• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4241 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۶ آذر

نگاهي به كتاب «قدرت موسس حاكميت يا سياست» نوشته فاطمه صادقي

مرگ انديشه سياسي

هيچ شكل ازلي از تفكر سياسي در تاريخ بشريت وجود نداشته است

مرتضي ويسي

امروزه بيش از هر زماني معناي مرگ امر سياسي را درك مي‌كنيم و گواه اين امر ميزان بي‌تفاوتي‌ها و در مجموع سرخوردگي‌هايي است كه در سرشت تحليل‌هاي سياسي كارشناسان و غير كارشناسان حوزه سياست تجلي يافته و همگي آنها از استيصال و سرخوردگي حكايت مي‌كنند؛ سرخوردگي‌اي كه عموما هيچ دليلي براي آن وجود ندارد و تنها با پاسخ‌هاي كلي و كليشه‌اي، مباحث به پايان مي‌رود. در جامعه‌اي كه سياست «پدر و مادر ندارد» و تنها براي غر زدن‌هاي شخصي و جمعي به كار برده مي‌شود اعلام مرگ امر سياسي كاري دشوار و خارج از فهم نيست. واقعيت امر اين است كه سياست‌زدايي در دنياي امروز ما يكي از مهم‌ترين سازوكارهاي حاكميت‌ها است.

 

امر سياسي در دنياي امروز

دير زماني است كه با نگاهي گذرا در حوزه نشر مي‌توان تشخيص داد موضوعات مربوط به امر سياسي در رده كم‌تيراژترين كتاب‌ها قرار دارد؛ گويي كه در اين كشور هزار و يك نياز فلسفي، ادبي، روانشناسي، پزشكي، اقتصادي و ... وجود دارد اما اساسا سياست و حاكميتي وجود ندارد كه نگاه كارشناسي و عميق را در پي داشته باشد. تنها در اين ميان شايد اين مجلات و روزنامه‌ها هستند كه با برخي از مصاحبه‌ها و انتشار برخي يادداشت‌هاي كوتاه بخش كوچكي را از اين امر مهم بر دوش مي‌كشند- كه اين امر هم در دل خود آسيب‌هاي بسياري را در پي دارد- و آنچه در اين ميان غايب است نگاهي كارشناسي و عميق به ذات مساله امر سياسي در دنياي امروز ما است كه جايش را به مباحث عمدتا اقتصادي، اجتماعي و حقوقي داده است. مباحثي خنثي و محافظه‌كارانه بدون ايجاد مزاحمت براي هيچ تفكري و اين امر يك پيام مهم را در پي دارد؛ مرگ انديشه سياسي در جامعه
امروز ما.

همان‌گونه كه اندرو گمبل در كتاب سياست و سرنوشت مي‌گويد اگر سياست به پايان رسيده باشد آيا سرنوشت ما است كه همه چيز را همان‌گونه كه هست بپذيريم؟ ضرورتا نبايد اين گونه باشد. سياست هنوز بسياري چيزها براي عرضه كردن دارد؛ به اين معنا هنوز هم مي‌توان قطراتي در اين بيابان خشك يافت كه مساله امر سياسي را به عنوان دغدغه اصيل انسان مدرن به پيش مي‌كشند و بدان مي‌پردازند.

يكي از مهم‌ترين آثاري كه اخيرا در اين حوزه چاپ و روانه بازار كتاب شده اثر درخور دكتر فاطمه صادقي است كه با عنوان «قدرت موسس: حاكميت يا سياست» منتشر شده و در اختيار مخاطبان قرار گرفته است. اين اثر كم حجم، بدون هيچ مبالغه‌اي از متفاوت‌ترين آثار در زمينه فلسفه سياسي است كه يكي از بنيادي‌ترين مسائل و معماهاي دنياي انديشه و سياست را پيش كشيده است.

