نمايش «مدهآ» نوشته هاينر مولر با كارگرداني ندا قاسميان در قالب برنامه «عصر تجربه» سالن تئاتر مستقل روي صحنه رفت. اين نمايش گرچه در زمره نخستين تجربههاي قاسميان به حساب ميآمد اما توانايي او در خلق فضا و ايجاد اتمسفر در سالن، اين نمايش را به سرعت از ديگر آثاري كه همزمان روي صحنه بود متمايز كرد. افزايش مخاطبان تا اجراهاي پاياني، استقبال رسانهها، منتقدان و هنرمندان جدي تئاتر از كار گواهي بر همين مدعاست. چنانكه در ادامه ميخوانيد، قاسميان با همراهي اعضاي گروه خود به ويژه طراح صحنه، طراح صدا، گريم و لباس و همچنين بازيگر زن خود در نقش «مدهآ» موفق شد جهان مورد نظرش را از دل متن مولر روي صحنه ظاهر كند. مشهور است كه مولر گفته است «من از جايي شروع كردم كه برشت به پايان رساند»، اين گزاره در خود جريان زيباييشناسي متفاوتي نيز پيشنهاد ميدهد. متفاوت به معناي عبور از زيباييشناسي مبتني بر رئاليسم سوسياليستي برشتي كه هنر نمايش يك ملت را نمايندگي ميكند. چنان كه تجربه هنرمندان آلماني نيز نشان داد آنها هم به همين سو حركت كردند. با اين رويكرد، ما حداقل در مواجهه نخستين بايد با جهان بصري متفاوتي روبهرو شويم. كاري كه قاسميان به خوبي از پس انجامش برآمد. او شخصيت زن نمايش خود را از جهان مردگان به جهان زندگان فراخواند و فضايي سراسر تنيده در وهم پيش روي مخاطب قرار داد. جهان تيره و تار روان زني خيانت ديده و مادري گرفتار در ماليخولياي ناشي از قتل فرزندانش، كه پا برهنه، روي خاك (كف صحنه) در سايهروشن نور سالن روبهروي تماشاگر تجسد يافت.
علاقه كارگردانها به اجراي نمايشنامه «مدهآ» دور از ذهن نيست. اما چه اتفاقي افتاد كه مثلا به جاي نمايشنامه «مدهآ» اثر اوريپيد به متن هاينر مولر رجوع كرديد؟ فضاي نمايشنامه به شيوه كارگرداني مورد علاقهتان نزديك بود يا ويژگيهاي ديگر موجب اين انتخاب شد؟
«مدهآ»ي اوريپيد با آن زباني كه همه ميشناسيم براي من جذابيت نداشت ولي متن هاينر مولر به من نزديكتر بود. در متن مولر تنهايي شخصيت «مدهآ» را ميديدم و اين تنهايي زن جذاب بود. در مرحله بعد پررنگي مبحث مرگ در اين متن بود كه به جريان جذابيت دوچندان ميبخشيد.
چرا مرگ؟
جريان «مرگ آگاهي» بعد از خواندن مجله ارغنون و پرونده ويژهاي كه در اين رابطه منتشر كرده بود برايم مهم شد. حميد هم متني نوشت كه در آن مواجهه شخصيت «مكبث» با مرگ پررنگ بود. جريان به زماني بازميگشت كه به مكبث خبر ميدهند شاه يك نفر را كشته و در راه است. او در آن لحظه متوجه ميشود كه احتمالا نفر بعد خودش است در اين لحظه با «مرگ» مواجه ميشود. در سراسر متن حميد چالشهاي مكبث با مرگ مطرح ميشد؛ بعد از آن بود كه وقتي دوباره «مدهآ»ي هاينر مولر را خواندم احساس ميكردم كه اين شخصيت هم به عنوان يك قهرمان معاصر همين حالت را دارد و آن رويكرد انتقادي كه در متن مولر دارد جذاب شد. در اين متن مدهآ سراسر راجع به تنهايي خودش صحبت ميكند و حتي شخصيتهاي «دايه» و «ژازون» ديالوگهاي چنداني ندارند.
تجربههاي خودت به عنوان زن در جامعه امروز ايران چقدر تاثير داشت؟
نقش زيادي داشت چون زماني يك اتفاق جدي را پشت سر گذاشتم و با مرگ خودم مواجه شدم. آنچه در صحنه زنده و احضار كردم حال واقعي خودم بود. در اين متن با يك چرخه تكرارشونده يادآوري اتفاقات به «مدهآ» مواجه هستيم كه از طريق همزادش رخ ميدهد. همان كاركتري كه روي صحنه نمايش ما در قالب عروسك ظاهر شد. وقتي عروسك به نمايش ما وارد ميشود به نوعي نقش هدايتگر «مدهآ» را هم بازي ميكند و از سوي ديگر زمان را نيز بهم ميريزد. «مدهآ» جايي ميگويد انگار زمان بهم ريخته است. اين بههمريختگي زمان، كندي حركات اجراگرها، موسيقي كار و دلهرهاي كه همزاد با خودش به صحنه ميآورد، يا سنگهايي كه تابوت و سنگ قبر را بازنمايي ميكنند همه عناصري هستند كه سعي كردم به واسطه آنها ايدههايم را عيني كنم.
در جريان اجراها نشان داديد كه حتي جسارت كنار گذاشتن دكور را داريد. همين اتفاق هم افتاد، ولي چرا در نهايت سنگها به صحنه بازگشتند؟ معتقدم كار شما اين كشش را داشت كه در صحنه خالي هم اجرا شود.
حميد شهرانلو: كانسپت اوليه ما اين بود كه ماجرا در قبرستان اتفاق بيفتد. به همين دليل هم سعي كرديم به نوعي چنين فضايي را بازسايي كنيم.
ندا قاسميان: اينجا دوباره به بحث «مرگ» ميرسيم. همهچيز در نمايش داشت به واسطه مرگ پيش ميرفت.
حميد: البته اين بحث مرگ تا حدي شخصي است و به نوعي براي هر دو ما اتفاق افتاد. زماني من دچار حملههاي عصبي ميشدم و طوري بود كه احساس ميكردم در حال مرگ هستم. يكي از ويژگيهاي بيماري اين است كه تصور ميكنيد در حال مرگ هستيد و اين تصور تمام جسم شما را تحت تاثير قرار ميدهد. مغز به بدن دستور مرگ صادر ميكند.
پيش از شكل و شمايلي كه ديديم چه ايدهاي براي اجراي «مدهآ» داشتيد؟
حميد: در طول سه سالي كه روي نمايش كار كرديم ماجرا از زواياي متعدد مورد بررسي قرار گرفت. اصلا در ابتدا قرار بود كار در يك خانه دوطبقه اجرا شود، به اين صورت كه تماشاگر از طبقه دوم وارد ميشد، از وسط صحنه ميگذشت و به جايگاهش ميرفت. يعني ما از آن ايده به اينجا رسيدهايم كه كار در سالن روي صحنه برود.
ندا: من الان حدود 200 صفحه اتودهاي «مدهآ» را دارم كه در آن همهچيز با ذكر جزييات نوشته شده و نشان ميدهد از كجا به كجا رسيديم.
اين تاييدي است بر ميزان بالاي ريسكپذيري نويسنده و كارگردان كه نتيجه شيريني به همراه آورد.
واقعيت را بخواهيد در آن لحظه اصلا به هيچ چيز جز تجربه فكر نميكردم. يعني حتي فكر نميكردم اين ريسك است كه تمام ايدههايت را يكجا كنار بگذاريد. كاملا بيپروا عمل ميكردم و ابدا در اين فكر نبودم كه شايد تماشاگر ببيند و خوشش نيايد. حتي اين آمادگي را داشتم كه تماشاگر بعد از تماشاي كار هر چه از دهانش درميآيد به من بگويد.
اين بيپروايي چرا منجر به كنار گذاشتن شخصيت «ژازون» و بازيگر مرد نشد؟ مگر به نشان دادن تنهايي «مدهآ» علاقه نداشتيد؟
به اين دليل كه من در شيوه چيدمان اجرا و ميزانسن طوري عمل كردم كه شخصيت مرد و دايه هم نيستند و هم حضور دارند. يعني آنچنان حضور پررنگي ندارند ولي علاقه داشتم مابهازاي ذهني «مدهآ» و ارتباطش با اين دو شخصيت روي صحنه ديده شود. روند اجرا هم اينطور نشان ميدهد كه اينها جز يك لحظه با يكديگر رو در رويي چنداني ندارند. جهتها هميشه مخالف «مدهآ» است و همه مخالف او در حركتند، تنها شخص همسو با او كاركتر همزاد است.
در نمايش «مدهآ» بين جهانبيني نويسنده آلماني و نوع نگرش كارگردان ايراني چالش جالبي به وجود آمده است. حتي ميتوان مدعي شد كه تفاوت نگاه شرقي به مساله «تنهايي» در مقابل نگاه يك آلماني قرار گرفته، به صورت ناخودآگاه وارد كار شده و به ايجاد جذابيت بسيار كمك كرده است.
هر قدر هم تلاش كنيم نميتوانيم جلوي ورود اين جريان را بگيريم. در نهايت هم ديديم كه اين تفاوت خودش را مشخصا به واسطه موسيقي به نمايش وارد كرد.
به نظرم حتي اگر با اين سنتز يا ديالكتيك آگاهانهتر مواجه شويم اتفاق بهتري هم رخ ميدهد. اما ميدانم با رضا سرور هم صحبتي داشتيد. نظر او چه بود؟
آقاي سرور معتقد بود اشباح در آثار مولر نقش محوري و مركزي ايفا ميكنند و متاسفانه كارگردانان كمتر به اين ويژگي توجه دارند.
