فوتبال ورزش غريبي است. فيلسوف و فيزيكدان و حقوقدان و كارگر و كارمند و لمپن و بورژوا و خردهبورژوا و همه و همه را در گوشه و كنار جهان مدرن، مجذوب خودش كرده است. فوتبال در كنار سينما، احتمالا جذابترين پديدههاي قرن بيستم بودند؛ هرچند كه نطفهشان در قرن نوزدهم بسته شد. اينكه چرا چنين شيفتگي جمعي عميقي نسبت به فوتبال وجود دارد، سوالي است كه جوابش را هر كسي از ظن خود ميدهد؛ ولي شنيدن شرح اين شيفتگي از زبان كساني كه عضوي از جامعه فوتبال به شمار نميروند، جاذبه خاص خودش را دارد. متن زير گفتوگويي است با نعمت احمدي، حقوقدان و وكيل دادگستري در ايران. نعمت احمدي جزو وكلاي مشهور جامعه ايران است ولي شايد كمتر كسي ميدانست كه او به فوتبال هم علاقه دارد و حتي در نيوكمپ و ساير ورزشگاههاي مهم اروپا، برخي بازيهاي بارسلونا و منچستريونايتد و تيمهاي سطح بالايي از اين دست را تماشا كرده است. گفتني است كه چاپ اين مصاحبه مصادف شد بادرگذشت والده جناب دكتر احمدي كه از همين جا به ايشان تسليت ميگوييم و برايشان صبر و سلامتي از خداي متعال خواستاريم.
جناب احمدي، من يكي، دو تا عكس از شما ديدم كه در ورزشگاه نيوكمپ بوديد. به فوتبال علاقه داريد يا از باب تفرج به نيوكمپ رفته بوديد؟
بله، رفته بودم بارسلون. رفتم نيوكمپ و جاي مسي نشستم! به فوتبال علاقه دارم. بازيهاي ملي و باشگاهي، خصوصا بازيهاي بارسلونا و رئال مادريد را ميبينم. بالطبع وقتي سفري هم به بارسلون داشتم، برايم جذاب بود كه ببينم اسپانياييها چطور توانستهاند تقابل دو منطقه كاتالونيا و مادريد را كه اولي درخواست استقلال دارد و دومي در برابر اين استقلال است، در ظرف فوتبال بريزند. بارسلون يك شهر معمولي است ولي شور و شوق مردم كاتالونيا به ويژه جداييخواهي مردم اين منطقه را در قالب تيم فوتبال بارسلونا نمودار كرده است. بازي بارسلونا و رئال مادريد، به نظر من ادامه همان جنگ داخلي اسپانيا بين جمهوريخواهان و سلطنتطلبان است.
برخي معتقدند باشگاه بارسلونا جداييخواهي را در ايالت كاتالونيا تشديد ميكند ولي شما ظاهرا معتقديد، بارسلونا اين انرژي جداييخواهانه را در ميادين فوتبال تخليه ميكند.
بله، من بر اين باورم. وقتي الكلاسيكو برگزار ميشود، شما متوجه ميشويد كه چنين چيزي وجود دارد. حتي وقتي وارد موزه بارسلونا ميشويد و كاپها و افتخارات اين تيم را ميبينيد، كاملا معلوم است كه بازيهاي داخلي و پيروزيهايشان مقابل رئال مادريد برايشان مهمتر از افتخارات قارهاي و جهاني است. من در يكي از بازيهاي بارسلونا هم در نيوكمپ حضور داشتم. آنجا كاملا احساس كردم كه فوتبال در شهر بارسلون و منطقه كاتالونيا ارتشي را تربيت كرده و انرژي جداييخواهانه اين ارتش را كه مردم كاتالونيا باشند، تخليه ميكند. اين برداشت من بود. پس از بازي رئال مادريد و بارسلونا، از نحوه رفتار مردم متوجه ميشويد كه شهر آرامش مييابد؛ خصوصا وقتي كه بارسلونا بازي را ميبرد. پيروزي در الكلاسيكو، حس غروري به مردم كاتالونيا ميدهد كه گويي همين حس كفايت ميكند برايشان.
