شهر را در آغوش بگيريم
آرش نورآقايي
كارلوويواري شهري كوچك است كه در غرب بوهم در جمهوري چك قرار دارد. مسوولان اين شهر براي دكوراسيون شهرشان نمادهايي را نصب كردهاند كه اگر روي آنها
لي لي كنيد، ميتوانيد نواي موسيقي را بشنويد. بروكسليها هم شخصيت «تن تن» را در شكلهاي مختلف در گوشه و كنار شهر نصب كردهاند، در اغلب مناطق اسپانيا و به شكل خاص بارسلون شما ميتوانيد انواع نمادها از دنكيشوت را ببينيد، برلينيها حتي از چراغهاي راهنمايي بهعنوان جاذبه گردشگري بهره گرفتهاند.
وقتي به شهرهاي گردشگرپذير كه رتبه بالاي رضايتمندي را از سوي توريست دارند نگاهي مياندازيم، متوجه ميشويم كه در آنها عواملي مانند حمل و نقل شهري، ليست بلندبالاي جاذبهها، رستوران با كيفيت غذاي خوب، هتلهاي چند ستاره، اپليكيشن و محصولات فرهنگي، سختافزارها و نرمافزارهاي مناسب با گردشگري نظير اينكه چه كنيم گردشگر سردرگم نشويم و بتوانيم از وقتمان بيشترين استفاده را در شهر داشته باشيم، لحاظ شده است.
فارغ از اين نرمافزارها و سختافزارها آنچه باعث ميشود گردشگر با شهر حس دوستي و علاقه داشته باشد و فراتر از يك ارتباط سطحي با آن برقرار كند به طراحي و مبلمان شهري بازميگردد كه نمونهاي از گردشگري خلاق قلمداد ميشود.
بيشتر شهرها در ايران از مبلمان جذاب برخوردار نيستند. در ورودي شهرها عموما كارخانهها، مرغداريها و دامداريهايي قرار گرفتهاند كه يا دود از خود متصاعد ميكنند يا بوي بد. انواع تعميرگاه و تعويض روغني در وروديهها قرار دارند كه هيچ جذابيتي براي گردشگران ايجاد نميكند. زماني هم كه وارد شهر ميشويم عموما به بلوارهايي برميخوريم كه در تمام شهرها تكرار شدهاند. حتي گاه نوع درخت كاشته شده در شمال و جنوب ايران با هم تفاوت ندارد و نخل وجه مشترك آنهاست.
اين در حالي است كه در شهرهاي گردشگرپذير مسيرهايي براي پيادهروي و دوچرخهسواري درنظر گرفتهاند، تابلوهاي راهنما، توريستها را به سمت اين مسيرها هدايت ميكند و آنها ميتوانند گشت و گذاري در شهر داشته باشند. اما در ايران آيا چنين موضوعي محقق شده است؟ نقاشيهاي ديواري، تنوع ساختمانها، شكل صندليها، طراحي رستورانها و كافهها و... همگي ميتوانند در احساس علاقه گردشگر به شهر نقش ايفا كنند و آن را به تصويري ماندگار تبديل كنند. اما همچنان در اين زمينه اقدام قابلتوجهي در ايران انجام نشده است. آنچه از آن براي جذب گردشگر صحبت ميكنم البته بدان معنا نيست كه شهر را دوباره معماري كنيم، بلكه ما نيازمند دكوراسيون مناسب براي آشنايي با شهر هستيم.
به عنوان مثال اوتريخت به واسطه جشنواره فيلم شناخته شده است. از اين رو مسوولان شهري اثر كف دست بهترين بازيگران، كارگردانان و... را در مسير قدم زدن گردشگران گذاشتهاند و از اين امر به عنوان يك جاذبه گردشگري بهره گرفتهاند. ما در ايران هر ساله جشنواره بينالمللي فيلم فجر را برگزار ميكنيم و كارگردانهايي داريم كه در دنيا شناخته شدهاند. چه ميشود اگر اثري از كف دست عباس كيارستمي، داريوش مهرجويي، بهرام بيضايي و... را در محلهاي اكران فيلمهاي جشنواره داشته باشيم، فكر ميكنيد براي چند نفر جذاب است كه اين آثار را از نزديك ببينند؟
كلام آخر اينكه بايد بتوانيم دكوراسيون شهري را به شكلي تنظيم كنيم كه گردشگر شهر را در آغوش بگيرد و آن را دوست داشته باشد. هنرهاي تجسمي و خياباني ميتوانند در ماندگاري شهر در ذهن توريستها نقش اساسي ايفا كنند، به شرط آنكه دكوراسيون شهري و محصولات فرهنگي را جدي بگيريم.