محمد آسياباني
واقعه كربلا و جريان شهادت امام حسين(ع) و يارانش به عنوان يكي از رخدادهاي مهم در تاريخ بشريت هميشه محل گفتوگو، بحث و كشف بوده است. اهميت اين واقعه به دليل حضور امام معصوم و فعل ايشان در اين رخداد است؛ حضور و فعلي كه ميتواند پاسخهايي براي سوالات نسلهاي بعدي داشته باشد. در طول تاريخ نيز بسياري از متفكران و انديشمندان حوزههاي مختلف با رويكردهاي گوناگون به اين واقعه نگريسته و تحليل و تفسيرهاي خود را از آن ارايه دادهاند. از ميان متفكران عصر جديد، محمد سروش محلاتي، يكي از كساني است كه كارهاي فكري متعددي را در تحليل رخداد عاشورا ارايه داده است. در تابستان امسال نيز كتاب «فقاهت در عاشورا» نوشته سروش محلاتي از طرف انتشارات ميراث اهل قلم منتشر شد. اين كتاب 10 فصل دارد و در اصل شامل متن برخي سخنرانيهاي اين استاد دروس خارج فقه حوزه علميه قم، درباره عاشورا با موضوع اصلي «فقه در عاشورا» است. به مناسبت اربعين حسيني گفتوگويي با حجتالاسلام سروش محلاتي داشتهايم.
نكته مهمي كه از مباحث شما در كتاب «فقاهت و عاشورا» ميتوان استخراج كرد، تفسير عصري از واقعه عاشورا است. شما در اين كتاب درصدد آن هستيد كه با تحليل و تفسير واقعه كربلا و آنچه بر حضرت سيدالشهدا و اصحاب ايشان رفت، پاسخي براي برخي از پرسشهاي مهم اين عصر ارايه دهيد. اگر موافق باشيد با همين فهم عصر، گفتوگو را شروع كنيم. اين فهم چه ويژگيها و كاركردهايي دارد؟ آيا در طول تاريخ علماي ديگري هم بودهاند كه فهم عصري از واقعه عاشورا ارايه دهند يا خير؟
نخست بايد ديد كه مقصود از فهم عصري چيست؟ از فهم عصري شايد دو معنا مستفاد شود؛ اگر منظور اين است كه در هر دوره براي فهم بهتر اين واقعه و درك زواياي مبهم آن تلاش شده باشد، البته چنين تلاشهايي وجود داشته است. هرچند كه نوساناتي هم در آن رخ داده است. در معناي ديگر اگر مقصود از فهم عصري، ارايه تفسيري از واقعه متناسب با پرسشهاي هر عصر است، بازهم اين فهم عصري در طول تاريخ سابقه دارد. البته بايد توجه داشت كه جريان عاشورا پيوسته با دو برخورد متفاوت روبهرو بوده است؛
1- يكي جرياني كه معتقد است اين حادثه قابل فهم و شناسايي نيست و كليد فهم آن در اختيار بشر قرار ندارد، زيرا يك سر الهي است. در اين جريان تلاش براي فهم عصري معنا ندارد.
2- جريان ديگر، جرياني است كه عاشورا را قابل فهم ميداند. در دورههايي از تاريخ تشيع كه اين جريان غالب بوده است مثل قرن پنجم و قرن ششم كه عالماني مانند شيخ مفيد، سيدمرتضي و شيخ طوسي پرچمدار معارف شيعي بودند، آنها عاشورا را كاملا عقلايي تفسير ميكردند و در پاسخهاي خود اصلا احاله به امور غيبي و ماورايي نميدادند ولي در برخي دورهها اينطور نبوده، مثلا در دوره صفويه اين جريان ضعيف شده است.