شما بازي بارسلونا و رئال را هم ديديد؟
نه، بازي بارسلونا با يك تيم ديگر را ديدم. متاسفانه كمي دير وارد بارسلون شدم و الكلاسيكو را از دست دادم.
مسي هم بازي ميكرد؟
بله، اگر بازي نميكرد كه نميرفتم!
فوتباليست محبوبي هم داريد يا كلا به فوتبال علاقه داريد؟
نه به آن شكل. يعني نه تيم محبوبي دارم نه بازيكن محبوبي. ولي بازيكنان بزرگ را تحسين ميكنم. به نظر من، الان ديگر فوتبال از يك «بازي» فراتر رفته و تبديل شده به هنر. بازيكنان بزرگ امروزي، واقعا هنرنمايي ميكنند. چه به صورت انفرادي، چه به صورت گروهي. مثلا مسي و سوارز و نيمار واقعا هنرمندانه در كنار هم بازي ميكردند. فوتبال امروزه تبديل به يك هنر نمايشي شده است. در المپيك 1976 ناديا كومانچي كه يك دختر جوان رومانيايي بود، در رشته ژيمناستيك خوش درخشيد و به اندازه چند كشور آسيايي طلا گرفت. بله، يا در همين قرن بيست و يكم مايكل فلپس امريكايي بيش از 18 طلا گرفت در چند دوره المپيك. اما شنا يك ورزش است. هنر نمايشي نيست. از اين حيث شنا و ژيمناستيك فرق دارند. فوتبال هم مثل ژيمناستيك شده. يعني شبيه يك هنر نمايشي است امروزه. الان در كشور ما هم يكسري فوتبال بازي ميكنند صرفا؛ اما فوتبال بازي كردن يك سري هم شبيه هنرهاي نمايشي است. مثلا در همين بازيهاي اخير ما، سردار آزمون با دو گلي كه به ويتنام زد، بخصوص گل دومش كه با يك چرخش زيبا به دست آمد، نشان داد كه فوتبال بازي كردنش شبيه هنرهاي نمايشي است يا گل سامان قدوس به يمن هم از اين جنس بود. به باور من فوتبال كمكم در حال تبديل شدن به يك هنر نمايشي است. پله و جرزينهو فوتبال بازي ميكردند ولي زيدان و مسي و رونالدو از مرز فوتبال گذشتهاند و وارد نوعي از هنر نمايشي شدهاند. فوتباليستهاي سنتي ما هم، مثل آقاي دايي و ديگران فقط فوتبال بازي ميكردند. اميدوارم در آينده، ما هم بازيكناني هنرمند داشته باشيم. طي اين چند سال اخير، مربي خوبي در تيم ملي داشتيم كه متاسفانه دارد ميرود. با رفتن كيروش، دوباره فرود ما شروع ميشود.
مرز فوتبال و هنر دقيقا چيست از نظر شما؟
شما وقتي كه محو توپ ميشويد، بازيكن در حال فوتبال بازي كردن است. ولي وقتي محو بازيكن ميشويد، در حال تماشاي نمايش هستيد. در دست و پاي زيدان توپ اصلا پيدا نبود. شما توپ را نميديديد، زيدان را ميديديد. مسي هم مثل زيدان است. وقتي ضربهاش به هدف ميخورد، تازه توجه شما به توپ جلب ميشود. نيمار هم مثل مسي است. حسي كه من دارم چنين است. يعني توپ را زير پاي نيمار و مسي نميبينم بلكه خود آنها را ميبينم.
شايد به همين دليل است كه به رونالدينيو لقب «شاعر فوتبال» را دادهاند.
بله، او مثل بالرين بود. حالا «شاعر فوتبال» لقبي است كه اعطاي آن جرات ويژهاي ميخواهد؛ چون شعر سخن موزون مخيلي است كه شما را وارد دنياي ويژهاي ميكند. به هر حال شما اينبار بازي مسي را با همين نگاه من تماشا كنيد. بازيكني را ميبينيد كه پيچ و تاب ميخورد و توپ انگار قفل شده به پايش و به تبع او در حركت است. اين پيچ و تاب مسي، شبيه پيچ و تاب يك بالرين است.
ولي برخي معتقدند هنر موجب تعالي ميشود و چشمنواز بودن فوتبال لزوما به اين معنا نيست كه فوتبال هنر است، چراكه فوتبال براي كسي تعالي نميآورد.
من هم نميگويم، فوتبال صد درصد هنر است ولي حقيقتش اين است كه فوتبال هم تعالي ميآورد. اين شوقي كه در تماشاگران فوتبال وجود دارد و موج مكزيكي در آنها، در سراسر ورزشگاه پديد ميآورد، يا حركتهاي آنچناني زيدان و مسي و ساير ستارههاي امروزي فوتبال را كجا و در چه قالبي ميتوانيد ببينيد؟ اگر فوتبال نبود، اين چيزها هم در زندگي بشر نبود. كدام رشته ورزشي يا هنري، صدهزار نفر را به سماع مولاناوار وادار ميكند؟ موج مكزيكي از نظر من مثل رقص سماع است. در همان ورزشگاه نيوكمپ يا در ورزشگاه آزادي خودمان، مردم چندين ساعت منتظر مينشينند تا بازي شروع شود. بسياري از آنها آدمهاي سالمندي هستند كه در شرايط عادي كنترل ادرارشان هم دست خودشان نيست! ولي عشق فوتبال موجب ميشود كه چندين ساعت بنشينند تا بازي شروع شود و به پايان برسد. در ورزشگاههاي اروپايي، پيرمردهاي هفتاد ساله و هشتاد ساله هم زيادند. اين شوق فوتبال است كه آنها را چنين صبورانه در ورزشگاه مينشاند. يعني فوتبال زيبايي و تعالياي به همراه دارد كه آنها را موقتا از بند تن رها ميكند.
حالا چرا موج مكزيكي مثل رقص سماع است؟
مگر رقص سماع چه بود؟ مولانا در بازار قونيه در حال قدم زدن بود كه صداي برخورد چكش مسگرها بر مس او را به وجد ميآورد و با ضرباهنگ كار مسگرها به رقص آمد. شاگردان او هم در پياش رقصيدند. صلاحالدين زركوب كه تا پايان عمر قفل را ميگفت قلف، با رقص سماع تعالي را تجربه ميكرد. تماشاگران فوتبال هم با ضرباهنگ بازي موج مكزيكي ميروند و رقص سماع آنها در ورزشگاه همين است. براي رقصيدن كه حتما نبايد لباس سفيد بپوشيم يا در گود زورخانه باشيم. حتي عكس قصه هم صادق است. وقتي تماشاگران بازيكنان را خمود ميبينند، با شعر و شعار و موج مكزيكيشان بازيكنان را به وجد ميآورند. چرا تيمي كه در زمين خودش بازي ميكند شرايط بهتري دارد؟ مگر استاديوم با استاديوم فرق دارد؟ دليلش اين است كه تماشاگران خودي با موج حمايتشان موجب تهييج بازيكنان تيم ميزبان ميشوند. در بسياري از موارد، آن ضرباهنگ از تماشاگران به بازيكنان منتقل ميشود.
شما از كي به فوتبال علاقهمند شديد؟
من در ايران يكبار به استاديوم رفتم. سال 52 يا 53 بود و چين كمونيست پس از سالها از پس پرده آهنين بيرون آمده بود. يك تيم چيني به ايران آمده بود و من هم دانشجو بودم. ما انگيزه داشتيم كه برويم چينيهاي از پشت پرده بيرون آمده را ببينيم. به استاديوم آريامهر رفتيم. يعني همين ورزشگاه صدهزار نفري آزادي. زمستان بود و ما هم يك گوشه نشستيم. قبل از بازي تيم ايراني و آن تيم چيني، يك بازي باشگاهي داخلي در جريان بود. بازي خوبي بود و آقاي آشتياني هم در زمين بود. شايد بازي پرسپوليس و پاس بود. نميدانم. آشتياني تند و تيز بازي ميكرد و من هم تشويقش كردم. نگو جايي نشستهام كه نبايد او را تشويق ميكردم. تماشاگران آن جايگاه، تيم حريف را تشويق ميكردند نه تيم آشتياني را. مثلا فرض كنيد من بين تماشاگران استقلال نشستهام و بازيكنان پرسپوليس را تشويق ميكنم.
آشتياني كه بازيكن پرسپوليس بود. تيم حريف چه تيمي بود؟
يادم نيست. داستان مال سال 52 يا 53 است. خلاصه من به اشتباه آشتياني را تشويق كردم و تماشاگران تيم حريف فكر كردند من عامل نفوذيام! ريختند سر من و شروع كردند به كتك زدن من! دوستانم آنها را از من جدا كردند و گفتند اين اصلا چيزي حاليش نيست! خلاصه آنها را شيرفهم كردند كه من عامل نفوذي نيستم! جدا از اين تك بازي داخلي، در سفرهاي خارجي هم گاهي به ورزشگاه رفتهام. مثلا در لندن بازي منچستريونايتد و چلسي را ديدم. موقعي كه آن آقاي آدامسخور معروف مربي منچستريونايتد بود! اسمش را فراموش كردهام.
الكس فرگوسن.
بله، فرگوسن مربي منچستريونايتد بود. اتفاقا در موزه منچستريونايتد بزرگترين آدامسي را كه فرگوسن خورده بود، در يك قسمت موزه نگهداري ميكردند. سي تا آدامس چپانده بود توي دهنش! از يك تخممرغ بزرگتر بود! ببينيد آنها چقدر به جزييات تاريخ باشگاه شان اهميت ميدهند. خلاصه من لندن بودم و دوستان لندنيام گفتند بيا برويم بازي منچستريونايتد و حريفش را ببينيم. الان يادم نيست حريف منچستر كدام تيم بود. ولي ورزشگاه تيم ميزبان نزديك خانه عطا مهاجراني هم بود. حريف منچستر آرسنال بود. اين بازي براي من مهم نبود. دوستانم پيشنهاد دادند برويم بازي را ببينيم، من هم قبول كردم. من مشتاق حضور در ورزشگاههاي فوتبال نيستم. فوتبال را به عنوان يك عامل وحدت خيلي دوست دارم. به هر حال اولين تجربه حضورم در ورزشگاه، به همان اوايل دهه 1350 بازميگردد. قبل از آن هم با دوستانم در كوچه فوتبال بازي ميكردم. با توپ دولايه. كمتر كسي هست كه دبستان و دبيرستان گلكوچك بازي نكرده باشد.
چه دههاي گلكوچك بازي ميكرديد؟
من متولد 1334 هستم. دهههاي 40 و 50 در كوچه گلكوچك بازي ميكردم.
داشتيد ميگفتيد كه فوتبال را عامل وحدت ميدانيد.
بله، به نظر من نقش وحدتآفرين فوتبال بيشتر از هر ورزش ديگري است. كشتي و بوكس نوعي انتقامگيرياند. اما فوتبال وحدتآفرين است. چنين نقشي را در امريكا، ورزش بسكتبال دارد. من در امريكا داخل يك هتل بودم و يك بازي مهم بسكتبال از تلويزيون پخش ميشد. تا پايان بازي، هر كاري كه داشتم كسي از خدمه هتل كارم را انجام نميداد. همه سرگرم تماشاي آن بازي بودند. بسكتبال در امريكا چنين نقشي دارد ولي فوتبال در سراسر دنيا.
به نظر شما راز جذابيت جهاني فوتبال در چيست؟
فكر ميكنم، رابطه غريبي است كه فوتبال با تماشاگرانش برقرار ميكند. در هيچ جاي دنيا چنين رابطهاي بين تماشاگران و يك ورزش برقرار نميشود. مثلا وقتي بازي ايران و امريكا در جام جهاني تمام شد، مقام رهبري پيام دادند و كلينتون هم آن طرف آماده بود كه پيام بدهد. يعني كار يك مسابقه فوتبال كشيده شده بود به سطح رهبري سياسي دو كشور. تازه كشور ما يك كشور مذهبي است و رهبري ما آن قدرها هم شيفته فوتبال نيستند. البته نوههاي ايشان فوتبالدوست هستند و اين نكته را خود مقام رهبري گفتند. به هر حال فوتبال باعث شد كه رهبري ايران چه در سال 1998 و چه همين جام جهاني اخير به مناسبت بازيهاي تيم ملي در جام جهاني پيام بدهند. يعني در حالي كه در كشور ما هنوز بحث ورود زنان به ورزشگاهها حل نشده است، جاذبه فوتبال موجب ميشود مقامات سياسي و مذهبي از كنار اين ورزش بياعتنا نگذرند.
حالا كه حرف به اينجا رسيد، به نظرتان مشكل ورود زنان به ورزشگاهها حل ميشود؟
نه، فكر نميكنم حل شود. اينكه از ترس فيفا عده انگشتشماري از زنان را به ورزشگاه راه بدهيم، مصداق گريز از خراجات شاه است. شاعر ميگويد: هر كه گريزد ز خراجات شاه/ جوركش غول بيابان شود. ما هم به خاطر اينكه جوركش غول بيابان نشويم و فيفا يقهمان را نگيرد، 800 تا خانم را در يك بازي بينالمللي به ورزشگاه راه ميدهيم. اينكه نشد مصداق آزادي ورود زنان به ورزشگاهها. عدهاي فكر ميكنند مردم براي شهوتراني به ورزشگاهها ميروند. تا وقتي چنين ذهنيتي وجود دارد، بعيد است كه ورود زنان به ورزشگاهها آزاد شود. به نظرم رفع اين مشكل نيازمند اتخاذ يك تصميم بالادستي است. اگر رهبري نظام از حكم حكومتي استفاده كنند، مشكل حل ميشود وگرنه روحانيان سنتي كه مخالف ورود زنان به ورزشگاهها هستند، در برابر وزير ورزش و رييس فيفا كوتاه نميآيند.
از تيم ملي ايران چه خاطرهاي داريد؟
بهترين خاطرهام آن بازي ايران و ژاپن است كه عابدزاده مصدوم شد ولي چون مربي ما هر سه تعويضش را كرده بود، عابدزاده ناچار شد با مصدوميتش به بازي ادامه دهد.
بازيهاي راهيابي به جام جهاني 1998 بود.
بله، آن بازي خيلي روي ذهن من اثر گذاشت. تا قبل از آن از عابدزاده زياد خوشم نميآمد ولي آن روز ديدم اين آدم جوهر دارد. او مخالفان زيادي هم داشت آن موقع، ولي جنگندگي ملياش براي من تحسينبرانگيز بود. مربي ما هم در آن بازي، اگر اشتباه نكنم، مايلي كهن بود.
نه، وييرا بود.
آهان، بله. من وييرا را در آلمان ديدم. از او پرسيدم شما وييرا هستي؟ گفت اين سوالي است كه هر ايرانياي كه مرا ميبيند، از من ميپرسد. خلاصه تاييد كرد كه خودش است!
بين بازيكنان ايراني به چه كسي علاقه داريد؟
همه برايم يكسانند. گزينه مرجحي ندارم. معتقدم اگر امكانات داشته باشيم، بچهها زحمت خودشان را ميكشند. متاسفانه الان كارلوس كيروش دارد ميرود و ما برميگرديم سر جاي خودمان. ما قبل از انقلاب در فوتبال آسيا حرف براي گفتن داشتيم. سه بار قهرمان آسيا شديم. ولي بعد از انقلاب هنوز نتوانستهايم قهرمان آسيا شويم. قبل از انقلاب، زماني كه اين كشورهاي عربي مشغول مشق شهرنشيني بودند، ما استاديوم صدهزار نفري داشتيم. ورزش ما قبل از انقلاب دوره طلايي داشت. بعد از انقلاب، بر اثر جنگ و مشكلات ديگر، يك دوره ركود مطلق داشتيم و بعد از جنگ هم، تنگنظريها مانع كار بودند. خيلي حيف است كه ما بيش از چهل سال است، قهرمان آسيا نشدهايم. در جام جهاني حضور داشتهايم ولي هنوز قهرماني مجدد در جام ملتهاي آسيا را تجربه نكردهايم. فوتبال ما يك عيب بزرگ پيدا كرده و آن اين است كه فوتبال براي ما زمينه تقابل با عربها شده است. براي آنها هم فوتبال چنين نقشي پيدا كرده. بحرين وقتي ما را برد، با پرچم عربستان در ورزشگاه دور شادي زد يا تيم سوريه كه ما اين همه كشورشان را حمايت كرديم، وقتي با ما بازي داشتند بازيكنانشان به ما به چشم دشمن نگاه كردند.
بين كيروش و منتقدانش داوري شما چيست؟
منتقدانش به نظر من آدمهاي سطحينگري هستند. اگر عميق فكر ميكردند، ميديدند كه كيروش بيش از هر مربي ايراني، عرق و غيرت ايراني دارد. او ايران را شبيه وطن دوم خودش ميداند. چنين حسي را در ايران تجربه كرده است. اگر مديران ما استقلال كاري را از كيروش ياد ميگرفتند، وضع ما خيلي بهتر از اين بود. نه فقط مديران فوتبالي؛ مديران همه حوزهها. كيروش نگاه مستقلي دارد و پاي حرفش ميايستد. در دعوايي كه او با مخالفانش دارد، من هميشه احساس ميكنم كه حق با كيروش است. كيروش خدمات زيادي به فوتبال ايران كرده. از پيدا كردن بازيكنان ايرانيتبار در اروپا تا نظم دادن به بازي تيم ملي ايران و مبتني كردن اين بازي بر تفكر تاكتيكي و برنامه واقعي. او بازيكنان زيادي را از غرب به تيم ملي آورد و بر تصميمات درست خودش پافشاري كرد. مثلا وقتي كه سردار آزمون از تيم ملي خداحافظي كرد، كيروش دوباره او را به تيم فرا خواند و اجازه نداد سردار قهر كند و برود. نتيجه آن تصميم كيروش را در بازي ايران و تايلند ديديم.
به نظرتان كيروش ميتواند ايران را به قهرماني جام ملتهاي آسيا برساند؟
حسم به من ميگويد كه ما اين دوره با كيروش قهرمان آسيا ميشويم. او انگيزه قهرماني را در بازيكنان تيم ملي ايران تزريق كرده است.
جام جهاني را هم ميديديد؟
بله، همه كارهايم را هم تعطيل ميكردم موقع پخش مسابقات مهم.
طرفدار كدام تيم بوديد؟
اگر مسي و آلمان و ايتاليا در جام جهاني نباشند، طرفدار تيم خاصي نيستم. در اين جام ايتاليا كه از اول نبود، آلمان هم زود حذف شد، مسي و يارانش هم در اولين مرحله حذفي مغلوب فرانسه شدند. در چنين شرايطي، جام جهاني براي من بيرنگ و بيمزه است. كلا طرفدار تيم خاصي نيستم. بستگي دارد كه چه بازيكناني در تيمها حضور دارند. زماني كه پله در برزيل بازي ميكرد، من طرفدار برزيل بودم. دوران بكنبائر، آلماني بودم. دوران كلينزمن هم هوادار آلمان بودم. زمان زيدان طرفدار فرانسه بودم. بارسلونا را به خاطر مسي دوست دارم ولي هنر و هارموني بازي بارسلونا در تيم ملي آرژانتين ديده نميشود. مسي در تيم ملي آرژانتين مثل يك نوازنده بزرگ است در يك اركستر مجلسي. در مجموع شيفته تيم خاصي نيستم.
كدام رشته ورزشي يا هنري، صدهزار نفر را به سماع مولاناوار وادار ميكند؟ موج مكزيكي از نظر من مثل رقص سماع است.مگر رقص سماع چه بود؟ مولانا در بازار قونيه در حال قدم زدن بود كه صداي برخورد چكش مسگرها بر مس او را به وجد ميآورد و با ضرباهنگ كار مسگرها به رقص آمد. شاگردان او هم در پياش رقصيدند. صلاحالدين زركوب كه تا پايان عمر قفل را ميگفت قلف، با رقص سماع تعالي را تجربه ميكرد. تماشاگران فوتبال هم با ضرباهنگ بازي موج مكزيكي ميروند و رقص سماع آنها در ورزشگاه همين است.