 

اصلي‌ترين پرسش در علوم سياسي

تاكنون براي بيشتر انديشمندان سياسي و دانشجويان علوم سياسي مهم‌ترين سوال در حوزه علم سياست اين بوده است كه در جوامع، حاكميت حق كيست؟ به عبارت ديگر چه كسي يا چه نهادي بايد حاكم باشد و حق حاكميت و كنترل مردم را بر عهده داشته باشد؟ شايد اين اساسي‌ترين و كلاسيك‌ترين مساله‌اي است كه علماي علوم سياسي با آن روبه‌رو بوده‌اند. اما فاطمه صادقي در تاليف كتاب قدرت موسس، سوالي بنيادي‌تر را مطرح مي‌كند كه تخيل و انديشه ما را گسترده‌تر مي‌كند و آن را يك مرحله به پيش مي‌برد. سوال اين است: اساسا وجود حاكميت در جوامع چه ضروريتي دارد؟ منشا حاكميت از كجاست؟ و در نهايت اين مساله مهم كه چه ضرورتي وجود دارد كه افراد ذاتا تحت لواي يك حاكميت وجود داشته باشند و از آن اطاعت كنند؟

در جهاني كه دولت و حاكميت يكي گرفته مي‌شود و تحت اين لوا مفهوم وجود حاكميت تمام تخيل ما را به اسارت گرفته است، به گونه‌اي كه ذهن ما هيچ سياستي را بدون حاكميت نمي‌پذيرد سوالي بسيار راديكال و عميق محسوب مي‌شود. هرچند كه پيش از اين متفكران كلاسيكي مانند هابز، روسو، لاك و... سعي كرده‌اند با پيش كشيدن مفهوم «وضعيت طبيعي» اين سوال را پاسخ دهند اما با توجه به وضعيت حاكميت‌هاي مدرن امروزي كه وجود خود را براي جوامع انساني كاملا ذاتي و ضروري مي‌بينند پيش كشيدن اين سوال را بايد امري مهم دانست.

 

منشا حاكميت از كجاست و ضرورت آن چيست؟

براي پاسخ دادن به اين سوال، نويسنده در آغاز سعي مي‌كند به مفهوم واقعي سياست و امر سياسي (پوليتئيا) در جوامع بشري بپردازد. به‌طور كل در نظر خانم صادقي سياست طبق ريشه يوناني آن رابطه مستقيمي با قدرت موسس يا همان مردم دارد كه در دل آن معنايي رهايي‌بخش نهفته است. به باور صادقي 3 حرف «س ا س» (ريشه اصلي واژه «سياست» در لغت) نه بر حكم و حكومت بلكه در اصل بر بنيانگذاري، تاسيس و بناكردن دلالت دارد. درواقع در اين نگاه سياست را اگر همسان با كانستيتوشن - طبق ترجمه رايج اين مفهوم به «حكومت مبتني بر قانون» معني شده است كه البته صادقي آن را دقيق نمي‌داند- بدانيم آنگاه كانستيتوشن را نمي‌توانيم قانونگذاري از سوي حاكميت بناميم بلكه معناي آن در مردمي نهفته است كه خود حاكم خود و قانونگذار
خود هستند.

 

قانون اساسي و حاكميت مدرن

اگر ما تا امروز فكر مي‌كرديم كه در دنياي مدرن و سرمايه‌داري، امر سياسي پيرو امر اقتصادي است اما در اين كتاب متوجه مي‌شويم كه اتفاقا در دنياي مدرن، امر سياسي پيش از پيروي از اقتصاد از امر حقوقي تبعيت مي‌كند. به همين جهت در دانشگاه‌هاي علوم انساني ما امروز به‌طور ناخودآگاه دانشكده حقوق و علوم سياسي يك جا بنا شده و بيشترين واحدهايي كه دانشجويان علوم سياسي مي‌گذرانند مربوط به حقوق داخلي و بين‌المللي است.

 

امر سياسي؛ حاكميت سياسي يا حيات سياسي؟

درواقع نويسنده بحث مفصل و پيچيده‌اي در اين بخش دارد و درباره اين موضوع با تكيه بر منابع كلاسيك به خصوص منابع عربي و اسلامي نشان مي‌دهد كه حكما و علماي پيشامدرن به خوبي به اين امر آگاه بودند كه مفهوم امر سياسي مساله‌اي مربوط به حاكميت نيست بلكه مربوط به ساختن حيات سياسي است.

به نظر مولف كتاب، قانون اساسي براي اين شكل مي‌گيرد كه توان و حيات قدرت موسس را رام كند. دركي كه تمام مشروطه‌خواهان به خصوص مشروطه‌خواهان ايراني از مساله دارند اين است كه مشروطه‌خواهي به اين معنا است كه جنبش‌هاي مردمي بتوانند به پاي قدرت حاكم غل و زنجير نصب كنند تا از اين طريق توانايي او را محدود كنند. نويسنده به هيچ وجه با اين مساله مشكلي ندارد و هيچ نگاه انتقادي به محدود كردن قدرت و همچنين محكوم كردن حركت مشروطه‌خواهان ندارد اما ترجمه اشتباه مفهوم «كانستيتوشن»، از همان آغاز يك سوءتفاهم تاريخي را در پي دارد و آن هم اين است كه مردم به عنوان موسسان حاكميت تا زماني حضور دارند كه حاكمي وجود دارد و اين مردم فقط زماني حضور دارند كه از قوانين مقنن حاكم تبعيت كنند.

اينجاست كه غلبه رويكرد حقوقي باعث تقليل امر سياسي مي‌شود و مساله قانون اساسي شكلي متصلب به خود مي‌گيرد كه هر نوع مخالفتي با آن، خود يك جرم محسوب مي‌شود چراكه در نهايت اين حاكم است كه قانون را مشخص مي‌كند. در واقع اگر قانون اساسي براي اين شكل نمي‌گيرد كه حكومت‌كنندگان تحت نظارت قانون قرار بگيرند، قانون اساسي خود مي‌تواند تبديل به ابزاري متصلب براي محدودكردن قدرت جامعه ‌شود و نه شكلي از تعيين سرنوشت. اين شكل از قانون اساسي كاملا با مفهوم قدرت موسس تضاد دارد و اين سوالات را پيش مي‌كشد كه غايت سياست چيست؟ آيا غايت سياست حاكميت است يا رستگاري؟

الهيات سياسي

يكي از مباحث كتاب در راستاي تفهيم امر سياسي مساله ريشه‌يابي حاكميت به معناي مدرن آن است. از نكات قابل توجه در اين بخش توجه به امر استيلايي حاكميت مدرن است كه در آن بيش از هر چيز نشان مي‌دهد حاكميت‌هاي معاصر ما كه ادعاي كامل عرف‌گرايي و دنيوي شدن را دارند تا چه ميزان ريشه در باورها و عقايد ديني پيش از خود دارند.

نويسنده براي اثبات اين مدعا دست به تبارشناسي مفهوم حاكميت در انديشه غرب مي‌زند. در اين راستا اولا يك مقوله بسيار مهم تاريخي به درستي مورد تاكيد قرار مي‌گيرد و آن هم اين است كه بيشتر قواعد و قوانين حاكم بر چگونگي شكل‌گيري مفهوم حاكميت ريشه در قوانين رومي دارند. در واقع اين امر موضوعي است كه شايد تاكنون مورد توجه بسياري از محققان داخلي قرار نگرفته است كه جهان قرون وسطايي، جهاني مترادف با وحشي‌گري و بي‌تمدني نبود بلكه در همين دوران آموزه‌هاي رومي عميقا مورد بحث و توجه قرار داشت؛ به خصوص مباحث مربوط به حاكميت.

مولف براي اينكه نشان دهد حاكميت هميشه در همه قرون و اعصار بشريت امري بديهي و ذاتي نبوده است توجه خود را به مفهوم حاكميت در بين متفكران قرون وسطي معطوف مي‌كند. همان‌گونه كه در كتاب ذكر مي‌شود عمدتا در اين دوران دو پرسش بنيادين وجود داشتند؛ نخستين آنها اين پرسش بود كه آيا اقتدار طبيعي زاييده گناه است؟ و مساله ديگر نسبت خداوند با فعل اخلاقي است. براي بررسي اين مباحث در ادامه آراي متفكراني همچون آگوستين، آكويناس، مارسليوس و ... مورد توجه قرار مي‌گيرد. لازم به ذكر است از مباحث مهم در اين بخش بررسي آراي ژان بدن (فيلسوف فرانسوي) است كه بيش از هر چيز نشانگر گسست از انديشه قرون وسطايي به سمت حاكميت مدرن است.

