اشارهاي به جهان شعري مرام المصري، در حاشيه انتشار گزيده «چون گناهي آويخته درتو»
از زنانگي در نوشتار تا نوشتار زنانه
چون گناهي آويخته در تو
ترجمه سيد محمد مركبيان
انتشارات چشمه
چاپ اول 1393
رسول خوببين/ مرام المصري، بيترديد بعد از غاده السمان برجستهترين شاعر زن سوري است. در لاذقيه به دنيا آمده و از 20 سالگي در پاريس زندگي ميكند.
همه شعرهايش را ولي به همان زباني نوشته است كه - به قول خودش- فرزندانش آن را نميفهمند؛ به زبان مادرياش. از سال 84 مينويسد و از سال 98 نامش بيشتر بر سر زبانها افتاده، سالي كه جايزه آدونيس را به خاطر مجموعه شعر «گيلاس قرمز روي كاشي سفيد» به عنوان بهترين اثر خلاقه زبان عرب به دست آورد.
المصري شاعر «رابطه» است. رابطهاي كه در نگاه اول منحصر به من خصوصي اوست، اما اينگونه نيست. او در اين «من» محصور نميماند، پرتاب ميشود به سوي ما، چرا كه از چيزي مشترك و عام حرف ميزند، چرا كه ذات اتفاقهايي كه او را وادار به نوشتن كرده است ابدا خصوصي نيستند. بخشي از انسانند، انسان به مثابه مجموعهاي از اتفاقات.
پس وقتي كه ادعا ميكند: «من ميخواهم ذهن و روان خود را بشناسم و از اين راه است كه ميتوانم به ديگران كمك كنم» بيراه نميگويد. او ترسي ندارد از اينكه شاعر و راوي شعرش را روي هم منطبق كند، كه مدام شعرش را بر زمينه رابطهاش با شوهر يا فرزندانش استوار كند، حتي نميترسد از اينكه به او انگ بياعتنايي بزنند در قبال اتفاقات پيرامونش. مختار است.
اوست كه جهانش را انتخاب ميكند و جهان شعر او در رابطه شكل ميگيرد، اما رابطهاي كه يك سر ثابت دارد و آن خود اوست. اينجاست كه نوع برخوردش بيش از هرچيز ديگر اهميت پيدا ميكند، برخوردي سنتي مشابه برخورد آن ديگراني كه روزگاري از راه حكمت و نصيحت و... لقب شاعر ميگرفتند. اين شكل برخورد، با فرض تمام فايدهاش براي ديگري، حضور او را درك نميكند. المصري نيز به گواه شعرهاي گزيده در اين مجموعه قدرت فاصله گرفتن از خود را ندارد، و قدرت نگريستن از بالا به انسان را. كشف او قابليت گسترش به ديگران را دارد اما فقط و فقط از كانال «من»اش.
اصرار مضاعف او بر اين «من»، با همه دقتش در مفهوم رابطه عام و فراگير به قيمت كمرنگ شدن «تو» و حذف صداهاي ديگر تمام ميشود.
«من» او هم صميمي است و هم باور پذير اما قبل از هر دوي اينها ديكتاتور است. گفتن ندارد كه ميشود در جهان خصوصي هم به چند صدايي رسيد، ميشود شخصيتها را به رسميت شناخت و به هم برخورد داد. اما «من» المصري پر رنگتر از اين حرفهاست.
«من»ي صد البته خلاق كه شاعر را شيفته خود كرده است و لحظهاي او را رها نميكند. به همين دليل است كه شعر او از اين بابت خلاف ادعايي كه دارد يك شعر سنتي است و بعد ندارد.
اما پيشكشيدن اين نكته دستكم در اين مقال ناشي از يك چيز بيشتر نيست و آن آشكارگي در تعارض افتادن شكل نوشتار المصري با هويت اوست.
او كه سالهاست عبارت «صداي از دست رفته زن عرب» را به دنبال خود ميكشد، با همه تلاشها و جسارتش در دفاع از حقوق زنان سوري و منطقه، انگار هنوز نتوانسته به نوشتار زنانه دست پيدا كند.
شعر او اجرايي است در ادامه و تاييد سنت ديرپاي ادبيات خاورميانه و نوشتاري سخت مردانه.
تكگويي او هيچ ربطي نميتواند به ماهيت زن و زنانگي داشته باشد، دست كم در ادبيات كه اينطور است، چرا كه لذت ادبي در نوشتار زنانه بيش از هر چيز مبتني بر تكثر است و امكان توزيع لذت. دستاوردي كه ميرود تا به شناخت و بازپسگيري حق زن ختم شود.