نمايش «تروما» از يك منظر در ادامه تجربههاي گذشته افسانه ماهيان قابل صورتبندي است. او پيش از نمايش «كوكوي كبوتران حرم» نمايشهاي «زيرزمين تا پشتبام» و«همهوايي» را روي صحنه برده بود كه هر دو به شيوه تكگويي (مونولوگ) روايت ميشد. اجراي مونولوگ برخلاف ظاهر غلطانداز، چندان هم كار سادهاي نيست. كارگردان در چنين اجراهايي علاوه بر نياز به در دست داشتن يك متن پركشش و جذاب بيش از آنكه متكي بر تمهيدات كارگرداني باشد، به توانايي بازيگران و انرژي حضور آنها روي صحنه وابسته است. اتفاقي كه در هر دو تجربه مورد اشاره به شكلي قابل دفاع رخ داد، به ويژه در «هم هوايي» كه مجموعهاي از درك دقيقِ زنانه در پشت صحنه (مهين صدري، ماهيان، الهام كردا، ستاره اسكندري و باران كوثري) در خصوص وضعيتي مترتب بر سه شخصيت زن معاصر در نهايت ساختماني جذاب پيش روي مخاطب گذاشت. همين عامل هم موجب شد طيفهاي گوناگون و سليقههاي متفاوت سالن را با رضايت ترك كنند. اينجا و در نمايش «تروما» نيز ماهيان از حضور سه بازيگر شناخته شده (كاظم سياحي، شقايق دهقان و طناز طباطبايي) بهره گرفت منتها با يك تفاوت، او در تجربه جديد نهتنها جسورانه دست به قلم شد تا بعد از سالها فعاليت تئاتري اينبار همزمان عنوان «نمايشنامهنويس و كارگردان» را يدك بكشد، بلكه انگشت اشاره را به سوي موضوع و مسالهاي نشانه رفت كه از هر نظر چالش برانگيز به نظر ميرسيد. اعتراض به زيستِ غيراستاندارد گروهي از افراد در جامعه ما كه خواسته يا ناخواسته از نظر جسمي آسيب ديدهاند. نابينايان، ناشنوايان و همه آنها كه تحت عناوين غريب SMA، MND و CP طبقهبندي! ميشوند. واسازي كه ابتدا خود را پشت نقاب علمي- پزشكي پنهان ميكند ولي در نهايت همچون بيماري مسري به جامعه سرايت كرده و نوع بشر را به «بدنهاي سالم» و «بدنهاي ناسالم» تقسيم ميكند. امري كه به نگاههاي خيره و ترحمبرانگيز منجر ميشود، درحالي كه حداقل نمونه «استيون هاوكينگ» به بشر امروز اثبات كرد اين افراد، تواناتر از ميلياردها انسان به اصطلاح سالم! قابليت دگرگون ساختن درك و دريافت ما از جهان هستي را دارا هستند. در ادامه گفتوگو با اين كارگردان را ميخوانيد.
اصطلاح «تروما» در روانكاوي لكاني به زخم روحي التيامناپذير يا عارضههاي غير نقصانهاي فيزيكي افراد اطلاق ميشود. اما در نمايش شما آثار ناشي از عارضههاي جسمي بر روان افراد بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. مطالعه در اين زمينه از چه زمان و بر چه اساس آغاز شد؟
بله تروما در روانكاوي به زخم روحي يا روان زخم تعبير شده است و شقوق متفاوتي دارد ولي در اين نمايش ما از نقص فيزيكي به تروماي روحي نزديك ميشويم. هدفم اين بود كه ابتدا به نقص جسماني بپردازم و بعد از آن به تاثير پديده يا آسيب روي انسانهاي متفاوت توجه كنم. اين يكي از پاشنههاي آشيل جامعه ما است و من مدتها فكر ميكردم چطور ميتوانم چنين دردي را در تئاتر روي صحنه بياورم. بيش از يك سال روي موضوع تحقيق كردم و با افراد زيادي به گفتوگو پرداختم، از جامعه ناشنوايان، جامعه نابينايان و افراد داراي SMA، MND و CP تا موارد ديگر كه همگي از پرسشي شخصي درباره رابطه من با بدن خودم نشات ميگرفت. پيش از هر چيز هدفم نشان دادن بعد بيروني ماجرا و سپس ورود به بحث رواني مساله بود. براساس گفتوگو با تراپيستهاي مختلف متوجه شدم اين بچهها داراي افسردگيهاي عجيب هستند و معمولا در جامعه و خانواده ايزوله ميشوند كه دردهاي روحي متعدد ديگر را به دنبال دارد. مانند تابلوي اول نمايش كه بحث بلوغ اين افراد به ميان آمد. اينها حتي بلوغ متعارف ندارند و بسياري زير فشار فيزيكي و روحي ناشي از بلوغ جان خود را از دست ميدهند.
«تروما» يكي از معدود واكنشهاي تئاتر ما به وضعيت گروهي از افراد جامعه است كه ناديده گرفته ميشوند. حتي مسوولان براي آنها برنامهريزي درستي ندارند. قصد شما از اجراي تروما چه بود؟ آشنايي بيشتر مردم و مسوولان با رنج اين افراد؟
هيچ برنامهريزي وجود ندارد و فاجعه است. در تحقيقات اوليه به نكاتي برخوردم كه امكان طرح همه آنها در متن وجود نداشت و حتي ميتوانست نمايش را به يك كار بسيار انتقادي تند بدل كند. هيچ برنامهاي وجود ندارد و تو گويي اين بچهها دفن شدهاند. به همين دليل هم بود كه فكر كردم بايد حتي تئاتر آموزشي داشته باشيم و به سهم خودمان حداقل كاري كنيم. بحث بهداشت، آموزش، عدم تبعيض در مواجهه با اين بچهها در كنار بسياري موارد ديگر ناديده گرفته ميشوند و من وظيفه داشتم به عنوان كسي كه تئاتر كار ميكند نسبت به اين مقوله واكنش نشان دهم. اينجا نه فقط مسوولان كه همه ما مردم در اين زمينه نقص فرهنگي داريم. اينكه مسوول توجه نميكند امر ديگري است چون رفتار مردم هم با اين افراد بسيار وحشتناك است. بيشتر قصد داشتم كاري كنم تماشاگر برخوردار از بدن سالم كمي به خودش بيايد.
اصولا چه اتفاقي در تئاتر ما افتاده كه كمتر به مساله افراد داراي كمتوانيهاي جسمي - حركتي فكر ميكند؟ چرا اين تئاتر اصولا به رنجها و آلام بشر ايراني كمتر فكر ميكند و مدام كاريكاتوري از مسائل اجتماعي ارايه ميدهد؟
چون همواره فكر ميكنيم روي صحنه تئاتر بايد حرفهاي بسيار بسيار پيچيده و عميق بيان كنيم، در حالي كه پرداختن به يك مساله به ظاهر ساده ميتواند بسيار سخت و اتفاقا پيچيده باشد. خيلي بد است كه كاريكاتوري از مسائل اجتماعي را روي صحنه بيان كنيم و حداقل در مورد خودم ميتوانم بگويم كه سعي كردم صادقانه حرف بزنم. شايد بهتر باشد اينطور بگويم كه ميتوانستم افرادي را به عنوان بازيگر روي صحنه دعوت كنم كه از همين جمعيت باشند ولي به واقع اين ايده به سوءاستفاده از احساسات ختم ميشد. بايد كاري ميكردم بازيگران عميقا درگير ماجرا شوند و همه كنار هم به درك مشترك از ماجرا برسيم.
كارگردان در نمايشهايي از اين دست كه قرار است همزمان زخمهاي روحي و جسمي افراد را به تصوير بكشد با دشواري در هدايت بازيگر مواجه است. چالش كار با بازيگر در نمايش «تروما» از چه منظر پيش آمد. آيا اصولا براي شما به عنوان كارگردان چالشي از اين منظر ايجاد شد؟
بله چالش زياد بود، چون رفتن به دنياي يك ناشنوا يا نابينا يا كسي كه CP است براي بازيگران كار بسيار سختي بود. بچهها از نظر حسي بسيار درگير ميشدند و پرسشهاي زيادي داشتند. همين ياد گرفتن زبان اشاره واقعا براي بازيگري مثل شقايق دهقان يا هر بازيگر ديگري بسيار دشوار بود. يا اينكه طناز طباطبايي در مواجهه با نقش نابينا و جهان شگفتانگيز آنها واقعا هيجانزده بود. به خصوص كه اين بچهها به معناي واقعي باهوش هستند و از بخش اعظم تواناييهاي مغز استفاده ميكنند. همه اينها هم وقتي اتفاق ميافتد كه اين بچهها از تروماهاي روحي عبور ميكنند و به يك مكانيزم دفاعي مسلح ميشوند. از اينجا تازه زندگي طبيعي آنها آغاز ميشود و دست به كارهايي ميزنند كه از نظر ما عجيب غريب است. براي مثال، هيچوقت به اين فكر كرديم كه بچههاي پاراالمپيك چطور اين تعداد مدال ميآورند؟ چون ميخواهند به خودشان و جامعه چيزهايي را ثابت كنند. چطور يك نفر بدون دستهايش و فقط با پاها يا دهان نقاشي ميكشد؟ درك و پذيرش بازيگران از اينكه ما جهانهايمان را به يكديگر نزديك كنيم نيز بسيار كمككننده بود.
كارگرداني هستيد كه در جستوجوي چالش تازه باشد؟ چالش نه از اين منظر كه انتخاب هر متن جديد ميتواند چالشهاي خاص خودش را به دنبال داشته باشد. بلكه از منظر دور ريختن تجربههاي گذشته و قدم گذاشتن در مسيري كه پيشتر هرگز تجربه نكرده بوديد.
بله اصولا كارگرداني هستم كه به چالشهاي جديد علاقهمند است و اينطور نيست كه با يك متن جديد تصور كنم وارد چالش تازه شدهام. آنچه قرار است روي صحنه اتفاق بيفتد بايد مسالهام باشد، چون غير از اين اصلا برايم جذاب نخواهد بود. بايد ببينم مسالهام با زيستي كه دارم يا چيزهايي كه موجب رنج من ميشوند چيست؟ اينكه به واسطه زبان تئاتر چطور ميتوانم ارتباط بهتري با مردم برقرار كنم. ايدههايم فعلا حول مسائل اجتماعي دور ميزند و چندان به سمت كارهايي نميروم كه از منظر فرم و اجرا جهاني يك سر متفاوت داشته باشند. همهچيز دروني و شخصي است اما از يك بابت هم به تفكر حال حاضرم و ارتباطم با محيط پيرامون بازميگردد. چيزي ذهنم را مشغول ميكند و خواب را از من ميگيرد، اين ميشود چالش جديد.
اگر پاسخ به پرسش بالا مثبت است؛ نگارش و كارگرداني «تروما» در مقايسه با تجربههاي گذشته شما از كدام منظر ايجاد چالش كرد؟
از حرف زندهياد حميد سمندريان وام ميگيرم كه هر كاري يك تجربه جديد و يك چالش تازه است. در هر نمايشي انگار بار اول است كه كار ميكنيد و اين ماجرا هر بار تكرار ميشود. هنر انتها ندارد و به محض اينكه تصور به وجود بيايد چيزي را بلد هستيد در همان لحظه نقطه پايان كار هنرمند رقم خورده است. شما هر بار بايد خودتان را از بوته آزمايش عبور دهيد، در هر سبك و هنري كه كار ميكنيد. اينجا بيشترين چالش را در مرحله نگارش متن داشتم. اولينبار است كه ميگويم و جز بچههاي گروه با شخص ديگري در ميان نگذاشتم. اصلا قصد نوشتن نداشتم ولي وقتي قرار شد كنجكاويها و تحقيقاتم را با يك نويسنده در ميان بگذارم آرام آرام متوجه شدم مشغول نوشتن هستم، پس اجازه دادم اين تجربه اتفاق بيفتد. در اين مرحله هم از كمكها و مشورتهاي نغمه ثميني و محمدرضايي راد بهره گرفتم.
به نظر من نوشتن مونولوگ براي سه بازيگر، در عين حال حفظ انسجام متن و ايجاد كشش براي تماشاگر كار سادهاي نيست. بخش دوم به اجرا بازميگردد كه بايد بتواند اين كشش بصري را ادامه دهد. فكر نميكنيد ايستايي ميزانسنها (روي دوچرخهها) و تكرار رفت و برگشت بازيگران از روي دوچرخه به سمت آوانسن ميتواند تا حدي فضاي سكون را براي تماشاگر رقم بزند؟
كاملا موافقم. نوشتن سختترين كار جهان است و من هميشه سختي همكاران نويسندهام را درك ميكردم. از مهين صدري تا نغمه ثميني و ديگران همواره با نويسندهها گفتوگو ميكرديم و اين حتي پيش از شروع كار با بازيگران اتفاق ميافتاد. دقيقا؛ مونولوگ اصلا كار سادهاي نيست ولي تجربه كارگرداني دو متن مونولوگ بسيار جدي مانند «هم هوايي» و «از زيرزمين تا پشتبام» را در كارنامه داشتم. اجراي مونولوگ كار بسيار بسيار سختي است، هم براي بازيگر و هم براي طراح چالش به دنبال دارد. اينجا هم نقصهايي وجود دارد كه نميتوانم انكار كنم. دوچرخهها در نمايش «تروما» كانسپت اصلي كار است چون دوچرخه نماد تلاش و نماد زندگي است. نه من و نه منوچهر شجاع به عنوان طراح كه از ابتدا در جريان امور قرار داشت نميخواستيم كوچكترين نشانهاي از سمعك، ويلچر، عصاي سفيد و نشانههايي از اين دست در ميان باشد، چون اين افراد از درون همواره در حال تلاش و ركاب زدن هستند. اينها با هوش سرشاري كه دارند در ارتباط با خودشان، خانواده و جامعه بدون توقف مشغول فعاليت و تلاش هستند.
يك نقد من به اجرا اين است كه بازيگران طوري با تماشاگر مواجه ميشوند كه گويي خودشان داناي كل هستند و تماشاگر نادان! اينكه مدام و در مقاطع مختلف در ميزانسني رو به تماشاگر به او گوشزد كنيم: «هيچ ميدانستيد؟ هيچ به اين موضوع فكر كردهايد؟» چنين برخوردي بين تماشاگر اينسوي صحنه و شخصيتهاي روي صحنه خط قرمز فاصله ميكشد.
بله، كاركترها عامدانه داناي كل هستند چون بايد ميتوانستند تماشاگر را معذب كنند. چون آنها هستند كه نسبت به فيزيك بدن خود و وضعيت جامعه در رفتار با خودشان اشراف دارند و درباره رنجها و تروماهاي خود صحبت ميكنند. اتفاقا از موضع بالا هم مواجه ميشوند و ميخواستم حتي بيرحمانهتر با مخاطب صحبت كنند چون بايد بيننده را معذب ميكردند. بازيگران بايد با فخر حرف ميزدند چون بايد زبان افرادي ميشدند كه هيچگاه امكان بيان حرفهاي خود را در جامعه به دست نياوردهاند. اينجا تماشاگر بايد واقعا خجالتزده ميشد. بنابراينچنين رويكردي عامدانه بود. تماشاگر داراي بدن سالم وقتي به سالن ميآمد، بعد از اجرا تحت تاثير قرار ميگرفت. به نظرم اگر بتوانيم در حد همين شبي 200 نفر هم تاثير بگذاريم كار مثبتي انجام دادهايم. در نهايت بايد بگويم آنچه شما خط قرمز نام گذاشتيد از نظر من همان وضعيت معذب كردن مخاطب است.
ايده استفاده از دوچرخهها چطور به وجود آمد؟ در اجرايي كه من ديدم تصوير ابرها درback صحنه تا مقطعي ساكن بود و از مقطعي متحرك شد. بهتر نبود اين حركت ابرها (شايد به نمايندگي از حركت كيهان و اجرام آسماني) از ابتدا وجود ميداشت؟
ايدههاي زيادي از آسمان و كائنات، طبيعت و حيوانات در كار وجود داشت. ايده ابرها بايد خيلي آرام اتفاق ميافتاد و به نظرمان رسيد در همين حد آرام كفايت ميكند. از ابتدا تا انتها وجود داشت تا مقطعي از اجرا كه شقايق دهقان به زبان اشاره صحبت ميكرد و نياز بود زيرنويس روي صفحه بيايد كه همين موجب ميشد حركت متوقف شود. اگر حركت بيشتر ميشد خودنمايي اتفاق ميافتاد كه خوب نبود و بهتر بود همينطور آهسته و پيوسته پيش برود تا به صحنه پرواز دوچرخهها برسيم. دوچرخه نمادي از سرخوشي بود ضمن اينكه مكانيزمي براي تلاش به دست ميداد. اينجا از آرشيو ذهني منوچهر شجاع در مقام طراح صحنه چيزي بيرون آمد كه بسيار تاثير داشت. زماني كه اين بچهها از دوچرخه پايين ميآيند و رو به تماشاگر صحبت ميكنند بيرون خود را به نمايش ميگذارند و وقتي دوباره روي دوچرخه مينشينند درون خود را بازي ميكنند. اين مسير حال دروني و بيروني شخصيتها را نشان ميداد.
آيا ايدهاي وجود داشت كه بخواهيد اجرايي كنيد و به دليل كمبود امكانات ممكن نشده باشد؟
صورت ايدهآل پرواز دوچرخهها براي ما اين بود كه بتوانيم واقعا هر سه آنها را روي صحنه به پرواز درآوريم ولي خب اين امكان وجود نداشت، چون به سالن بزرگتر هم نياز داشتيم.
قرار است اين نمايش به خارج از كشور هم سفر كند؟
بله چنين قصدي وجود دارد اما معمولا وقتي كاري را آغاز ميكنم بيش از هر چيز در فكر ايجاد ارتباط نمايش با تماشاگر ايراني هستم. ابتدا بايد مساله خودمان باشد و بعد طوري پيش برويم كه كار با تماشاگر غيرايراني هم ارتباط برقرار كند. پيشنهاد سفر هم داشتهايم و مشغول برنامهريزي هستيم ولي قبل از همه آنها از شيراز و اصفهان گرفته تا مشهد و رشت پيشنهاد اجرا در داخل ايران دريافت كردهايم. اما فعلا به سفرهاي داخلي پاسخ مثبت ندادم تا ببينيم برنامهريزي بازيگران چطور ميشود. به هرحال تئاتر در شهرهاي ديگر ايران هم غناي خاص خود را دارد و من غير از تهران با كارگردانان و گروههاي زيادي در ديگر استانها آشنا هستم، به همين دليل بايد طوري برنامهريزي كنيم كه كار با كيفيت مناسب روي صحنه برود. بايد بگويم برنامه اجراهاي متعدد وجود دارد كه بسيار هم جذاب است.
شخصيتها عامدانه داناي كل هستند ، بازيگران بايد با تفاخر حرف ميزدند چون بايد زبان افرادي ميشدند كه هيچگاه امكان بيان حرفهاي خود را در جامعه به دست نياوردهاند. اينجا تماشاگر بايد واقعا خجالتزده ميشد.