درباره نمايش «خانه برناردا آلبا» به كارگرداني علي رفيعي
عشق، تعصب و مرگ
محدثه واعظيپور
سخن گفتن درباره جايگاه هنري علي رفيعي، ايستادگياش مقابل بيمهريها و وسواسش در كار تكراري است. براي صحبت كردن از او، شايد بهتر باشد از اشتياق عظيمش براي روايت قصههايي سخن گفت كه وضعيت انسان امروز را تحليل ميكنند، حتي اگر اين قصهها متعلق به دوراني سپري شده باشند.علي رفيعي از نسلي است كه تئاتر ايران و در مفهومي بزرگتر هنر اين سرزمين، مشابهش را نداشته است. بعيد به نظر ميرسد از ميان آشفتگي، كجسليقگي و كميتگرايي حاكم بر اين روزگار دوباره پديدهاي چون او متولد شود. هنرمندي كه در 80 سالگي همچون روزهاي جواني در پي خلق نوآورانه و حركت بر مسير ايدهآلهايش است. نمايش «خانه برناردا آلبا» از اين منظر و با اين ديدگاه، اثري است شايسته تحسين، چراكه خالقش، با همه وجود و با قدرت براي ساختن اين جذابيت، زيبايي و شكوه گام برداشته است. با ديدن اين نمايش، جادوي تئاتر را باور ميكنيم. بازيهايي هماهنگ و در خدمت فضاي اثر، رنگآميزي و صحنهآرايي خلاقانه و حركتها و ميزانسنهاي منحصر به فردي كه جهان تيره دختران برناردا (و همه زنان آن روزها) را بازتاب ميدهد.
در آثار رفيعي (حتي دو فيلمش) تلخي، سياهي و شوربختي تصويري زيبا دارد و با سليقه ساخته شده اما اين به معني كاسته شدن از پلشتي مشكلات نيست. قرباني شدن جواني و زيبايي در «خانه برناردا آلبا» به همان اندازه هولناك است كه در «ماهيها عاشق ميشوند» سرنوشت زوج ميانسال فيلم عزيز و آتيه (رضا كيانيان و رويا نونهالي) كه قرباني سياست شدهاند. در فصلهاي مختلف نمايش، ميزانسنها به نحوي است كه اسارت دختران بيشتر به چشم ميآيد، در قاببنديهايي زيبا و در حالي كه در پسزمينه پنجرهها و دشت به چشم ميخورند پنج دختر برناردا راهي براي فرار از تعصب و باورهاي متحجرانه ندارند، دست و پنجه نرم كردن آنها با قواعد و اصول تغيير ناپذير مادر، تنها اين بردگي را تشديد ميكند.ويژگي مشترك آثار علي رفيعي و لوركا (كه نمايشنامه «خانه برناردا آلبا» از او اقتباس شده) حضور پررنگ زنان است. نگاه رفيعي و لوركا به زنان بههم شباهت دارد. زنان در فيلمها و نمايشهاي رفيعي، منبع شور و انرژي و منشا زايش و زندگي هستند كه قرباني فضاي خشن، مردسالار و سياسي ميشوند. تماشاي «خانه برناردا آلبا» حسي دوگانه در تماشاگر برميانگيزد. از يك سو، نميتوان نسبت به اين شكوه، آراستگي و يكپارچگي بيتفاوت بود و در جهان نمايش غرق نشد. از سويي ديگر، حسرتخوار اين نكته نبود كه جفاي روزگار و سوءمديريتها همواره رفيعي را در مسيري قرار داده تا از سينما و تئاتر دور بماند. تلخي اين فاجعه را وقتي درك ميكنيم كه به آمار توليد كمديهاي سطح پاييني كه سينماي ايران را تسخير كردهاند و به بسياري از نمايشهاي كسالتبار روي صحنه، نگاه كنيم.