به جاي همه نوميدان ميگريم
سيدعبدالجواد موسوي
چند سال پيش بنده خدايي كه از جهان و كار جهان به ستوه آمده بود جلوي ساختمان مجلس شوراي اسلامي خودش را به آتش كشيد. چند روز بعد وقتي خبرنگاران از رييس وقت مجلس موضوع را پيگيري كردند خيلي خونسرد پاسخ داد: آن فرد معتاد بود! تلخي آن اظهارنظر تا امروز زير دندانم هست.
همان موقع اين موضوع را با خشمي وصف ناشدني هرجا كه ميرسيدم، تعريف ميكردم. برخلاف توقعم كمتر كسي با من اظهار همدردي كرد. اغلب ميگفتند: بالاخره مملكتداري همين است ديگر، رييس مجلس كه نميتواند مثل تو احساسات شاعرانهاش را در چنين مواردي دخيل كند. از همان روزها بود كه فهميدم با سياست فرسنگها فاصله دارم و هرچه بشوم سياستمدار نميشوم.
البته اين را هم اضافه كنم كه سوداي پيوند اخلاق و سياست بود كه ما را به انقلاب پيوند داد و اگر قرار بود سياست كار خودش را پيش ببرد و ارزشهاي اخلاقي هم در پستوي خانهها بماند كه اصلا چه نيازي به انقلاب بود؟ اينها را گفتم تا بگويم هيچ رقمه نميتوان خودسوزي مردي كه چند روز پيش جلوي ساختمان شهرداري خودش را به آتش كشيد، فراموش كرد. روايتها مختلف است. با آنها كه به هر بهانهاي ميخواهند چوب حراج به آبروي نظام و انقلاب بزنند كاري ندارم. تكليف ما با آنها كاملا روشن است. اما فرض اينكه روايت بعضي از دوستان روزنامهنگار من هم درست باشد و آن مرد نگونبخت در اعتراض به شهرداري آن هم به آن شكل چندان محق نبوده باشد. آيا همين موضوع كافي است تا از كنار چنين فاجعه سهمگيني به راحتي بگذريم؟ در اين سالها همه ما كمي سياستمدار شدهايم. حالا هر كدام ما به قدر وسع خود منافع ملي را ميفهميم و از هيجانات زودگذر و احساسات رمانتيك انقلابي فاصله گرفتهايم. و مهمتر از همه اينكه به جان دريافتهايم رسيدن به يك جامعه نسبتا سالم و عادلانه از راه دشنه و دشنام نميگذرد. با اين حال هر جامعهاي نيازمند كساني است كه فارغ از سياست و حزب و جناح و حتي مفاهيم پرطمطراقي مثل منافع ملي به حال عابران پياده دل بسوزانند و زمزمه كنند: از مهتابي به كوچه تاريك خم ميشوم و به جاي همه نوميدان ميگريم.