عروسك در نمايش شما تا حدي بار اين شبهوارگي را به دوش ميكشد.
بله آقاي سرور هم نظر مشابه داشت. بعدا مقالهاي برايم فرستاد كه با خواندنش بسيار هيجان زده شدم. ميگفت جالب است كه اين كيفيت خودآگاه يا ناخودآگاه به نمايش وارد شده و در عين حال معتقد بود كه اشباح در آثار مولر مضحك هستند و فقدان همين ويژگي در كار ما از بار انتقادي آن كاسته و شاعرانگي جايگزين شده است. البته منهم زماني به اين ماجرا پي بردم كه بايد براي اجرا آماده ميشدم. وقتي متن انگليسي نمايشنامه را خواندم ديدم يك بخشهايي از ابتداي متن حذف شده و متاسفانه مترجم هم به اين بخش اشاره نكرده است.
كدام بخش؟
مولر در ابتداي متن، تصويري از ساحل دريا ارايه ميدهد كه نقد او به وضعيت تكنولوژي زده و مصرفگراي جهان امروز است. ساحلي پر از زبالههاي پلاستيكي و بهداشتي رها شده در محيطزيست كه بعد از خواندنش ديوانه شدم. دقيقا در لحظه خواندن همين بخش ايدههاي متعددي به ذهنم رسيد كه اگر پيش از شروع كار خوانده بودم واقعا وضعيت ديگري در اجرا حاكم ميشد. در حالي كه اين قسمت در متن فارسي نيست و ايكاش مترجم اشاره ميكرد تا با متن اينطور مواجه نشويم. البته متوجهم كه اين قسمت به دليل مميزي امكان ترجمه و چاپ نداشته ولي ايكاش حداقل اشاره ميشد.
اگر «مدهآ» براي اجرا به جشنوارههاي خارجي دعوت شود تغييراتي اعمال ميكنيد يا از نظر شما كار بسته شده است؟
نه، كار برايم بسته نشده اما مساله اين است كه اصلا نميدانم بچههاي گروه چقدر توانايي همراه شدن با من و ايجاد تغييرات جديد را داشته باشند. به هرحال مدت زيادي است درگير اين نمايش هستند و تا حدي هم حق دارند. در اين بين پيشنهادهاي ديگري نيز داشتهاند كه مشغولشان ميكند. ولي دكور قطعا تغيير خواهد كرد. در بخش موسيقي هم تغييراتي ايجاد ميكنيم چون آن زمان پول چنداني براي استفاده از سازهاي مورد نياز آهنگساز وجود نداشت. تغيير براي بازيگرها خيلي دشوار است، كما اينكه در يك اجرا دكور را بهكل حذف كردم و ديدم چه پريشاناحوالي به وجود آمد.
چه مدت تمرين كرديد؟
حدود سه ماه
فكر نميكنيد كار به تمرين بيشتر نياز داشت؟
موافقم، ولي پيش از ورود به تمرينها، به همراه نويسنده و آهنگساز كار زمان زيادي را در زمينه متن و موسيقي و ايدههاي كارگرداني صرف كرديم. يعني وقتي به مرحله تمرين رسيديم، دقيقا ميدانستم چه ميخواهم. البته بايد به اين نكته هم اشاره كنم كه اين تمرين سهماهه روزي 9 تا 10 ساعت را شامل ميشد نه اينكه فكر كنيد با سه چهار ساعت تمرين در روز به پايان ميرسيد. خيلي سخت تمرين كرديم.
فكر ميكنيد مخاطب خارجي بتواند با نمايش ارتباط برقرار كند؟
اتفاقا در اجراهاي «عصر تجربه» سالن تئاتر مستقل پيش آمد كه تماشاگران غيرايراني هم به تماشاي كار بنشينند. يك بار تماشاگر آلماني داشتيم كه در رشته فلسفه تحصيل ميكرد و بعد از پايان اجرا واكنش خوبي از او گرفتيم. در روزهاي پاياني هم يك زوج آلماني نمايش را ديدند و ميگفتند، ما بدون آنكه متوجه شويم بازيگر چه ميگويد اما فهميديم كه نمايش با يك پرولوگ شروع ميشود و شما در آن قطعه تمام نمايش را برايمان به تصوير كشيديد. وجود عروسكها در نمايش هم خيلي برايشان زنده و جذاب بود.
مولر در ابتداي متن، تصويري از ساحل دريا ارايه ميدهد كه نقد او به وضعيت تكنولوژي زده و مصرفگراي جهان امروز است. ساحلي پر از زبالههاي پلاستيكي و بهداشتي رها شده در محيطزيست كه بعد از خواندنش ديوانه شدم. دقيقا در لحظه خواندن همين بخش ايدههاي متعددي به ذهنم رسيد كه اگر پيش از شروع كار خوانده بودم واقعا وضعيت ديگري در اجرا حاكم ميشد.