حاكميت و استثنا

بحث مربوط به وضعيت استثنايي و حاكميت‌هاي امروزي چندي است كه در ميان برخي متفكران و انديشمندان سياسي كشور ما مطرح است. نمونه بارز اين مساله ترجمه آثاري از اشخاصي مانند كارل اشميت و آگامبن است. اما واقعيت امر اين است كه بسياري از اين نوشته‌ها و تفسيرها در حد ترجمه همان آثار باقي مانده است و عملا بحث تازه‌اي به دايره انديشه سياسي ما وارد نكرده‌اند. اما آنچه در كتاب قدرت موسس روي داده است بازخواني وضعيت حاكميت در دنياي امروز با اتكا به بحث وضعيت استثنايي است.

هرچند كه فاطمه صادقي نيز توجه شاياني به متفكراني همچون كارل اشميت و آگامبن دارد اما آنچه اينجا اهميت دارد شيوه كاربست اين نظريات و رابطه آنها با حاكميت و استثنا است. در اين باره مولف اعتقاد دارد: «ايده حاكميت مدرن در روند تكاملي خود، به صورت‌هاي گوناگون تطور پيدا كرد» اين تطور در مواجهه با ادعاهاي خود كه همان به ميدان آوردن مردم به سپهر سياسي بود اشكال متفاوتي به خود گرفت. درواقع در دوران مدرن حاكم ديگر حاكميت نمي‌كند بلكه درباره وضعيت استثنايي تصميم مي‌گيرد. درواقع اين امر به اين معناست كه در جوامع مدرن امروزي هميشه بحراني براي در وضعيت استثنايي بودن وجود دارد و در آن لحظه است كه حاكميت قوانين را ملغي كرده و خود فراتر از قانون تصميم مي‌گيرد. اين مساله پيچيده را نويسنده با بررسي و موشكافي دقيق آراي كارل اشميت مورد توجه قرار مي‌دهد.

يكي از مباحث بسيار جالب توجه در بررسي انديشه كارل اشميت مربوط به عرفي شدن الهيات مدرن است. درواقع كارل اشميت اعتقاد دارد به هيچ عنوان دولت‌ها در جهان مدرن عرفي نشده‌اند. بلكه الهيات مربوط به خود را توليد كرده‌اند. الهيات و متافيزكي كه معجزه از جهان را بيرون كرد. اين الهيات و متافيزيك نه تنها تخطي از قوانين طبيعت از رهگذر استثنا را كه با مداخله مستقيم همچون ايده معجزه صورت مي‌گيرد، بلكه مداخله مستقيم حاكم در نظم قانوني را نيز نفي مي‌كند.

در نهايت مساله مورد نظر اين است كه قدرت موسس در وضعيت استثنايي تنها موضوعي است كه نابود مي‌شود.

 

قدرت موسس و انقلاب

انقلاب در جوامع بشري تنها لحظه‌اي است كه امر سياسي به شكل عريان و كاملا طبيعي خود را نمايان مي‌كند و در آن لحظه است كه مي‌توان قدرت موسس را به تمام وجوه و جوانب آن مشاهده كرد. در واقع در هر انقلابي مي‌توان مشاهده كرد كه قدرت موسس به واسطه به چالش كشيدن حاكميت، تنبه و مجازات نشده و به همين جهت انقلاب نماد شور و سرمستي حاصل از اين وضعيت رهايي بخش است. اما در نهايت قدرت موسس تا كجا قرار است پيش برود؟ اين مساله‌اي است كه فاطمه صادقي از آن به عنوان معماي قدرت موسس ياد مي‌كند و مهم‌ترين سوالي كه در اين رابطه مطرح مي‌شود بدين قرار است؛ غايت انقلاب و حكومت انقلابي چيست؟ و براي پاسخ گفتن به اين سوال آراي سه متفكر مهم در اين زمينه را مورد توجه قرار مي‌دهد؛ هانا آرنت، آنتونيو نگري و آگامبن سه متفكري هستند كه در بخش پاياني كتاب به افكارشان پرداخته مي‌شود.