يكي از مهمترين زمينهها براي طرح مسائل فقهي در جريان كربلا بحث آگاهي امام از سرانجام وقايع است. اينكه آيا امام مكلف به پذيرش اين رخداد بود يا در انتخاب آن اختيار داشت، يكي از بحثهاي مهم دانشمندان شيعي در طول تاريخ بوده و هميشه هم دو رويكرد متفاوت به ماجرا كه دو نتيجه مختلف را به مخاطب ميدهد، وجود داشته است. اين دو رويكرد در دوران جديد در قالب دو گروه موافق و مخالف كتاب «شهيد جاويد» مرحوم حجتالاسلام صالحي نجفآبادي خود را نشان دادند. نظر شما درباره اين دو ديدگاه چيست؟
درباره علم امام حسين(ع) به وقايع بعدي و سرانجام كار، دو نگاه متفاوت وجود دارد، يكي نگاه كلامي و ديگري نگاه تاريخي و حديثي. از نگاه اول بله شيعه معتقد است كه علم امام عليهالسلام، اختصاص به علوم عادي از راههاي متعارف ندارد و او ميتواند از دانشها و اطلاعات برتري هم آگاهي داشته باشد. ولي از اين مباني كلامي نميتوان نتيجه گرفت كه در فلان مورد خاص، امام از قبل علم داشته است، زيرا گاه ممكن است مانعي از علم امام وجود داشته باشد يا مصلحت در عالم نبودن او بوده است؛ مانند جريان اميرالمومنين كه در رخداد موسوم به ليلهالمبيت در بستر رسول خدا خوابيد. حتي اگر اين علم را در مورد خاص بپذيريم، به عقيده دانشمندان ما اين علم تاثيري در تكليف و وظيفه امام دارد. يعني امام بايد بر اساس شرايط ظاهري و طبيعي و بدون در نظر گرفتن علم ماورايي خود اقدام كند. علامه طباطبايي در تفسير الميزان جلد هجدهم (حدود صفحه 200) بحثي در اين باره دارد. پس ما بايد عملكرد ائمه را بر اساس علل و عوامل عادي و شناخته شده تحليل كنيم. ولي بر اساس نگاه دوم شواهد تاريخي ميتواند نشان دهد كه نهتنها امام، بلكه افراد ديگر هم پايان اين حركت را چگونه حدس ميزدند. به نظر بنده اختلاف مولف شهيد جاويد با شهيد مطهري در اينجاست. آقاي صالحي نجفآبادي، نگاه بدبينانهاي به اوضاع كوفه ندارد، در حالي كه آقاي مطهري نگاهش بدبينانه است.
به هر حال حادثه كربلا، با توجه به رهبري آن و با توجه به اخلاص و فداكاري اصحاب حضرت، قطعا از قداست خاصي برخوردار است و نبايد آن را در سطح يك واقعه عادي تنزل داد، ولي ما نبايد قداست واقعه را به قداست فهم و درك خودمان تعميم دهيم، ما بايد فهممان را دايما ارتقا ببخشيم و در جهت نقد و اصلاح آن كار كنيم. به نظر بنده در نيم قرن اخير، پژوهشهاي تحقيقي ارزندهاي در اين موضوع انجام شده و ما از سطح مقتلنگاري كه در گذشته داشتيم، بسيار فراتر آمدهايم.
بحث گرتهبرداري از عاشورا و تعميمپذيري آن را مطرح كرديد. قطعا رخداد عاشورا و فعل امام معصوم در آن ميتواند به عنوان وجهي از سنت معصوم مورد واكاوي فقيه قرار بگيرد. علم فقه تا چه ميزان توانسته از راه تعقل در مواردي مانند رخداد كربلا به استنباط شرعي مسائل بپردازد؟ بهطور كل وقتي فعل معصوم در مواردي مانند واقعه كربلا باشد كه بحث اضطرار در آن جايگاه مهمي دارد، آيا استنباط شرعي فقيه از آن حكم دستوري شرعي را دارد؟
در زمينه استفاده فقهي از اين واقعه بايد توجه داشت كه يكي از منابع فقهي ما سنت است و مقصود از سنت، سنت معصوم است و سنت همانگونه كه شامل قول و گفتار ميشود، شامل اقدام و عمل امام هم ميشود، لذا عليالمبنا، فقه از اقدامات ائمه هم بايد استفاده كند. ولي در اينجا يك دشواري هم وجود دارد و آن اين است كه هر عملي از امام در ظرف شرايط خاص خودش بايد شناخته شود، يعني بايد درك كرد كه عمل امام به اقتضاي يك اصل عام و كلي بوده يا به اقتضاي شرايط خاص. مثلا امام ممكن است وضو بگيرد و ممكن است تيمم كند كه با توجه به عصمت امام هر دو صحيح است و حجت، اما بايد بفهميم كه اولي در شرايط عادي است و ديگري در شرايط اضطراري.
اگر عملي از امام در شرايط اضطراري است، قهرا ما هم فقط در همان شرايط اضطراري ميتوانيم به آن استناد كنيم و از همينجاست كه استفاده از تاريخ در كار استنباط احكام دشوار است چون گاه قواعد عمومي در ظاهر با عمل خاص امام سازگار نيست و فقيه بايد تلاش كند تا فلسفه آن عمل خاص و همچنين ظرف خاص آن را تشخيص دهد. فقها ميگويند كه عمل «زبان» ندارد، يعني به ما نميگويد: واجب است، مستحب است، يا مباح است... فقيه بايد وجه عمل را با شواهد و قرائن كشف كند.
اخيرا از آيتالله ميرزا جواد تبريزي، از مراجع عصر، استفتايي ديدم كه فرموده بودند: اقدام امام حسين(ع) جنبه اختياري داشت، يعني حضرت شرعا وظيفه ايستادگي و شهادت نداشت ولي براي رسيدن به منزلت والا، شهادت را انتخاب كرد. «كانالامامالحسين(ع) مخيرا في الخروج و اختيار الشهاده حتي مع وصوله الي كربلا و لكن كان له عهد من جدّه و ابيه بانّ له منزله لا ينالها الا باختيار الشهاده». وقتي درباره يك اقدام عملي بحث ميكني، قهرا تفسيرهاي مختلف پيدا ميشود.
تني چند از محققان در مقالههايي به آموزههاي گفتوگويي واقعه عاشورا و فعل گفتوگويي امام در آن پرداختهاند. نظر شما در اين باره چيست؟ به نظر شما از رخداد كربلا چه درسهايي را ميتوان در موضوع گفتوگو و پذيرش «ديگري» برداشت كرد؟
پيام اصلي واقعه عاشورا مربوط به مبارزه با ظلم و فساد است. ما نبايد متن و حاشيه را جابهجا كنيم و حاشيه را به جاي متن قرار دهيم. البته بر محور اين متن اصلي مسائل ديگري نيز اتفاق افتاده است. آن مسائل ديگر در حد «اتفاق» است. بر اين اساس مضمون اصلي امر به معروف و نهي از منكري كه امام به دنبال آن بود، همان مبارزه با فساد است و اگر ما آن را به موضوعات جزئي ديگر و منكران متعارف تعميم دهيم، به حاشيه رفتهايم. درباره گفتوگو با ديگري هم همينطور است. امام از آغاز حركت خود از مدينه، با والي گفتوگو دارد، در كوفه هم با افراد مختلف گفتوگو دارد. در مسير حركت به كوفه و در خود كربلا هم گفتوگوهاي مختلف اتفاق افتاده است. ولي حركت امام حركت براي گفتوگو نبود، امام درصدد اعتراض به ظلم و فساد بود. در اين هدف هم از دعوت مردم كوفه استفاده ميكرد و هم از گفتوگو با دشمن تا بتواند هزينه اقدام خود را كاهش داده و موفقيت آن را افزايش دهد.
به نظر بنده اختلاف مولف شهيد جاويد با شهيد مطهري در اينجاست. آقاي صالحي نجفآبادي، نگاه بدبينانهاي به اوضاع كوفه ندارد، در حالي كه آقاي مطهري نگاهش بدبينانه است.
جريان عاشورا پيوسته با دو برخورد متفاوت روبهرو بوده است؛
1- يكي جرياني كه معتقد است اين حادثه قابل فهم و شناسايي نيست و كليد فهم آن در اختيار بشر قرار ندارد، زيرا يك سر الهي است. در اين جريان تلاش براي فهم عصري معنا ندارد.
2- جريان ديگر، جرياني است كه عاشورا را قابل فهم ميداند. در دورههايي از تاريخ تشيع كه اين جريان غالب بوده است مثل قرن پنجم و قرن ششم كه عالماني مانند شيخ مفيد، سيدمرتضي و شيخ طوسي پرچمدار معارف شيعي بودند، آنها عاشورا را كاملا عقلايي تفسير ميكردند و در پاسخهاي خود اصلا احاله به امور غيبي و ماورايي نميدادند ولي در برخي دورهها اينطور نبوده، مثلا در دوره صفويه اين جريان ضعيف شده است.
به هر حال حادثه كربلا، با توجه به رهبري آن و با توجه به اخلاص و فداكاري اصحاب حضرت، قطعا از قداست خاصي برخوردار است و نبايد آن را در سطح يك واقعه عادي تنزل داد، ولي ما نبايد قداست واقعه را به قداست فهم و درك خودمان تعميم دهيم، ما بايد فهممان را دايما ارتقا ببخشيم و در جهت نقد و اصلاح آن كار كنيم.