نگاهي به كتاب «ناصر خسرو» نوشته محمد دهقاني
برخاستن از خواب چهل ساله
محسن آزموده
«يكي مرا گفتي: «چند خواهي خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند؟ اگر به هوش باشي بهتر». من جواب گفتم كه «حكما جز اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند». جواب داد: «در بيخودي بيهوشي راحتي نباشد. حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را بيهوشي رهنمون باشد، بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد». گفتم كه «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد» و پس به سوي قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.» و اين رويايي است كه ناصرخسرو شب ششم جماديالاخر سال 437 قمري مصادف با چهاردهم ديماه سال 424 خورشيدي، پس از آنكه قريب يك ماه در جوزجانان به عيش و مستي گذرانده بود، ديد و «از خواب چهل ساله» برخاست. اين رويا بر اين مرد دبيرپيشه چنان اثري نهاد كه شغل ديواني را واگذاشت و عازم سفر حج شد: «برخاستم از جاي و سفر پيش گرفتم/ نز خانم ياد آمد و نز گلشن و منظر// از پارسي و تازي و ز هندي و و ز ترك/ و ز سندي و رومي و ز عبري همه يكسر// و ز فلسفي و مانوي و صابي و دهري/ در خواستم اين حاجت و پرسيدم بيمر.»
در اين زمان حدود چهل و دو سال از عمر ناصرخسرو ميگذشت. تا پيش از اين او «مردي دبيرپيشه» و «از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطاني» سلجوقيان بود و از اين نظر «در ميان اقران» شهرتي داشت. در جواني از «خواجه جليل و امير اجل»، وزير پادشاه غزنوي يا سلجوقي، بسي «اجلال و اعزاز» ديد.. گويا خاندانش از خانوادههاي محتشم خراسان بوده و پيشينهاي احيانا طولاني در خدمات ديواني داشته است. قرائن حاكي از آن است ناصرخسرو خدمت ديواني را در دربار غزنوي آغاز كرد و پس از روي كار آمدن سلجوقيان، همچون شمار زيادي از دولتمردان و كارگزاران غزنوي، به ايشان پيوست. البته محققاني چون آندره برتلس معتقدند كه ناصرخسرو با سامانيان و غزنويان همدلي و از سلجوقيان تنفر داشت. محمد دهقاني، پژوهشگر زبان و ادبيات فارسي، در مقدمه جامع و محققانهاي كه بر كتاب جديدش «ناصرخسرو» نوشته، نشان ميدهد كه اين حكيم و نويسنده ايراني، تا پيش از سفرش به مصر پيرو عباسيان و ديانت ايشان (اهل تسنن) بود و بر خلاف نظر دكتر فرهاد دفتري، با استناد به تحقيقات دكتر مجتبي مينوي و دكتر سيد جعفر شهيدي و ارايه دلايلي متني، مدعي ميشود كه ناصرخسرو «مسلما پيش از سفر به مصر شيعه اسماعيلي نبوده و لابد، مثل اكثر مردم خراسان در آن عصر، سني، حنفي يا شافعي بوده است». البته نوشتههاي او نشان ميدهد كه عليالظاهر از جواني دستخوش نوعي اضطراب فكري و فلسفي بود و سرانجام در زمستان سال 437 قمري، چنان كه آمد، چرخشي عظيم در زندگي او پديد آمد. اين نكته هم در تغيير و تحول ناصرخسرو قابل ذكر است چنان كه دهقاني تاكيد ميكند «آنچه بيش از مشكلات فلسفي ذهن ناصر را به خود مشغول ميداشته و او را در حقيقت گرفتار نوعي عذاب وجدان ميكرده مشاهده آشوبها و دگرگونيهاي سياسي و بيرسميها و نامردميهايي بوده است كه در پي اين دگرگونيها پديد ميآمده و ناصرخسرو مسوول مستقيم آنها را همان دستگاهي ميدانسته است كه امثال او همه اعتبار و منزلت خود را از راه خدمت به آن به دست آورده بودند.»
در هر صورت ناصر، عزم سفر ميكند و پس از رتق و فتق امور جاري زندگياش، سرانجام در 23 شعبان 437 قمري به همراه برادرش و «غلامكي هندو» پاي در سفر مينهد، نخست به نيشابور ميرود، از آنجا به دامغان و سپس ري. از ري به قزوين و تبريز و بعد به ديار بكر و حران در جنوب تركيه امروزي ميرود و در ادامه با عبور از حلب به معرهالنعمان سفر ميكند. سفر ناصر در امتداد ساحل مديترانه ادامه مييابد و پس از ديدار از شهرهاي طرابلس، بيروت، صور، صيدا، عكا و حيفا در پنجم رمضان 438 ق. وارد بيتالمقدس ميشود. دو ماه به قصد زيارت و عبادت در اين شهر اتراق ميكند و سپس عازم سفر حج ميشود. پس از به جا آوردن مراسم حج در مكه، باز به بيتالمقدس باز ميگردد و از آنجا به عسقلان و در نهايت به قاهره ميرود.
دومين تحول بزرگ در زندگي ناصرخسرو اينبار در قاهره رخ ميدهد. او در آنجا در نتيجه نشست و برخاست با فاطميان، شيفته مذهب آنها ميشود و ده ماه در آنجا رحل اقامت ميافكند. در اين ده ماه با بزرگان و متفكران دربار فاطمي بحث و گفتوگو ميكند. در همين ايام است كه به مذهب شيعه اسماعيلي ميگرود. بعد از اين تحول روحي و معنوي بزرگ براي بار ديگر عازم سفر حج ميشود. سفر دوم ناصرخسرو به مكه، همزمان است با قحطي در اين منطقه و مرگ و مير فراوان. اما ناصر سال بعد هم به سفر حج ميرود. سال 441 ق. ناصرخسرو مصر را براي هميشه ترك ميكند و از طريق رود نيل به اسوان در جنوب آن كشور ميرود و تا ربيعالاول 442 ق. آنجا ميماند. سپس قصد چهارمين (و آخرين) سفر حج خود ميكند و بعد از به جا آوردن حج، از طريق طائف به فلج در قلب عربستان سفر ميكند و چهارماه در اين منطقه ميماند. سپس از مسير بصره و آبادان و از آنجا از راه طبس و تون و قايل و سرخس و مروالرود به بلخ باز ميگردد.
بدينسان سفر طولاني هفت ساله ناصرخسرو، به پايان ميرسد؛ سفري كه فقط سيري در آفاق نيست، بلكه تحولي انفسي و شگرف در او پديد ميآورد. «رنج و عناي جهان اگرچه درازست/ با بد و با نيك بيگمان به سرآيد/ چون مسافر ز بهر ماست شب و روز/ هرچه يكي رفت بر اثر دگر آيد/ ما سفر برگذشتي گذرانيم/ تا سفرناگذشتني به درآيد». رهاورد اين سفر اما براي بازماندگان، سفرنامهاي شيرين و خواندني به زبان فارسي است؛ كتابي كه يكي از برجستهترين متون نثر به زبان فارسي است و هم از حيث صورت و زبان نگارش و هم از جهت محتواي غني، مورد توجه تحليلگران و پژوهشگران قرار گرفته است.
علي ايحال، ناصرخسرو پس از بازگشت به بلخ، در آنجا به دعوت فاطميان پرداخت، اما خيلي زود دريافت كه زمينه براي اين دعوت مساعد نيست، پس ناگزير به مازندران رفت و پس از مدتي گشت و گذار و اقامت در آنجا به دره يمگان در ميان كوههاي بدخشان و دويست كيلومتري شمال شرق كابل سفر كرد و تا پايان عمر همانجا به سر برد. ناصرخسرو در سالهاي آغازين اقامت در يمگان، از اقامت ناگزير در اين منطقه كه مثل دژي نفوذناپذير بود، نالان بود، اما خيلي زود در ميان مردمان آن منطقه مقامي و احتشامي يافت: «اگر خوار است و بيمقدار يمگان/ مرا اينجا بسي عز است و مقدار». همانجا به نگارش بيشتر آثار خود از جمله «جامعالحكمتين»، «خوانالاخوان»، «زادالمسافرين»، «گشايش و رهايش» و «وجه دين» پرداخت. در نهايت نيز در سال 481 ه.ق. در گذشت. مزار وي در يمگان به زيارتگاه بدل شده است.
دهقاني در كتاب ناصرخسرو، با روايت زندگي اين حكيم نويسنده ايراني، شرحي جامع و مانع از زندگي و آثار او ارايه ميكند و گزيدهاي خواندني از مهمترين آثار او عرضه ميدارد. از ديد او ناصرخسرو انسانگرايي است كه «انسان را مركز و محور خلقت الهي و از ين رو صاحب آزادي و اختيار و مسووليت كامل در قبال سرنوشتش ميبيند و هيچ عذر و بهانهاي را براي گريز از اين آزادي و مسووليت نميپذيرد.»
آنچه بيش از مشكلات فلسفي ذهن ناصر را به خود مشغول ميداشته و او را در حقيقت گرفتار نوعي عذاب وجدان ميكرده مشاهده آشوبها و دگرگونيهاي سياسي و بيرسميها و نامردميهايي بوده است كه در پي اين دگرگونيها پديد ميآمده و ناصرخسرو مسوول مستقيم آنها را همان دستگاهي ميدانسته است كه امثال او همه اعتبار و منزلت خود را از راه خدمت به آن به دست آورده بودند.