار سال را اعتقاد هزاره‌اي يا هزارگاني مي‌نامند. اعتقاد هزاره‌اي اعتقادي اسطوره‌اي است. پس اسطوره شامل اعتقادات زيادي مي‌شود و بايد اين نكته مهم را هميشه در نظر داشت كه منظور ما از اعتقاد اسطوره‌اي چيست؟ معناي اوليه «هزارگان» معنايي دقيق و با دامنه‌اي محدود بود. مسيحيت هميشه به «آخرالزمان» (exchatology) اعتقاد داشته است؛ به اين معني كه مسيحيت آموزه‌اي درباره «دوران پاياني» يا «آخرين روزها» يا «وضع نهايي جهان» بوده است. اعتقاد به هزارگان يكي از انواع اعتقاد به آخرالزمان است. اين اعتقاد مبتني است بر مرجعيت كتاب وحي (يكي از انجيل‌ها- فصل بيستم آيه‌هاي 6-4) كه مي‌گويد مسيح پس از دومين بازگشتش، سلطنتي الهي را بر زمين تاسيس مي‌كند كه براي هزار سال پابرجاست ولي پس از آن آخرت واقع خواهد شد. طبق نص همان انجيل، شهروندان اين پادشاهي شهداي مسيحي هستند و اين شهيدان از گورهاي خود بيرون مي‌آيند و زنده مي‌شوند و به مدت هزار سال شهروندان اين سلطنت الهي خواهند بود تا آنكه معاد عمومي رخ دهد و همه مردگان زنده شوند. اما مسيحيان نخستين اين آيات را نه به معناي تحت‌اللفظي بلكه به معناي آزادتري گرفتند و مدعي شدند كه منظور از شهيدان، مسيحيان رنج‌‌ديده يعني خودشان هستند و انتظار داشتند كه مسيح در زمان آنان بازگردد. از هزاره نخست ميلادي مسيحيان در سراسر اروپا مساله پايان جهان را مطرح كردند. صدها هزار مسيحي اين باور را به مناسك آييني پيوند زده و به مبارزان ضدحكومتي پيوستند. اين دوره از قرن يازدهم ميلادي آغاز مي‌شود و تا قرن شانزدهم ميلادي ادامه مي‌يابد. در اين زمان فرقه‌گرايي مذهبي تشديد مي‌شود و بسياري از مسيحيان و كشيشان به قتل مي‌رسند. كشاورزان قيام مي‌كنند و نه جنگ طبقاتي، آنگونه كه انگلس مدعي بود، بلكه جنگ‌هاي مذهبي آغاز مي‌شوند و در همين دوره، نخستين قتل‌عام يهوديان و كولي‌ها به وقوع مي‌پيوندد. در همين دوره دادگاه‌هاي تفتيش عقايد تاسيس و جنگ‌هاي صليبي آغاز مي‌شوند.

بعضي از مورخان و فيلسوفان پا را از اين هم فراتر مي‌گذارند و انقلاب اكتبر روسيه (1917) و سپس ظهور فاشيسم در ايتاليا (1922) و ظهور نازيسم (1933) در آلمان را نيز پيامد اعتقاد به هزارگان مي‌دانند اما هزارگان دوم، را بعضي‌ها بيشتر به عقايدي كه در بخش‌هايي از خاورميانه رواج دارد مربوط مي‌دانند.

آيا همه جوامع اسطوره‌هاي خاص خودشان را دارند يا تحت شرايط خاصي جامعه رو به اسطوره‌سازي مي‌آورد؟

