اين عدم تقارن همان چيزي است كه مدنظر آلتوسر است و با استفاده از آن ميتوان تحليل كرد كه طبقه متوسط در حال حاضر ممكن است از نظر ايدئولوژيك خواستهاي آزاديخواهانهاي داشته باشد و اگر برخي مسائلش مثلا آزادي در پوشش، حل شود به دنبال شؤون بالاتر آزادي كه دموكراسي است، نرود. اما بايد به اين نكته توجه كرد كه صرف توجه به آزادي پوشش ضامن آزادي سياسي نيست همان طور كه در رژيم پهلوي افراد آزادي پوشش داشتند اما آزادي ايدئولوژيك نداستند. مثال ديگر، برزيل فعلي است. در اين كشور اساسا مساله آزادي پوشش وجود ندارد اما نبرد ايدئولوژيك جور ديگري است.
تئوريزه كردن مسائل مربوط به عدم تقارن، بسيار سخت است. بنده در ادامه بحث قصد اين كار را ندارم فقط ميخواهم سير تاريخي ورود تفكر بازار آزاد به ايران را گوشزد كنم.
عدهاي از من ميپرسند:آيا ما (تفكر حاكم بر اقتصاد كشور) نئوليبرال هستيم؟ جواب به اين سوال قطعا خير است. اساسا نئوليبراليسم وجود ندارد، يك آرمان است كه در هيچ جا، حتي در امريكا هم وجود ندارد و بديهي است كه در ايران هم وجود نخواهد داشت. اگر نئوليبراليسم نيستيم، پس چه هستيم؟
در اين شرايط است كه بايد دريابيم از نظر سياسي هيات حاكمه ايران چه بوده و چگونه باعث ايجاد لاكي شده كه يك سري قدرت درون اين لاك قرار دارند و يك سري قدرت خارج آن.
قدرتهايي كه درون لاك نيستند، كجا هستند؟ قدرتهاي درون آن چه ايدئولوژيهايي دارند؟
چون ايدئولوژيها يكسان نيست، گاهي تناقضهايي در ايران رخ ميدهد. به طور مثال برخي گروههاي فشار مانع از برگزاري كنسرت در مشهد ميشوند. اما نميدانند كه اين «مانع» ميتواند به بزرگترين مبلغ آن تبديل شود چرا كه با اين كار به آنها مشروعيت (legitimacy) ميدهد. حاصل اين كار، پايين آمدن سطح موسيقي است. افرادي هم كه طرفدار اين نوع موسيقي ميشوند، گمان ميكنند با گوش دادن به آنها «مانع» را دور زدهاند و به نهايت آزادي رسيدهاند!
اين تناقضها و تضاد ايدئولوژيها، گره خوردگيهايي است كه بايد باز شود اما همچنان باز نشده است. در واقع جناح اصولگرا و اصلاحطلب، خاستگاهشان يكي است اما درگير تضادهايي هستند، يكي به بخش خصوصي خودش ميگويد واقعي و ديگري را غيرواقعي ميخواند و برعكس. كسي هم كه بخواهد به صورت ريشهاي بحث كند، هر طرف او را به طرف ديگر منتسب ميكند.
چه كساني در لاك قدرت قرار دارند؟
اين تصوير كلياي كه بايد به طرف آن حركت كنيم، عبارت است از تحليل و بررسي لاكي كه بعضي قدرتمندان و گروههاي فشار در آن هستند و برخي ديگر كه در آن قرار ندارند. بايد بحث كنيم كه چطور قدرتهايي تشكيل شدهاند كه بعضا «مانع» انجام برخي كارها ميشوند؟ كدام يك از آنها با ديگري همسو هستند؟ چه تضادهايي دارند؟ به چه اقتصادي وابستهاند؟ انحصارها دست كيست؟ سوال ديگري كه بايد به آن پاسخ داد، اين تست كه ساختار (structure) اينها از چيست؟ يعني تركيب اين سرمايه چيست؟ چرا و چگونه «هلدينگي» تشكيل ميشود كه ايدئولوژياش از يك سو با آزادي مردم در رفتار گره خورده است و از سويي ديگر معتقد است بايد «موانع»ي نيز براي آزادي داشت.
براي پاسخ به اين سوالات درگير يك سري بلبشو و سادهگرايي خاصي هستيم كه باعث ايجاد تكرار (repetition) در تاريخ ايران ميشود. اما به راستي اين تكرار در ايران از كجا ميآيد؟ پاسخ به اين سوال، نيازمند يك تفكر عميق در خصوص آناتومي اقتصاد سياسي است.
آناتومي اقتصاد سياسي يعني ما از نظر ايدئولوژيك كجا هستيم؟ از نظر سياسي چه ميكنيم؟ در آناتومي اقتصاد سياسي بحث پراكتيس نظري (theoretical practice) از آلترسو را نيز وارد ميكنم.
در 1933 كارگراني كه عصيان كرده بودند به هيتلر راي دادند
آناتومي اقتصاد سياسي، نوعي تئوري است كه كنش (پراكتيس) نيز در دل خود دارد. ماده خام تئوري، تئوريهاي قبلي است. در خصوص اقتصاد كشور، دو گروه به تئوري پردازي پرداختند. گروه اول بازار آزاديها و گروه دوم، هيات حاكمه است. ديگران يا نتوانسته يا آن قدر ويران شدند كه امكانش را نداشتند در اين مورد نظريهپردازي كند. اميدوارم در حال حاضر كه وضع اقتصادي كشور به اين صورت است، بتوانيم به جمع بندي رسيده و راه و روشي اصولي براي حل معضلات كنوني بيابيم.
نبايد از اين نكته غافل شد كه ايران لحظات سخت و دشوار زياد داشته، اما با تمام توان توانست خودش را بازتوليد كند. الان با اين وضع محيط زيست و وضعيت فقر، بايد دست به دعا برداريم و عزم همه افراد براي حل مشكلات جزم شود. در شرايط فعلي سوژه (فاعلشناس و وجدانمندي) ساخته شده كه به سياست فكر نميكند، نفعجو، لذتگرا (hedonist) است و به دنبال منافع خودش است. به فكر نجات خود و مهاجرت است.
معتقدم هر كسي داراي نظريهاي است و هر كس عقيدهاي دارد. افراد خود تعليم ديدهاي كه نه آموزشي ديدهاند و نه معلمي دارند و بر سر برداشتهاي خودشان ميجنگند. اما راجع به «سوژه» بايد بحث كرد و همگي براي رهايي از اين وضع تلاش كنيم. من مثل مراد فرهادپور چندان به جنبشهايي كه صورت ميگيرد، خوشبين نيستم و گمان ميكنم جنبشهاي فاشيستي در حال شكل گرفتن است. همه تذكر ميدهند كه گويا نوعي 1933 در پيش است. در 1933 كارگراني كه عصيان كرده بودند، به هيتلر راي دادند.