در نسبت ترامپ و دنيرو
كاوه آرمان
خدا رحمت كند منوچهر آتشي را كه ميگفت: شعر محصول اعتراض است. اين تعريف از شعر اگر چه ممكن است كمي راديكال به نظر برسد اما همه آنهايي كه درك درستي از هنر و ادبيات دارند خوب ميدانند هنر و ادبيات در ذات خود نسبتي با محافظهكاري و آسته برو و آسته بيا كه گربه شاخت نزنه ندارد. البته من و شما ميتوانيم به اين تعريف معتقد باشيم يا نباشيم. به هيچ جاي عالم امكان هم بر نميخورد اما اگر يك سياستمدار كه دست بر قضا هماي اوج سعادت بر شانههايش نشسته و شده است رييسجمهور خلق بيشمار نه تنها به چنين تعريفي قائل نباشد بلكه گمان كند هنرمند جماعت مثل كارمندان نهاد رياستجمهوري بام تا شام بايد مشغول ستايش و مدح و ثناي مقام شامخ رياستجمهوري باشند آن وقت است كه دردسر شروع ميشود. يك مقام اجرايي در روزگار ما بايد اين نكته را خوب بفهمد كه تكيه زدن بر مسند قدرت فقط بهره بردن از مزاياي قدرت نيست. نيش و نوش توامان است. يك طرفش سوت و كف مردمي است كه براي رييسجمهور منتخب سر و دست ميشكنند و ديگر سو منتقدان بيرحمي كه منتظرند با يك خبط و خطا تومار طرف را درهم بپيچند. يك طرف بهره بردن از رفاه مخصوص فرادستان است و ديگر سو مزاحمتهاي امنيتي كه روز و شب را بر شما حرام ميكند و آرزو ميكنيد كاش ميتوانستيد به اندازه يك شهروند عادي از زندگي عادي خودتان لذت ببريد. سياستمدار موفق و زيرك در اين روزگار كسي است كه اقتضاي زيست در چنين موقعيت عجيب و غريبي را به خوبي درك كند و بداند هنرمند جماعت بالذات نميتواند حافظ وضع موجود باشد. در افتادن با هنرمند جماعت احمقانهترين كار ممكن است. مردم ممكن است گاهي بر اثر هياهوي پوپوليستي اهل سياست گوشي براي شنيدن حرفهاي هنرمند جماعت نداشته باشند اما غبار هياهوي بسيار براي هيچ كه فرو نشست آن وقت گوششان صداي هنرمند را خواهد شنيد. درست مثل اتفاقي كه براي رابرت دنيرو افتاد.