31 شهريور
محسن آزموده
31 شهريورماه، براي ما ايرانيها كه با تقويم خورشيدي زندگي ميكنيم، حال غريبي دارد. نيمي از سال گذشته و نيمي ديگر روياروست. آنچه شايد در وهله اول به ذهن هر كسي خطور كند اين است كه «اي بابا، چه زود گذشت! انگار همين ديروز عيد بود و كلي برنامهريزي كرده بوديم.» مثل وضعيت كوهنوردي است كه بر بلنداي قله به فرازي كه طي كرده مينگرد و حالا بايد پاي در نشيب بگذارد و كوهي ديگر را پشتسر بگذارد. ايبسا پايين رفتن از قله، با توجه به پيچ و خمهاي پيشرو و شرايط و امكانات خودش، براي او بارها دشوارتر از بالا آمدن باشد.
بودن بر سهتيغ زمان، همچون ايستادن در نيمروز، بيهيچ سايهاي كه ذهن را به خود مشغول دارد، همچنين فرصتي است براي تامل در نفس زمان و انديشيدن به چيستي آن: زمان چيست؟ پرسشي به تعبير مشهور و گوياي سنتآگوستينوس، حكيم و فيلسوف مسيحي، سهل و ممتنع كه تا طرح نشده، گويي همه معناي آن را ميدانيم، اما وقتي يكي آن را از ما ميپرسد، در پاسخگويي واميمانيم. مساله زمان، از ديرباز و شايد بتوان گفت، از آغاز ذهن و ضمير بشر را به خود مشغول داشته است. زمان هميشه در كنار مكان به عنوان دو مولفه اساسي زندگي در جهان مطرح است. اما شايد آنچه به زمان در مقايسه با مكان رجحان ميبخشد و آن را شگفتانگيزتر مينماياند، خصلت گذرايي و تغيير و پويايي آن است.
زمان و مكان، به بيان ايمانوئل كانت، به عنوان دو صورت يا «فرم»ي كه دادههاي حواس در آنها بر ما پديدار ميشوند، همواره در هر بسته آگاهي حضور دارند. ما هيچ چيزي را حس نميكنيم و در نمييابيم، مگر آنكه آن چيز در قالبي از زمان و مكان بر ما عرضه شود. به تعبير دقيقتر اين فيلسوف آلماني قرن هجدهمي، زمان و مكان، شروط امكان هرگونه پديداري اشيا بر انسانها هستند و بدون آنها هيچگونه شناخت و معرفتي حاصل نميشود. اما مشكل وقتي آغاز ميشود كه بخواهيم، زمان و مكان محض را، خالي از هر محتوايي در نظر آوريم. اين امر برخي متفكران را بر آن داشته كه بگويند، زمان و مكان، اموري ذهني (انفسي) هستند. سخني كه شايد براي دانشمندان و فيزيكدانان كه به امور عيني (آفاقي) تعلق خاطر دارند، چندان خوشايند نباشد.
فراسوي اين مباحث نظري اما، آنچه زمان را براي انسان مسالهمند ميكند، واقعيت گريزناپذير مرگ و ميرايي است. انسان همچون همه موجودات جاندار، ميميرد و متاسفانه يا خوشبختانه، او فراتر از حس غريزي صيانت از نفسي كه در ساير جانوران نيز هست و آنها را به حفظ حيات وا ميدارد، نسبت به اين ميرايي، عميقا آگاهي دارد. تا جايي كه اين خودآگاهي نسبت به ميرايي، به اضطرابي وجودي و دلهرهاي «اگزيستانسيال» براي انسان بدل ميشود و هر آينه او را وا ميدارد كه نسبت به آن واكنشي نشان بدهد تا در برابر سيل سنگينگذر زمان، ايستادگي كند، با خلق چيزهايي كه تاب زمان ميآورند و «جاودانه» تلقي ميشوند يا با وانهادگي در برابر آن و پذيرش گذر دمادم آن. يك راه ديگر چنگانداختن به اموري است كه ثابت تلقي ميشوند. اما سادهترين راه كه شايد بهترين طريق نباشد، اما تقريبا براي همه رخ ميدهد، فراموشي زمان با ايجاد مشغله و سرگرمي است، يعني پر كردن صورت ناب و محض زمان از محتوياتي كه آنقدر جذاب و گيرا هستند كه ما را از «فرم» گذرا و ميراي آنها غافل ميسازد. اين كاري است كه همه ما در بيشتر لحظههاي سال انجام ميدهيم. 31 شهريور اما مثل روز تولد يا لحظه تحويل سال يا برخي لحظههاي خاص ديگر، يكي از آن آناني است كه زمان ناب، بيپيرايه خود را بر ما مينماياند و فاني بودن و گذرايي هستي را به ما خاطرنشان ميسازد.