• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4183 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۲ شهريور

نگاهي به رمان «يخ در جهنم»

شبي كه احمدشاه براي دختر ظهيرالسلطان توپ در كرد

شراره شريعت‌زاده

نت‌ها بي‌تقصيرند. ساز كه كوك نباشد، «دو» خارج مي‌شود، «رِ» جايش را به «مي» مي‌دهد. «فا» مي‌ماند ميان يك «سُل» فالش. «لا» و «سي» بي‌صدا يك گوشه به اميد برگشت «دو» مي‌مانند. دست گرچه هنرمند، نت‌ها گرچه درست، اما ساز كه كوك نباشد، جهنمي مي‌شود كه فقط ناله نت به گوش مي‌رسد. آن‌وقت است كه هيچ يخي اين آتشِ جهنم را خاموش نمي‌كند. جهنمي كه هيزمش نت‌هاي در دل‌مانده ‌است. فقط مي‌شود ‌‌از آتش نت‌ها دست‌هاي‌مان را گرم‌كنيم. نت‌هايي را كه هيچ مطربي از روي‌شان نمي‌زند آتش بزنيم و بنشينيم دورش. دور آتشي كه از همين «دو»، «ر»، «مي»ها بلند مي‌شود. شايد دست‌هاي‌مان كه گرم شود ساز را روي زمانه كوك كنيم و بداهه بنوازيم، تا كسي به ساز ما برقصد.

رمان «يخ در جهنم» حكايت همين نت‌هاي دردل‌مانده، در زمان‌هاي ناكوك ‌است. حكايت مريم دختر حاج‌ ابوالقاسم كه از لحظه تولد با دنيا سر ناسازگاري داشته و طي سال‌ها آنقدر پوست‌اندازي مي‌كند تا دوباره از نو متولد شود.

قصه مريم و برادرش با يك زايمان سخت در شبي كه احمدشاه براي بردن دختر ظهيرالسلطان، توپ در مي‌كند، شروع مي‌شود. آن شب در تهران توپي در مي‌شود، بدرالملوك به خانه بخت مي‌رود و مريم به دنيا مي‌آيد. هيچ‌كس خبر ندارد دست سرنوشت براي هردوشان چه رقم زده. هيچ‌كس نمي‌داند تاريخ قاجار به انتها رسيده. تاريخ تغيير مي‌كند. آدم‌ها تغيير مي‌كنند. مريم دختر يك خانواده سنتي تغيير مي‌كند. دختري كه سنت‌ها و زمانه هيچ‌كدام نتوانستند جلوي‌ تغييرش را بگيرند. همان‌طور كه هيچ‌كس نتوانست جلوي تغيير تاريخ قاجار به پهلوي را بگيرد. مريم در دوران پُرالتهاب تاريخي ايران چشم گشوده و با كودتاي سيد ضياء، كودتا كرده و وقت پادشاهي رضاشاه دوباره متولد شده.

دوقلوها هرچند فرزند سوم ‌و چهارم حاج ابوالقاسم هستند اما با تولدشان خانه پر از شور و شعف مي‌شود. مدتي گذشته، دختر اسمي ندارد و در گوشش اذان خوانده نشده. موقع خواندن اذان اولين تخم نفاق ميان دختر و پسر پخش زمين خانواده مي‌شود: «بيا اين لچك به سر رو بگير و اون گل پسر رو بده ببينم.»

دختر، مريم ناميده مي‌شود و پسر محمدحسن. پسري كه قرار است عصاي دست پيري پدر باشد. هرچه بزرگ‌تر مي‌شوند ريشه‌هاي تفاوت بين‌شان جان مي‌گيرد. از همين ريشه‌ها عنصر لجبازي در مريم شكل گرفته. مريم دوست دارد لباس‌هاي پسرانه بپوشد و محمدحسني باشد كه قرار است به مكتب برود و درس بخواند. دلش نمي‌خواست شبيه خواهرانِ بزرگ‌تر منتظر بازشدن بختش باشد. «مريم با جبه‌ماهوت شتري‌رنگ و شالي قهوه‌اي به كمر، شلوار سياه گشادي به پا و كلاه نمدي طرح‌داري بر سر و محمدحسن با چارقد ململ سفيد و شليته ‌و دامن زرد، جليقه گلدوزي شده مخمل و شلوار سفيد چسبان، دمِ در ظاهر شدند، در حالي كه كاملا از ابتكارشان به وجد آمده بودند. اخم‌هاي حاج‌آقا در هم رفت. داد كشيد: كي تن پسر من لباس زنونه كرده؟ كدوم پدرسوخته‌اي اين دو تا رو اين شكلي كرده؟»

تهران قحطي‌ و بيماري آمده. خانواده حاج‌‌ابوالقاسم از ترس به ييلاق رفته‌اند. در همان روزها اولين‌بار مريم هم با قحطي فرهنگ خانواده دست‌و پنجه نرم مي‌كند. وقتي پدر به پسر شنا ياد مي‌داد و مريم فقط نظاره‌گر بود. مريم دختر قحطي زمانه و خانواده است. در تهران مبارزه شروع مي‌شود، مريم، دختر لچك‌به‌سر هم مبارزه در خانواده را آغاز مي‌كند. در اولين قدم عليه حاج‌ابوالقاسم و حاج ‌خانم‌جان قيام مي‌كند، تا به مكتب برود. مكتب راهي مي‌شود تا با دختري به نام گلرخ آشنا شود. هرچند خانم‌جان مخالف رفتن او به خانه گلرخ است اما او با هر ترفندي مي‌رود. گلرخ دختري از خانواده‌ا‌ي فرهنگي است. پدرش بيگي‌خان در روزنامه رعد كار مي‌كند و استاد تار است. مادرش گوهرخانم بيشتر وقتش را با روزنامه مي‌گذراند. مطالب روزنامه شكوفه را كه مخصوص زنان بوده براي مريم ‌و گلرخ مي‌خواند.

قسمتي از جسارت مريم ريشه در پدرش دارد كه در جواني با مخالفت پدر از مشهد راهي تهران شده و قسمتي در خانه بيگي‌خان. مريم با خواهش و تمنا بدون اينكه خانواده بفهمد از بيگي‌خان درخواست ياد دادن تار مي‌كند. ابتدا بيگي‌خان مخالفت كرد اما وقتي اشتياق او را ديد كوتاه آمد. مريم غير از تار در خانواده بيگي درس زندگي هم مي‌آموزد و روزبه‌روز تغيير مي‌كند؛ مانند اوضاع سياسي كشور كه در حال تغيير است. مريم تلاش كرد تا مثل برادرش شنا ياد بگيرد اما از قحطي فرهنگي خانواده كه هميشه با او مخالف بودند، مجبور مي‌شود همه عمر بر‌خلاف آب شنا كند. عاشق يك مرد زرتشتي مي‌شود. مرد به عشق مريم دينش را تغيير مي‌دهد. بعد از ازدواج مريم آرام نمي‌شود، به خاطر اختلاف فرهنگ و تضادها در خانواده شوهر، مبارزه را دوباره ازسرمي‌گيرد: آشوب، جنگ، فرهنگ، تضاد.

التهاب تهران روزبه‌روز مثل درون مريم بيشتر مي‌شود. قاجار مي‌رود. پهلوي مي‌آيد؛
كشف حجاب، پوست‌اندازي مريم، تولدي دوباره و رضاخاني ديگر. مريم با همه مشكلات روبه‌روي خرافات خانواده مي‌ايستد تا نسل بعدي دانسته دستخوش تغيير شود. رضاخان راه‌آهن مي‌كشد. مريم در خانواده به سمت آينده پل مي‌زند. خواهرش را از شر خواستگاري كه نمي‌خواهد نجات مي‌دهد. برادر را از ازدواج اجباري فرار مي‌دهد و براي تحصيل به خارج مي‌فرستد. خرافات زندگي‌اش را نابودكرده اما او از پا نمي‌افتد. عصاي خوش‌تراش پدر نشد اما عصاي دست پيرامونش مي‌شود. مريم دوباره متولد مي‌شود تا پرواز كند و رسم پر و بال درآوردن را به مريم‌هاي ديگر ياد بدهد. فهميده تنها مريم روي زمين نيست كه در قحطي فرهنگي به دنيا آمده. او مبارزي است كه توانسته آتش جهنم اطرافش را ملايم كند.

تاريخ زندگي مريم همسو با تاريخ زمانه‌اش است و شايد از اين جهت نويسنده اين برهه تاريخي را براي بستر رمانش انتخاب كرده است. رمان «يخ‌در جهنم» رماني تاريخي است؛ زيرا از خلال زندگي مريم و مناسبات خانوادگي‌اش اين برهه از تاريخ مملكت را بازنويسي كرده است. نويسنده از گذشته و شرايط آن دوران و شخصيت‌هاي تاريخي واقعي روايت مي‌كند. «ناصرالدين‌شاه هشتاد، نود تا زن گرفت و هيچ‌كس نفهميد كه هركدام كي آمدند و كي رفتند ولي اين شاه جوان براي آوردن اولين همسرش به اندرون چنان سروصدايي به راه انداخته كه فقط خواجه حافظ شيرازي از آن بي‌خبر بود.»

جسارت نسترن هاشمي، نويسنده رمان «يخ‌درجهنم» براي نوشتن اين رمان مربوط به آن برهه تاريخي ستودني است، نويسنده‌اي كه خود متولد دهه شصت است و تجربه زيستي او به زندگي شهري و آپارتماني برمي‌گردد. نويسنده در طول رمان به وقايعي اشاره مي‌كند كه نشانه مطالعات تاريخي و مذهبي اوست. اشاره به دين زرتشت مي‌كند. نويسنده از پس لحن، زبان و شخصيت‌پردازي زرتشتي برآمده است. «راستي مِمه، ديگه واختِشن ذوموذ وِبي ها»

در رمان از اصطلاحات، شعرها و مثال‌هايي استفاده مي‌كند كه خواننده را به حس و حال سال‌هايي كه تجربه نكرده يا قسمتي از خاطرات گذشته است، مي‌برد. «گندمو كي مي‌خوره؟ گندمو موش مي‌خوره. موشه‌ و گندم، گندم گل گندم‌اي خدا، دختر مال مردم ‌اي خدا.»

مريم خود تار است. شبيه همان تار كوكي كه بيگي‌خان روزي در دستش گذاشت تا آرام شود. كافي بود كسي او را بردارد و بنوازد. مثل يخ‌درجهنم؛ هرچند مشكلات را حل نمي‌كند ولي حداقل چند لحظه‌اي آرام مي‌كند تا نوازنده دوام بياورد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون