گروه سياستنامه
زبان در معناي عام آن محور و اساس مباحث فلسفي سده بيستم است. بزرگترين فيلسوفان آن سده، مارتين هايدگر در سنت قارهاي و لودويگ ويتگنشتاين در سنت تحليلي، هر يك به سبك و سياق خود زبان را در مركز مباحث فلسفي خود مورد تامل و مداقه قرار دادند. اولي زبان را خانه وجود خواند و دومي مرزهاي زبان را با مرزهاي جهان يكي دانست. ويتگنشتاين در دورهاي حساس از حيات فكري خود از كاربردهاي زبان سخن گفت و به جاي يك زبان شستهرفته و دقيق، از بازيهاي زباني در سياقهاي مختلف و در متن زندگي اجتماعي انسانها حرف زد. اسلنگ يا چنان كه مشهور است زبان كوچه و خيابان، يكي از رايجترين شيوهها يا كاربردهاي زبان است كه عموم كاربران زبان با آن آشنا هستند، اما آن را چندان به رسميت نميشناسند. الن اسپيرز اما نگاه ديگري به اين مفهوم دارد و آن را در همان معناي ويتگنشتايني به عنوان يكي از كاربردهاي زبان و در واقع يكي از رايجترين آنها ميداند.
محمد آسياباني| چندي پيش كتاب «فرهنگ مردم: كلمات و اصطلاحات خودماني عاميانه و اسلنگ مردم امريكا» اثر ريچارد الن اسپيرز با ترجمه بابك محقق و مسعود قاسميان منتشر شد. اين ترجمه كه نتيجه 15 سال كار پژوهشي مترجمان بود، ميتواند ما را با گوشههايي از فرهنگ اسلنگي مردم امريكا و همچنين ضعفهاي عمده ما در پژوهشهاي مربوط به زبان عاميانه و مخفي و بهويژه نقش اجتماعي آنها آشنا كند. پژوهش بر حوزه اسلنگ پيش از هرچيز دانشهاي متنوعي از جمله جامعهشناسي، فلسفه زبان، فرهنگ عامه، تاريخ و... را ميطلبد.
به مناسبت انتشار اين كتاب با بابك محقق مترجم اين اثر گفتوگويي داشتهايم. محقق كار ترجمه را در دو حوزه فلسفه هنر و زيباييشناسي و همچنين تاريخ معاصر پيگيري ميكند. «آلمان نازي» از مايكل لينچ، «جنگ سرد» از كرلبراين جونز و «جنگ جهاني اول» از ديويد اونز، عناوين برخي از ترجمههاي منتشر شده محقق در حوزه تاريخ است. «زيباييشناسي و جامعهشناسي هنر» از جنت ولف، «عكاسي و بازنمايي» از راجر اسكروتون، «منظره و هنر غرب» از ملكوم اندروز، «ساختارگرايي و پساساختارگرايي» از استوارت سيم و «هنر ژاپن: نگاهي به جزييات» از جان ريو، نيز برخي از ترجمههاي منتشر شده او در حوزه فلسفه هنر و زيباييشناسي است.
آيا ميتوان از «اسلنگ» تعريفي ارايه داد؟ معمولا در تعاريف موجود، اسلنگ با «صنفواژه» يا جارگن (Jargon) تا حدي همپوشاني دارد. اين دو مفهوم چه تفاوتي با اسلنگها پيدا ميكنند؟ آيا ارتباط آنها يك ارتباط دوسويه است؟ در وام دادن واژگان كداميك دست بالاتر را دارد؟
اسلنگ تعريف دارد اما نه تعريف جامع و مانعي كه همه اهل فن را به تساوي راضي كند. اين معضل از گذشته دور وجود داشته و تازه همين چند دهه پيش بوده كه اصلا اسلنگ را بهحساب آوردهاند. وقتي به فرهنگهاي لغت معتبرِ دهههاي گذشته رجوع ميكنيم، پراكندگي آرا در تعريف اين لفظ آشكارتر ميشود. با همه اين اوصاف تعريفي كه از اسلنگ به دست دادهاند بهاين ترتيب بوده كه آن را واژه، تعبير يا اصطلاحي دانستهاند كه در قالب زبان معيار نگنجد، گفتاري و غيررسمي باشد و در سطح محافل جدي و رسمي ظاهر نشود يا بهندرت مجال خودنمايي يابد. اسلنگ- كه به دليل شمول معنايي گسترده در زبان فارسي معادل دقيقي ندارد و رجوع به فرهنگهاي لغت انگليسي به فارسي اين نكته را روشن ميدارد- در سطح خردهفرهنگها بروز مييابد، عمدتا وجه استعاري، شوخطبعانه و ابهامآميز دارد؛ كمدوام، فرّار و خودجوش است. هيچ نهاد و مصدر اجتماعي خاصي متولي آن نيست و شايد اصلا جذابيت خود را از همين شيطنت و ياغيبودنش بگيرد كه با زبان رسمي آدمها و جمعهاي خشك و جدي سر سازگاري ندارد. در اواخر دهه 1970 ميلادي زبانشناس اجتماعي برجستهاي همچون مايكل هليدي اسلنگ را «ضدزبان» ميناميد چون باور عموم مردم در آن زمان و حتي همين امروز اين بود كه اسلنگ زبان خاصِ خلافكارها اعم از زندانيها و موادفروشها و اراذل و اوباش محل؛ و اقشار حاشيهاي جامعه است و شأني براي آن نميتوان قائل شد- به نوعي معادل آرگو يا كنت- يا مثلا آن را منحصر به كلمات ممنوعه و جنسي (كلمات تابو) ميدانستند. اين باور بهقدري نفوذ داشت كه فرهنگ آكسفورد نيز آن را «نازل و بيمقدار» تعريف ميكرد و ساير فرهنگهاي لغت نيز ارزشي براي آن قائل نبودند. در خوشبينانهترين حالت آن را لفظ عاميانه يا كوچهبازاري دانستهاند كه هرچند بهكلي اشتباه نيست اما فراگير نيست چون وقتي پاي صنفواژهها و واژگان حِرف و مشاغل به ميان ميآيد، آن تعريف عاميانه يا بهتر بگوييم عامهباور لنگ ميزند و حق مطلب را ادا نميكند. اينجاست كه ميتوان پلي زد به سوالي كه درباره صنفواژهها (جارگنها/ فنواژهها) مطرح كرديد. در حقيقت بايد گفت كه صنفواژهها باعث تطور معنايي لفظ اسلنگ شدند و ضمن اينكه زير چتر آن قرار گرفتند، برايش شأن و شخصيت هم آوردند. به اين معنا كه هم دامنهافزايي كردند و هم تشخصآوري. منتها اين را هم بايد در نظر گرفت كه جارگن، به مفهوم زبان خاص يا تخصصي (همه حوزههاي تخصص از علم و هنر تا تكنولوژي) و حرفهاي (حرفه بهمعني شغل)، همه داشتههاي خود را به اسلنگ نميسپرد چون اسلنگ، بنا به تعريف، از پذيرش مهمانان رسمي معذور است و تنها به الفاظي روي خوش نشان ميدهد كه رنگآميزي خاصي را در ساختواژه خود حفظ كرده باشند: خودماني، شوخيآميز، در لفافه (پوشيدهگو) و فارغ از قيدوبندهاي الزامآوري كه زبان رسمي حِرف طلب ميكند و اصلا وجه مميزه آن است. اين هم نكتهاي است كه بر فرض پزشكان و وكلا و پليسها كه به هر حال در ردههاي ممتاز پلكان اجتماعي قرار ميگيرند اسلنگ را پس نميزنند و در حضور خودي و غيرخودي از كلمات و اصطلاحاتي استفاده ميكنند كه مفهوم دقيق آن احتمالا فقط بر خود آنها آشكار است و فرض بر اين است كه ديگران از آن سر درنميآورند مگر آنكه مدتي را كنار اين افراد و جمعهاي خاص بگذرانند. مثلا شما خبرنگارها معناي «خبرزدن» و «خبرخوردن» را بلافاصله متوجه ميشويد اما براي ديگران مفاهيم نسبتا گنگي است. يا مثلا ويراستارها با اصطلاح «شخمزدن» كاملا آشنا هستند اما شايد حتي بسياري از نويسندهها و مترجمها معني آن را ندانند. توجه كنيد كه اين رابطه ميتواند دوسويه هم باشد: صنفواژهها در هر حال دايم به فربهسازي زبان اسلنگ كمك ميكنند. مثلا «ياتاقانزدن» كه از جمع تعميركارها نشت كرده و «صفركيلومتر» كه اصطلاح فروشندگان اتومبيل است يا «بزن زنگو» كه در زورخانهها متداول بوده و «بدبدن» كه اصلاح كشتيگيرهاست اما همه اينها الان اسلنگ عام شده و حتي توسعه معنايي پيدا كرده، اما خود اسلنگ عام هم در اين حوزه (يعني اسلنگ خاص) جنبوجوش ايجاد ميكند: شايد بيش از هر چيز از حيث ساخت واژه بهطوري كه با تنوع بينظيرش راهوچاه واژهسازي را غيرمستقيم آموزش ميدهد: مثلا دانشجويان مهندسي به درس استاتيك كه از جمله دروس بسيار دشوار است ميگويند «اُفتاتيك» (درسي كه باعث «افتادن» يا ناكامي در كسب نمره قبولي ميشود) كه اين ساخت تقليدي است از كلمهاي ديگر در اسلنگ عام كه چندان مودبانه نيست. نكتهاي كه بايد در نظر گرفت اين است كه تلفيق اسلنگ عام و خاص در حين كاربرد اجتنابناپذير است و تأثيرات متقابلي در نحو، طرز بيان و آهنگ كلام دارد اما در نهايت اين صنفواژهها هستند كه به غناي زبان غيرمعيار كمك ميكنند.
در فرهنگ عاميانه مردم معمولا روند ساخت و ابداع كلمه و واژگان به چه صورت است؟ اين واژگان ابداعي در صورت داشتن چه ويژگيهايي ميتوانند در فرهنگهاي لغتي مانند «اسلنگ واژهها» جاي بگيرند؟
از اين لحاظ با تنوع بيمانندي مواجهيم. برخي شيوهها تابعي است از اصول اساسي واژهسازي در زبان معيار (تركيب و اشتقاق) كه عموما هم نحو را تغيير ميدهند هم معنا را. تركيبهايي مثل علفپلو (بهمعني «سبزيپلو» كه از اصطلاحات زندان است و همچنين «فازبالا») يا وندهاي اشتقاقي (كرهخوري، لحيمكار، تلخكي) از اين دستهاند. قياس («فضانورد» بهمعني معتادي كه هميشه نشئه باشد)، سرواژهسازي («مُردم از خنده» كه «ماخ» را ميسازد)، وامگيري يا قرضگيري از زبانهاي ديگر («شوآف» و «اُپنمايند»)، ادغام يا تركيب («اُسمخ» كه در آن «اُس» بريده «اسكل» است)، واژهپيرايي يا كوتاهسازي («شاس» كه اصل آن «شاسكول» است و «اشتب» كه كوتاه «اشتباه» است)، گسترش معنايي (قاطي، دل، شاخ، آويزون، دوا و جنس كه هر يك در زبان اسلنگ معني يا معاني تازهاي ميگيرند)، بهرهگيري از حُسن تعبيرها («خالهپري» به جاي عادت ماهانه) يا قبح تعبيرها (قصاب بهجاي جراح) و اتباع (ژوليپولي) نيز از جمله روشهاي معمول واژهسازياند.
اگر صرفا شگردهاي متداولِ واژهآفريني در اسلنگ مد نظر باشد بازي با كلمات از جمله قلب كلمه («شيارخور» كه خيارشور است و «ايگارس» كه سيگار است)، تغيير يك يا دو واج (نعلتي و پافيوس)، تغيير يك جزو از يك كلمه مركب (اعتمادبهسقف)، تركيب واژه قرضي با كلمه يا وند فارسي (خوشاستايل و پاراشوت و بدتيريپ)، ساخت تعبير تازه از واژه قرضي (گولاخ و فاز)، بازي با واژه قرضي (بيتالحال، لاكچري)، معكوسسازي معنا («بد» به معني «عالي» و «وحشتناك» كموبيش بههمين مفهوم)، تفسير اسم اشخاص («كامبيز» به معني پسر قرتي كه ظاهر و رفتارش توي ذوق بزند و «شهلا» بهمعني دختر لوند پايينشهري)، تفسير اسم اشخاص معروف («شوماخر» بهمعني راننده ماهر و «آرنولد» به معني مرد قويهيكل)، ادغام با حذف واج و احيانا اشتباه در نگارش واج («شسماغ» به معني دماغ بزرگ كه ميتوان آن را «شصتماغ» در نظر گرفت كه خود تعبيري طنزآميز از «دهماغ» است) و بسياري شيوههاي ديگر هم هست كه نيازمند تحقيق مفصل زبانشناسهاست. اينكه كدام واژگان ابداعي حائز شرايط ورود به فرهنگ لغات اسلنگ هستند بستگي به دامنه فرهنگ و عمق دسترسي اسلنگنگار به منابع متفاوت دارد.
از لحاظ دوام واژه در فرهنگ چطور؟ اين ميتواند دليل براي ورود واژگان ابداعي به حوزه فرهنگهاي اسلنگ باشد؟
طبعا اسلنگ پژوه عام در نهايت مجبور به گزينش واژههايي است كه بسامد بيشتري داشته يا پردوامتر باشند اما اسلنگنگار خاص (مثلا كسي كه در حوزه زبان مخفي پژوهش ميكند) يا اسلنگنگار مشاغل طبعا از هيچ يافتهاي بهراحتي چشم نميپوشد و در ثبت و ضبط كلمات و اصطلاحات مضايقه نميكند. البته اين نكته را همواره بايد مد نظر قرار داد كه بسياري از اسلنگها هيچگاه از محل، منطقه يا محفل خاصي فراتر نميروند و به همين دليل ممكن نيست كه بتوان همه آنها را ثبت كرد. اين روزها برنامههاي تلويزيوني و شبكههاي اجتماعي زمينههاي مساعدتري براي ظهور و آشنايي بيشتر عامه مردم با اسلنگواژهها فراهم ساخته و كار را بر فرهنگنگارها سادهتر كردهاند. در نهايت سليقه گردآورنده هم شرط است؛ برخي سختگيرترند و هر اصطلاحي را اسلنگ بهحساب نميآورند اما برخي مثل ريچرد اسپيرز، مولف كتاب حاضر، در مقدمهاي كه بر ويراست چهارم كتاب نوشته، متذكر شده كه رويكرد وي كمتر «علمي» است و كلماتي را كه به اسلنگ تنه ميزنند هم آورده است. در ضمن در همين مقدمه اضافه كرده كه اساسا سمت كلماتي رفته كه بهدرد عموم مردم و زبانآموزها و مسافرهايي بخورد كه گذارشان به امريكا ميافتد. بنابراين در اين فرهنگ زبان مخفي و جارگنها كمتر و اسلنگواژههاي عام بيشتر فضا را بهخود اختصاص دادهاند.
برخي از انديشمندان و فلاسفه از زبان به «خانه وجود» تعبير كردهاند. اين كتاب هم كه فرهنگ اصطلاحات عاميانه امريكايي است. آيا آن جهان و تفكر خاص امريكايي نهادينه شده در عامه مردم امريكا را هم مي توان از دل اين كتاب به مخاطبان ايراني منتقل كرد؟ همچنين آيا اين كتاب رويكرد تازهاي براي امر گفتوگوي فرهنگي ارايه ميكند؟
دنياي ذهني هر ملتي بيش از همه در زبان متجلي ميشود و زبان هم از راههاي گوناگون هستي خود را آشكار ميسازد. هر اثر فرهنگي كه از زباني به زبان ديگر ترجمه شود يا بهنحوي از انحا از فرهنگي به فرهنگ ديگر انتقال يابد، چه نقاشي باشد چه فيلم يا هر اثر فكري و هنري ديگري، خواهناخواه زمينهساز گفتوگو و مبادله فرهنگي است، اما در عين حال پيشاپيش ميدانيم كه از هيچ ترجمهاي نميتوان توقع انتقال دقيق و بينقص داشت چون در هر حال بخشي از بار عاطفي كلمات در اين دادوستد از دست ميرود: وقتي پاي آثاري به ميان بيايد كه آغشته به رنگوبوي فرهنگ مبدأ باشند كار مترجم و بهطريق اولي كار فرهنگنگار دوزبانه، فوقالعاده دشوارتر ميشود تا جايي كه گاه چارهاي جز معادلسازي (يا حتي حذف مدخل) باقي نميماند كه البته ما تا حد امكان از اين كار پرهيز كردهايم. آن وجه كه مايليم، بهقول شما، از تفكر خاص امريكايي به مخاطب فارسي زبان انتقال دهيم احتمالا در معادلها و ترجمههاي مثال بازتاب مييابد و جز اين هم راه ديگري نيست چون با تفسير سروكار نداريم و ميبايد در فشردهترين شكل ممكن پاسخگوي كاربر باشيم، باقي مسووليت با مترجم است كه بهلطف دانش خود به دنياي دروني آن زبان ديگر راه يابد. اما آن بُعدي كه شايد بهمعناي دقيق كلمه منظور شما را تامين كند همان كادرهاي مستطيلشكل است كه درباره ساختواژه، زمينه اجتماعي يا تاريخي كلمه و تعبير، و همچنين روابط معنايي مدخل با كلمات همنشين يا مرتبط توضيح ميدهد. اتفاقا بخشي از پاسخ به سوال پيشين شما در همين كادرها پيدا ميشود.
روش شما براي ترجمه و يافتن جهان اسلنگها، روش پيكره زباني است. تا چه ميزان واژههاي به دست آمده از اين روش ميتوانند برابرهاي مناسبي براي واژگان غربي باشند؟
من و مسعود قاسميان وقتي شروع به كار كرديم اصلا پيكرهاي در اختيار نداشتيم و اساسا به حافظه و شم خود متكي بوديم كه همان روش سنتي و ناكارآمدي است كه اغلب ادباي فرهنگنگار تابع آن بودهاند. البته بهواسطه كار در پروژه فرهنگ انگليسي- فارسي انتشارات فرزان روز كه زير نظر آقاي خرمشاهي تدوين ميشد ماهيت پيكره را ميشناختيم منتها همه شناخت و اطلاعات ما منحصر به مطالعه شواهد مثال انگليسي بود كه دو سايت معتبر BNC و Bank of English در اختيار ميگذاشتند. در آن مرحله ما نه منابع را تكميل كرده بوديم و نه دقيق ميدانستيم چطور ميشود از پيكره فارسي معادل مناسب استخراج كرد. وقتي دستنوشت اول تمام شد و زمان ويرايش و يكدستسازي رسيد تازه متوجه نواقص و كمبودها شديم و دريافتيم كه با اين شيوه عملا نتوانستهايم حتي دو- سه گام از كتابهاي مشابه قبلي جلوتر برويم و احيانا راهگشاي فرهنگنگاران بعدي باشيم. فرهنگنگاري امروز بدون آنكه از قبل پيكره زباني يا بهعبارت سادهتر بانك اطلاعاتي مستقلي فراهم آورد كار چنداني از پيش نخواهد برد و همانطور كه پيشتر اشاره شد همهچيز موكول ميشود به حافظه و سليقه و در بهترين حالت شم زباني كه آنهم هميشه بيدار و فعال نيست. استخراج واژگان و تنظيم دادهها در تمام مراحل ويرايش كه عملا به بازنويسي نزديك شد ادامه داشت چون دايم منابع مكتوب تازهتري پيدا ميكرديم و مهمتر از همه درياي بيكران زبان گفتار يا منابع شفاهي (در قالب برنامههاي راديو- تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي و محاورههاي روزمره) و دنياي مجازي هم در دسترس بود و هيجان كار با اين مواد خام لذت خاص خود را داشت بهخصوص آن بخشِ گوشتيزكردنها در مكانهاي عمومي و محافل خصوصي كه بسيار بهكار آمد و بهجرئت ميتوانم بگويم صدها كلمه محاورهاي و خودماني كه تاكنون جايي ضبط و ثبت نشده بود با همين شيوه در تور ما افتاد. با اينحال هرگاه به بنبست ميخورديم پرسوجو از دوستان و مشاوره با اهل فن نجاتمان ميداد: با اين توضيح آشكار ميشود كه صرفِ پيكره ضامنِ حلِ همه دشواريها نيست و بخشي از تلاش ميبايد مصروف تحقيق ميداني شود. نكتهاي كه بايد اضافه كنم اين است كه ما نرمافزاري نداشتيم تا بهسبك فرهنگنگاران غربي دادهها را از آن اخذ كنيم و تازه اگر هم ميداشتيم بسياري از منابع اساسي مد نظر ما هنوز به قالب پروندههاي رايانهاي درنيامده بودند (و هنوز هم درنيامدهاند)، بههمين دليل كلمات و اصطلاحها را بهشكل موضوعي روي برگههايي مرتب ميكرديم تا تكتك مدخلهاي انگليسي را با آنها مقابله كنيم. بهفرض براي كلمات و اصطلاحات مربوط به فعل eat چند برگه لازم بود تا تمام برابرهاي فارسي موجود براي انواع فعل خوردن ذيل آنها قرار گيرند: معموليخوردن، سريعخوردن، آرامخوردن و بينزاكتخوردن. لازم بود تمام فعلها، صفتها، اسمها و زبانزدها بههمين ترتيب دستهبندي شوند تا در هنگام ويرايش هيچ معادلي از قلم نيفتد و يكدستي كار حفظ شود. در نهايت بايد گفت چون پيكره زباني بهترين راه معادليابي است بهزحمتش ميارزد كه زمان درازي صرف تنظيم آن كنيم.
به نظر ميرسد از واژگان زبانهاي مخفي ايراني مثل زرگري، مرغي و... براي يافتن برابرواژگانها بهره نبردهايد. دليل شما براي اين امر چه بود؟
در كار ما بخشي از زبان مخفي فارسي بازتاب نيافته است چون ما تابع منبع انگليسي هستيم و اينگونه اصطلاحاتِ ناب كه بار فرهنگي آن قوي است (يعني چنان در فرهنگ ايراني حل شدهاند كه امكان جداسازي و برابرنشاني آن با فرهنگهاي ديگر، آن هم فرهنگ غربي، تقريبا وجود ندارد) در هر حال عمدتا مابهازايي در زبان انگليسي ندارند و اگر هم داشته باشند مولف آنها را نياورده تا در اين عرصه طبعآزمايي كنيم. گذشته از اين، چنانكه پيشتر گفتم، زبان مخفي يا زبان رمزي در اين فرهنگ فضاي زيادي اشغال نكرده و گردآورنده، بهگفته خودش، بيشتر به منابعِ در دسترس نظر داشته و فرضا با بچههاي دبيرستاني و دانشگاهي بهاصطلاح «بُر نخورده» يا در زندانهاي لسآنجلس «نچرخيده» تا هر آنچه آنها ميگويند ضبط يا يادداشت كند. اصطلاحات و تعبيرات زبانهاي ساختگي را معمولا فرهنگنگاران يكزبانه جمعآوري و معرفي ميكنند كه احمد شاملو در كتاب كوچه چنين كرده است.
دنياي ذهني هر ملتي بيش از همه در زبان متجلي ميشود و زبان هم از راههاي گوناگون هستي خود را آشكار ميسازد. هر اثر فرهنگي كه از زباني به زبان ديگر ترجمه شود يا بهنحوي از انحا از فرهنگي به فرهنگ ديگر انتقال يابد، چه نقاشي باشد چه فيلم يا هر اثر فكري و هنري ديگري، خواهناخواه زمينهساز گفتوگو و مبادله فرهنگي است، اما در عين حال پيشاپيش ميدانيم كه از هيچ ترجمهاي نميتوان توقع انتقال دقيق و بينقص داشت چون در هر حال بخشي از بار عاطفي كلمات در اين دادوستد از دست ميرود: وقتي پاي آثاري به ميان بيايد كه آغشته به رنگوبوي فرهنگ مبدأ باشند كار مترجم و بهطريق اولي كار فرهنگنگار دوزبانه، فوقالعاده دشوارتر ميشود تا جايي كه گاه چارهاي جز معادلسازي (يا حتي حذف مدخل) باقي نميماند.