 

امكان تخيل سياسي

مخاطب با مطالعه اين كتاب مطالب بسياري را مي‌تواند فرا بگيرد اما در اين ميان مساله‌اي است كه هرچند به‌طور مستقيم در اين اثر بدان اشاره‌اي نشده است اما به نظر مي‌رسد از اهميت بالايي برخوردار باشد. اين مساله مربوط به رابطه امر سياسي و امكان احيايي تخيل سياسي است. در سرتاسر اين كتاب با اين موضوع مواجه هستيم كه در سياست دوگانه‌سازي ذاتي امر موهوم و ساخته ذهن است و در انديشه هر گاه تاكيد مدام بر مفهومي دوگانه به وجود آمد از خطر تماميت‌خواهي بايد در هراس بود. دوگانه‌سازي حاكميت يا آشوب يكي از ذات‌انگارانه‌ترين مفاهيم در انديشه سياسي بشر امروز است و گويي اينكه جامعه بدون حاكميت مساوي با آنومي و ناهنجاري است. درواقع كتاب قدرت موسس به ما مي‌آموزد درباره اين امر بديهي شك و با كمك تخيل سياسي به امكان‌هاي ديگر در سرنوشت بشري فكر كنيم. با مطالعه اين كتاب با اين مساله مواجه مي‌شويم كه شكل سياست در تاريخ هيچگاه يكسان نبوده و در ادوار تاريخ ماهيت‌هاي مختلفي داشته است و هيچ شكل ازلي از تفكر سياسي در تاريخ بشريت وجود نداشته است.


يكي از مباحث بسيار جالب توجه در بررسي انديشه كارل اشميت مربوط به عرفي شدن الهيات مدرن است. درواقع كارل اشميت اعتقاد دارد به هيچ عنوان دولت‌ها در جهان مدرن عرفي نشده‌اند. بلكه الهيات مربوط به خود را توليد كرده‌اند. الهيات و متافيزكي كه معجزه از جهان را بيرون كرد.

اندرو گمبل در كتاب سياست و سرنوشت مي‌گويد اگر سياست به پايان رسيده باشد آيا سرنوشت ما است كه همه چيز را همان‌گونه كه هست بپذيريم؟ ضرورتا نبايد اينگونه باشد. سياست هنوز بسياري چيزها براي عرضه كردن دارد.

تاكنون براي بيشتر انديشمندان سياسي و دانشجويان علوم سياسي مهم‌ترين سوال در حوزه علم سياست اين بوده است كه در جوامع، حاكميت حق كيست؟ به عبارت ديگر چه كسي يا چه نهادي بايد حاكم باشد و حق حاكميت و كنترل مردم را بر عهده داشته باشد؟ شايد اين اساسي‌ترين و كلاسيك‌ترين مساله‌اي است كه علماي علوم سياسي با آن روبه‌رو بوده‌اند.

اگر ما تا امروز فكر مي‌كرديم كه در دنياي مدرن و سرمايه‌داري، امر سياسي پيرو امر اقتصادي است اما در اين كتاب متوجه مي‌شويم كه اتفاقا در دنياي مدرن، امر سياسي پيش از پيروي از اقتصاد از امر حقوقي تبعيت مي‌كند.

منابع عربي و اسلامي نشان مي‌دهد كه علماي پيشامدرن به خوبي به اين امر آگاه بودند كه مفهوم امر سياسي مساله‌اي مربوط به حاكميت نيست بلكه مربوط به ساختن حيات سياسي است.

قانون اساسي براي اين شكل مي‌گيرد كه توان و حيات قدرت موسس را رام كند. دركي كه تمام مشروطه خواهان به خصوص مشروطه خواهان ايراني از مساله دارند اين است كه مشروطه‌خواهي به اين معنا است كه جنبش‌هاي مردمي بتوانند به پاي قدرت حاكم غل و زنجير نصب كنند تا از اين طريق توانايي او را محدود كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون