در جهان آشفته درهم تنيده امروزين ما، نظم نفتي كنوني سه بازيگر اصلي دارد؛ عربستانسعودي، ايالات متحده امريكا و روسيه. در سوي ديگر اين ماجرا ايران قرار دارد؛ بازيگر منطقهاي كه همواره در سويهاي ديگر از معادله قدرت در رقابت نفتي نشسته است. در سايه سياست هراسافكنانه به صفررساني نفت ايران
-از سوي دولت ترامپ- دوگانه همكاري و رقابت ميان سهگانه روسيه پراگماتيست-عربستانسعودي و ايالات متحده شكل گرفته است. نخست بايد به مولفههاي اصلي نظم نفتي كنوني پرداخته شود كه اصليترين و مهمترين ويژگيهاي آن دربرگيرنده گزارههاي زير است:
يك) هسته اصلي ژئوپليتيك نفت همچنان در انحصار اوپك و منطقه خاورميانه است و نه امريكايشمالي و نفت و گاز شيل.
دو) اگرچه كاربست شيل به عنوان يك سلاح توسط ايالات متحده منجر به آشوب و بحران در بازارهاي جهاني انرژي نشده است ولي عصر نويني از جنگ انرژي آغاز شده است؛ عصر كاربست نفت و گاز شيل به عنوان سلاح ژئوتكنيكي و ژئوپليتيكي در موازنهسازي قدرت.
سه) عربستانسعودي همچنان نفت را به عنوان يك سلاح سياسي و ژئوپليتيكي به كار ميبندد و اين كاربست هنگام اجراي نقش پراكسي ايالات متحده و برساختن معادلات و موازنه منطقهاي قدرت توسط آن كشور بيشتر صورت ميپذيرد.
چهار) قدرت چانهزني روسيه، به عنوان بزرگترين توليدكننده نفت و غول در صادرات گاز، در نظم كنوني نفتي و موازنههاي انرژي افزايش يافته و به احتمال زياد افزايش خواهد يافت.
پس از چند تغيير سياسي در دهه 70 ميلادي سده پيشين، مهمترين ويژگي سياست نفتي عربستان كاربست نفت به عنوان يك سلاح سياسي در راستاي بيشينهسازي منافع ملي، محدود كردن ايران به عنوان يك رقيب منطقهاي و بيشتر به عنوان ابزاري در راستاي ايفاي نقش پراكسي ايالات متحده در موازنههاي جهاني و منطقهاي بوده است. بهطور كلي نفت براي عربستان نخستين ابزار موازنهسازي قدرت بوده است؛ اين كشور به جاي بمبافكني، بازار را با توليد مازاد يا ضروري نفت پر كرده است؛ پس ميتوان نتيجهگيري كرد و نوشت: نفت در دست عربستان همواره ابزاري مرگبار در جنگهاي اقتصادي و معادلات امنيتي بوده است.
پژوهشگر نيوزيلنديالاصل دانشگاه سانتاباربارا، اسكات واكر، در كتاب خود به نام: پادشاهان نفتي- از واقعيت و روند مذاكرات پنهان ميان ايالات متحده و عربستان در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي در ايران و كاربست نفت به عنوان سلاح ژئوپليتيك در راستاي فشار بر ايران و دگرگون كردن توازن قدرت در خاورميانه نيم سده گذشته پرده برداشته است. به عنوان نمونه، پس از يك اعتصاب نفتي در ونزوئلا كه منجر به پايين آمدن ميزان توليد آن كشور و در نتيجه بحران در عرضه نفت در بازارهاي جهاني شد-عربستان با توليد بيشتر بازار را به نقطه تعادل برگرداند. در جريان تحريمهاي ضدعراق و حمله امريكا به آن كشور در دهه نخست سده بيست و يك نيز عربستانسعودي ضمن كاميابي در ايجاد چرخش در سياست خارجي ايالات متحده درقبال عراق توانست زمينه اقناع بوش پسر در حمله به عراق را فراهم كند و در آن معركه به سهم عراق از بازارهاي جهاني نفت چنگ بزند، نتيجه اين حمله چيزي نشد جز وابستگي بيشتر ايالات متحده به نفت عربستان و برهم خوردن توازن قدرت در منطقه آشوبزده و آشفته خاورميانه. در جريان تحريمهاي ايالات متحده بر ضد ايران نيز همواره عربستان در نقش فراهمكننده نفت لازم پس از اين تحريمها عمل كرده است. هماكنون و در جريان سياست به صفر رساني نفت ايران توسط امريكاي ترامپ- عربستان بدون توجه به آينده معادلات قدرت در اين منطقه در دو سطح رسانهاي و عملياتي در حال ايفاي نقش پراكسي امريكاست.
روسيه پراگماتيست نيز براي به دست آوردن سهم بيشتر از كيك جهاني قدرت و ايجاد بستر براي ايفاي نقش قدرتمندانهتر در بازارهاي آتي انرژي در حال بازي است. پس از اشغال كريمه- روسيه در پي نفوذ به خاورميانه و حوزه خارج نزديك (The Near Abroad)، به عنوان حوزه سنتي نفوذ خود، بوده است تا بتواند موقعيت خود را تثبيت كند. در تحريمهاي ضدايران پيش از برجام- روسيه با بازي در مدار سياستهاي باراك اوباما توانست خود را به عنوان بازيگر پايبند به نظم جهاني بازنمايي كند. در فضاي هراسافكنانه پسابرجامي، دونالد ترامپ در برابر ايران و سياست به صفررساني صادرات نفت ايران نيز روسيه در حال راندن بر ريل پراگماتيزم بوده است تا تنها منافع ملي آن كشور به نقطه بيشينهتر برسد. چنين به نظر ميآيد كه سياست به صفررساني نفت ايران زمينه و فرصت مناسب براي روسيه است تا در كنار عربستان خود را به عنوان بازيگران اصلي نظم نفتي و اثرگذار بر معادلات قدرت در حوزه انرژي به سايرين بقبولاند. روابط راهبردي اسراييل-روسيه، قدرت روسيه در بازار گاز اروپا، حضور نظامي روسيه در سوريه و ساير مولفههاي قدرت آن كشور در حال تبديل شدن به سپر سياستهاي روسيه در كريمه تبديل شده است. به علت پايين آمدن بهاي نفت و تحريمهاي اروپا-امريكا ذخاير ارزي مسكو در حال تحليل رفتن بوده است؛ اما هماكنون چنين به نظر ميرسد كه تحريم نفت ايران كه منجر به كمبود در عرضه نفت شده و خواهد شد، لحظه مهمي براي روسيه خواهد بود تا در كنار چين از خلأ سرمايهگذاران اروپايي در ايران بهره خوبي ببرد. در آن صورت روسيه توانا خواهد بود تا از عرضه كم و قيمت احتمالي بالاي نفت بهره ببرد.
ايالات متحده پسا شيل در سايه اين انقلاب تكنولوژيك به يكي از قدرتهاي اصلي انرژي تبديل شده است و در حال نفوذ براي پر كردن نقاط خلأ در بازار انرژي بوده است؛ به عنوان نمونه، پس از قطع صادرات نفت ليبي به ايتاليا ميزان صادرات اين كشور به بازار ايتاليا افزايش يافت. دادههاي نفت و گاز آن كشور از سال 2011 به بعد نشان از تغيير جايگاه آن كشور دارد؛ چنانچه وبسايت موسسه پژوهش انرژي (instituteforenergyresearch.org)
در رابطه با جايگاه نفت در صادرات آن كشور نوشت: در سال 2011 نفت در جدول صادرات امريكا جايگاه 146 را داشت و اين جايگاه در ماه سپتامبر سال گذشته ميلادي به پانزدهم ارتقا يافت. امريكا در سال 2011 به چهار كشور نفت صادر ميكرد و در سال 2015 اين شماره به سيويك كشور دنيا رسيد. اداره اطلاعات انرژي ايالات متحده در سال 2017 گزارش داد كه آن كشور روزانه 6 ميليون و 300 هزار بشكه فرآورده نفتي
(petroleum) به 180 كشور دنيا صادرات دارد و خالص واردات (Net Import) آن كشور به 3 ميليون و 700 هزار بشكه در روز كاهش يافته است.
پس ار رويداد انقلاب شيل نفت و شيل گاز در ايالات متحده آن كشور بر دو هدف متمركز بوده است: تاثير بر موازنه قدرت در مقياس جهاني و منطقهاي و بسترسازي براي صادرات نفت و گاز. ايده «دست بالاي انرژي»
(Energy Dominance) كه در عصر پسا شيل مفهومي كليدي در تبديل نفت و گاز شيل به سلاح سياسي و ژئوپليتيكي و جنگهاي اقتصادي بوده است، اين مفهوم توسط كمپين انتخاباتي دونالد ترامپ طرح و تئوريزه شد تا پرده از سياست نفتي كارگزاران فعلي آن كشور بردارد. روي هم رفته ميتوان گفت: رويكرد ايالات متحده در نفت روشن و صريح است؛ پس از فاصله گرفتن بيشتر و بيشتر از وابستگي نفتي رفتن به سوي كاربست نفت به عنوان ابزاري در راستاي قوامبخشي به موازنههاي مطلوب قدرت و فشار بر بازيگران رقيب. ايده «دست بالا در انرژي» بهعنوان: هدف اقتصادي، راهبردي و سياست خارجي آن كشور تعريف شده است؛ محور اصلي اين مفهوم آن است كه ايالات متحده داراي قدرت چانهزني و اثرگذاري در بخش انرژي و معادلات انرژي در بعد جهاني است و خواهد توانست تا يك كشور به خود متكي و داراي امنيت در برابر آشوبهاي ژئوپليتيكي باشد.
بنا بر گزارش سند راهبرد امنيت ملي سال 2017 كه توسط كاخ سفيد بيرون داده شده است مفهوم «دست بالاي انرژي» به معناي آن است كه ايالات متحده به عنوان يك راهنما «توليدكننده، مصرفكننده و ابداعكننده در بخش انرژي» براي جهانيان است
(NSS, 2017)؛ به عبارت ديگر، تناسخ باور و ايدئولوژي استثناگرايي امريكايي در جسم تازه سياست «دست بالاي انرژي.» همانندي و آيروني ماجرا آنجاست كه اگرچه باور «برگزيده خداوند» بودن و ساختن «آرمانشهر روي تپه» (استثناگرايي امريكايي) در امريكاي سده 18 عامل شكلگيري انرژي و شوق در قلب و روح باورمندان به اين ايده بوده است اما در ساختن اين آرمانشهر- سفيدپوستان آنگلوساكسون بخشي از بنا را بر جمجمههاي غيرسفيدپوستان بنيان كردهاند. ايده «دست بالاي انرژي» اگرچه به عنوان سپر دفاعي در برابر جنگهاي نفتي تعريف شده است ولي امروز نه
در راستاي دفاع از آن كشور در رويايي با بحرانهاي ژئوپليتيك و نفت به كار بسته ميشود بلكه تبديل به يك سلاح سياسي در دستان دولت ترامپ شده است تا به فشار بر بازيگران رقيب بپردازد؛ آنچه اين نويسنده كاربست سلاح ژئوتكنيكي شيل نفت و شيل گاز ناميده است.
گرچه برندگان اين نظم نفتي در كوتاهمدت كشورهايي چون عربستان و روسيه هستند اما بايد گفت بزرگترين بازنده در اين جنگ نفتي- كارتل اوپك است؛ اوپك در اين سالها زير سايه انرژيهاي نوشونده و رقبايي غيراوپكي چون شيل نفت ايالات متحده فرو رفته است و در حال از دست دادن سهم و اقتدار پيشين خود است. تاثير غيرمستقيم همراهي عربستان با ترامپ در تحريمهاي نفتي عليه ايران نتيجهاي در بر نخواهد داشت مگر خرد شدن بيشتر ستون فقرات اوپك و قرباني كردن اين كارتل نفتي در پاي روسيه و ايالات متحده. ديگر بازنده سياست به صفررساني نفت ايران- ايالات متحده است؛ كشوري كه حاكميتش در عصر زوال سياسي در تار و پود لابيها گير افتاده است و نتيجه اين وضعيت چيزي نبوده است جز آنكه نظام سياسي لابي سالار (Vetocracy) امريكاي عصر ترامپ بيتوجه به تحليل رفتن سرمايه اجتماعي جهاني خود – تنها با انگيزههاي خشنود كردن حاميان مالي خود و عمل در راستاي فضاي رسانهاي حاكم در حال كنشگري بوده است و رفتهرفته اين بازي قابل اجتناب جهان را به سوي مرحله مهمي از سياست جهاني رانده است؛ از سويي پيامد اين امر منجر به آن شده است كه پس از خروج ترامپ از برجام- كشورهاي اروپايي، همپيمانان 70ساله امريكا، ديگر نه بر مدار امريكا كه بر مدار عقلانيت سياسي و لحاط نمودن منافع خود در حال بازيگري بودهاند. در پايان بايد پرسيد: آيا كنشهاي آرماگدونيستي نظام سياسي و زوال زده ايالات متحده در برابر بازيگر سركش و غيرليبرالي چون ايران منجر به آن چنان تكانههاي شديدي در صحنه جهاني سياست خواهد شد كه گذار جهان از عصر ليدرشيپ جهاني با محوريت ايالات متحده به عصر فروريزي كامل جهان رهبرمحور و برآمدن عصر نويني از سياست و روابط بين دولتها بر بنيان تكثرگرايي را شتاب خواهد بخشيد؟
كارشناس ارشد مطالعات امريكاي شمالي