شلينگ مي‌گويد تاريخ هر قومي پيامد اسطوره‌هاي آن قوم است. تاريخ هنديان پيامد اسطوره‌هاي‌شان است و شايد تاريخ قوم ايراني پيامد اسطوره سوشيانت باشد. اما چه هنگام اسطوره‌ها در جامعه فعال مي‌شوند و نيروهاي عقلي، هنري، علمي و اخلاقي را به عقب مي‌رانند و دست‌بالا را پيدا مي‌كنند؟ در مواقعي كه حكومت و جامعه دچار بحران شده باشند و مشروعيت حكومت به هر دليلي كاهش يافته و نيروهاي اخلاقي جامعه ضعيف شده باشد. در اين هنگام اسطوره‌ها حياتي دوباره مي‌يابند. در كتاب «اسطوره دولت» نوشته ارنست كاسيرر به اين موضوع پرداخته شده است. اما پيش از مطالعه اين كتاب ضروري است كه كتاب ديگر كاسيرر درباره «انديشه اسطوره‌اي» كه جلد دوم «فلسفه صورت‌هاي سمبليك» است مطالعه شود. تا زماني كه ساختار ذهنيت اسطوره‌اي و شيوه كارش مطالعه نشوند نقش اجتماعي- سياسي اسطوره‌ها چندان درك‌پذير نيست. ما وقتي از اساطير يونان و رم سخن مي‌گوييم در حقيقت از دين‌هاي باستاني يونان و رم حرف مي‌زنيم. ذهنيت اسطوره‌اي يعني نوعي ذهنيت ديني. در جاي‌جاي كتاب «انديشه اسطوره‌اي»، كاسيرر اصطلاح انديشه اسطوره‌اي- ديني را به كار مي‌برد. پيش از كاسيرر، لوي- برول به مطالعه ذهنيت ابتدايي پرداخته بود. آنچه را كاسيرر ذهنيت اسطوره‌اي مي‌گويد لوي- برول ذهنيت ابتدايي، ذهنيت عرفاني و ذهنيت پيش- منطقي مي‌خواند. ولي هم كاسيرر و هم لوي- برول ذهنيت ديني را مطالعه كرده‌اند. اخيرا مطالعاتي كه آلماني‌ها درباره ظهور نازيسم انجام داده‌اند به اعتقادات اسطوره‌اي ديگري نيز پرداخته‌اند. اسطوره جهان را به مقدس و غيرمقدس، به اردوي دوست و دشمن و اردوي خودي و غيرخودي تقسيم مي‌كند. ظهور يك رهبر كاريزماتيك كه همه نارسايي‌ها و مشكلات اجتماعي را به دشمن خيالي يا حقيقي نسبت دهد موجب پرستش او از سوي باورمندانش مي‌شود. در دوره نازيسم، آلماني‌ها دچار اين پندار شده بودند كه بايد دنيا را بگيرند. خود هيتلر هم دچار چنين توهمي بود. تسخير جهان در توانايي آلماني‌ها نبود. اما دست كشيدن از چنين اسطوره‌اي نيز براي باورمندانش غيرممكن بود. هيتلر هميشه از سرنوشت حرف مي‌زد. مفهوم «سرنوشت» كهن‌ترين مفهوم اسطوره‌اي است. شايد هيتلر مي‌پنداشت كه سرنوشت اين‌طور رقم خورده باشد كه آلمان جهان را تسخير كند. خداي نازي‌ها «سرنوشت» بود و خداي كمونيست‌ها «تاريخ». نازي‌ها مطيع «سرنوشت» بودند و كمونيست‌ها مجري حكم «تاريخ». در اسطوره ميان ذهنيت و عينيت تمايزي نيست. يعني كسي كه ذهنش منقاد اسطوره شد توهمات ذهني خودش را عين واقعيت مي‌داند و همين موضوع خطر عظيمي ايجاد مي‌كند. زيرا حاكمان دولت‌هاي توتاليتر توهمات ذهني خودشان را واقعيت مي‌پندارند و براساس آن عمل مي‌كنند. در اواخر حكومت هيتلر كه آلماني‌ها در خاك روسيه و در ناحيه استالين‌گراد متحمل تلفات سنگيني شده و ناچار به عقب‌نشيني بودند در داخل آلمان كم‌كم كساني در درستي برنامه‌هاي هيتلر و مقاصد او شك و ترديد كردند. حكومت نازي نيز بي‌رحمانه به سركوب آنان پرداخت و بسياري از آنان را اعدام كرد. اگر باورمندان به يك اسطوره نتوانند در جهت تحقق اسطوره‌هاي‌شان موفق شوند كم‌كم در ميان رده‌هايي از باورمندان كه از سلطه اسطوره بيشترين آسيب اجتماعي و اقتصادي را ديده‌اند تزلزل ايجاد مي‌شود و اسطوره بي‌اعتبار مي‌شود؛ مانند اسطوره ديكتاتوري پرولتاريا كه در روسيه و كشورهاي اروپاي شرقي بي‌اعتبار شد يا اسطوره‌هاي جامعه بي‌طبقه و بي‌دولت كه اعتبار خود را از دست دادند. اسطوره‌ها نيز سرانجام نيروي خود را از دست مي‌دهند و بي‌اعتبار مي‌شوند.

آيا اسطوره نقش و كاركردي در زندگي اجتماعي دارد يا صرفا ناشي از خرافه‌گرايي است؟

كاسيرر يك سيستم فلسفي ارايه داده است تحت عنوان «فلسفه صورت‌هاي سمبليك». او انسان را جانوري سمبل‌ساز مي‌نامد. انسان براي شناخت جهان پيرامون خود به سمبل‌سازي روي مي‌آورد. زبان، اسطوره و علم و هنر اين جهان‌هاي سمبليك هستند. از نظر كاسيرر جهان سمبليك اسطوره و دين نقشي حياتي در زندگي اجتماعي بشر داشته‌اند؛ البته جهان سمبليك اسطوره بيشتر بر عاطفه و احساس متكي است و بيشتر جهاني ذهني است و برخي مسائل غير واقعي در شكل‌گيري آن نقش اساسي دارند. يكي از كاركردهاي اسطوره رهانيدن انسان از ترس مرگ و فاني بودن است. جهان سمبليك اسطوره‌اي برخلاف جهان‌هاي سمبليك علم و هنر، سلطه‌جو و انحصارطلب است. اسطوره مدعي داشتن حقيقت مطلق است؛ از اين رو به ديگر جهان‌هاي سمبليك حمله‌ور مي‌شود و قصد نابودي آنها را دارد. وقتي ذهن كسي منقاد اسطوره‌اي شد، هيچ استدلال منطقي قادر به رويارويي با اعتقاد اسطوره‌اي او نيست. اسطوره در برابر استدلال‌هاي منطقي و علمي رويين‌تن است. جنگ‌هاي عقيدتي در طول تاريخ بشر سندي بر اين مدعا است. اگر ذهن سياستمداران نيز اسير اسطوره‌ها شود و به نوعي فناتيسم در اعتقادات خودشان گرفتار شوند اين امر گرفتاري‌هاي زيادي براي كشورشان در پي خواهد داشت. ماكس وبر مدعي بود كه علم از جهان اسطوره‌‌زدايي كرده است. تكنولوژي جاي جادو و اسطوره را گرفته است. شما گوشي را برمي‌داريد و با كس ديگري آن طرف دنيا حرف مي‌زنيد. حتي مي‌توانيد او را ببينيد. يعني كارهايي را كه در گذشته جادوگران مي‌خواستند انجام دهند و از انجامش ناتوان بودند اكنون تكنولوژي به‌آساني انجام مي‌دهد. اين عبارت كه علم از جهان اسطوره‌‌زدايي كرده است به اين معني نيز هست كه ذهن انسان امروزي سكولار شده است. اما نازيسم پس از مرگ ماكس وبر در آلمان ظهور كرد. البته آلمان علاوه بر اينكه فيلسوفان بزرگي مانند ايمانوئل كانت، مندلسون، و ارنست كاسيرر و ده‌ها فيلسوف و متفكر ديگر داشته است كه در پيشبرد اهداف روشنگري سهيم بوده‌اند، در مقابل سردمداران جنبش رومانتيك را نيز داشته است كه به تقديس و مدح اسطوره پرداخته‌اند. نازيسم و فاشيسم و كمونيسم نيز تا حدود زيادي تحت‌تاثير رومانتيسيسم بوده‌‌اند. كاسيرر پس از پيروزي نازيسم در آلمان به اين باور رسيد كه انسان علاوه بر اينكه جانور سمبل‌ساز است، جانور اسطوره‌‌باور نيز هست.

علم در اروپا در رويارويي با مقامات كليسا به پيش رفت و در هر گامي كه به جلو برمي‌داشت ناگزير بود با كشيشان منتقد علم به مجادله بپردازد. علم در اروپا مباني فلسفي‌‌اي دارد كه در كشورهاي غيرغربي ندارد.

جنبش داعش يكي از نمودهاي قدرت اسطوره در خاورميانه است. ژرژ سورل مي‌گفت گروهي جنگجو با اعتقاد به يك اسطوره مي‌تواند متشكل شود و دست به عمليات قهرماني بزند. اسطوره حالتي به ذهن مي‌بخشد كه معتقدان بدان حاضرند وضع موجود را، حتي به قيمت جان خود، نابود كنند. اهميت اسطوره در نيروي ويرانگر آن است. اين خصوصيات در اعتقادات اسطوره‌اي داعشي‌ها تبلور يافته است. نكته شايان توجه ديگري كه به اسطوره ارتباط مي‌يابد اين پرسش است كه چرا داعشي‌ها آثار هنري را نابود مي‌كنند؟ پاسخ اين است كه اسطوره ميان شي با تصويرش تفاوتي قائل نيست. اساس بت‌پرستي همين است. اما هنر ميان شي و تصويرش تمايز قائل است.

از اين رو داعشي‌ها آثار هنري مانند مجسمه‌ها و نقاشي‌ها را بت مي‌دانند و دست به نابودي آنها مي‌زنند.

شايد داعش از لحاظ نظامي سركوب شود ولي اسطوره‌هايي كه سبب بركشيدن داعش و داعشي‌ها شده‌اند بر جاي خود بي‌هيچ چالش فكري، خواهند ماند تا دوباره در آينده سر بلند كنند.

وقتي ارنست كاسيرر از اسطوره دولت حرف مي‌زند، چه نوع اسطوره‌اي را مدنظر دارد؟ دولت چگونه تبديل به اسطوره مي‌شود؟

اصطلاح اسطوره دولت به اين معني است كه دولت بت شده است؛ بتي كه بايد آن را پرستيد و در مقابلش تعظيم كرد نه آنكه از او بازخواست كرد و به نقدش كشيد. دولت مدرن يك دستاورد اروپايي است. اگر به تاريخچه نظرياتي كه درباره دولت ارايه شده‌اند نگاهي بيندازيم، دولت نيز مانند هر نهاد ديگري در آغاز برايش منشا قدسي قائل بوده‌اند. در آغاز تشكيل دولت چيزي به نام دولت سكولار يا دولت لاييك وجود نداشته است. اما نيكولو ماكياولي دربرابر نظريه‌هاي قرون وسطايي دولت اعلام كرد كه اين ادعا كه پادشاهان از جانب خداوند به فرمانروايي رسيده‌اند نه تنها پوچ بلكه كفرگويي است. سياست با خدعه و نيرنگ و سركوب سروكار دارد و اين كارها دور از شأن خداوند است. با ماكياولي نظريه دولت‌سكولار پا به عرصه وجود مي‌گذارد. هيتلر و موسوليني و لنين و استالين و مائو مقام خود را مقدس مي‌دانستند. اينان نيز كلام خود را مانند كلام مقدس نقض‌ناشدني و نقدناپذير مي‌پنداشتند. انتقاد از برنامه‌هاي آنان به معني الحاد و كفرگويي بود و سزايش مرگ يا اعزام به اردوگاه‌هاي كار اجباري. اسطوره دولت يعني اين چيزها. دولت‌هاي توتاليتر مدعي بوده‌اند كه مي‌خواهند زمين را بهشت برين كنند اما اكتاويو پاز، شاعر مكزيكي، در اين باره سخن درخور تاملي دارد. نكته در خور تامل اين است كه دولت‌هاي توتاليتر و ديكتاتورها هواداران بسيار زيادي حتي در ميان روشنفكران و لايه‌هاي تحصيلكرده جامعه دارند.

اسطوره‌هاي غالب در دنياي امروز، چيستند؟

نازيسم و فاشيسم بر اثر مداخله نظامي متفقين برافتادند نه از طريق قيام مردم تحت انقياد آنها. اما كمونيسم بدون مداخله نظامي كشورهاي خارجي از درون فروريخت. اما اين بدان معنا نيست كه اسطوره نازيسم و فاشيسم و كمونيسم از ميان رفته‌اند. گروه‌هاي راست افراطي در اروپا اخيرا قوي‌تر شده‌‌اند؛ به‌خصوص با سيل مهاجراني كه هر روز بر تعدادشان در كشورهاي اروپايي افزوده مي‌شوند، گروه‌هاي افراطي راست از ترس و خوفي بهره‌‌برداري مي‌كنند كه مردم عادي اين كشورها بر اثر هجوم مهاجران به كشور‌هاي‌شان نسبت به آينده دارند. گروه‌هاي تروريست سني راديكال كه از سوي عربستان سعودي تغذيه مالي مي‌شوند نيز در ايجاد اين ترس و وحشت دخيل هستند. اين گروه‌هاي تروريست بيش از آنكه از منابع اسلامي تغذيه ايدئولوژيك شوند از طريق فاشيسم و نازيسم و لنينيسم و مائوئيسم خوراك ايدئولوژيكي دريافت مي‌كنند. بسياري از اين رهبران بنيادگراي سني‌راديكال شديدا تحت‌تاثير نازيسم و فاشيسم و كمونيسم بوده‌اند. مودودي خود اعتراف مي‌كند كه دولت اسلامي كه آنها، با در دست گرفتن قدرت دولت، قصد تاسيسش را دارند، شبيه دولت‌هاي فاشيستي يا كمونيستي خواهند بود؛ يعني دولتي توتاليتر و دموكراسي استيز. حكومتي كه اين بنيادگرايان قصد برپايي آن را داشتند از نوع دولت- ملت نبود. يعني دولتي در محدوده مرزهاي بين‌المللي مشخص نيست. دولت- ملت، نهادي مدرن است كه براي نخستين‌بار در اروپا تاسيس شده است. زمان در اسطوره با زمان در تاريخ و علم متفاوت است.

 


كاسيرر انسان را جانوري سمبل‌ساز مي‌نامد. انسان براي شناخت جهان پيرامون خود به سمبل‌سازي روي مي‌آورد.كاسيرر پس از پيروزي نازيسم در آلمان به اين باور رسيد كه انسان علاوه بر اينكه جانور سمبل‌ساز است، جانور اسطوره‌‌باور نيز هست. تا زماني كه ساختار ذهنيت اسطوره‌اي و شيوه كارش مطالعه نشوند نقش اجتماعي- سياسي اسطوره‌ها چندان درك‌پذير نيست.

برخي ظهور فاشيسم در ايتاليا و ظهور نازيسم در آلمان را نيز پيامد اعتقاد به هزارگان مي‌دانند اما هزارگان دوم، را بعضي‌ها بيشتر به عقايدي كه در بخش‌هايي از خاورميانه رواج دارد مربوط مي‌دانند.

گروه‌هاي تروريست بيش از آنكه از منابع اسلامي تغذيه ايدئولوژيك شوند از طريق فاشيسم و نازيسم و لنينيسم و مائوئيسم خوراك ايدئولوژيكي دريافت مي‌كنند.

 

در دوره نازيسم، آلماني‌ها دچار اين پندار شدند كه بايد دنيا را بگيرند. هيتلر هم دچار چنين توهمي بود. تسخير جهان در توانايي آلماني‌ها نبود. اما دست كشيدن از چنين اسطوره‌اي براي‌‌شان غيرممكن بود. هيتلر هميشه از سرنوشت حرف مي‌زد. «سرنوشت» كهن‌ترين مفهوم اسطوره‌اي است. شايد او مي‌پنداشت كه سرنوشت اين‌طور رقم خورده باشد كه آلمان جهان را تسخير كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون