نگاهي به كتاب برادران سيسترز
در غرب وحشي
نيلوفر صادقي
غرب وحشي نيمه قرن نوزدهم و ماجراهاي جويندگان طلا و آدمكشهاي تفنگ بهمزد و ديگر افسانههايش براي بيشتر ما چنان آشناست كه انگار خودمان هم بخشي از آن دوران بودهايم. پاتريك دوويت هوشمندانه از اين حافظه جمعي و احساس نزديكي و آشنايي بهره ميگيرد و در بستري افسانه مانند قصه قديمي مبارزه خير و شر و جنگ ابدي نور و سياهي در وجود انسان را از زبان ايلاي سيسترز در هم ميتند؛ كمدياي زير سايه فاكنر و نگاه اميدوارش به گوهر وجود انسان- هر چند خاكآلوده و پنهان زير غبار اما همچنان نورتابان. ايلاي و چارلي سيسترزِ تفنگ بهمزد كه البته اگر روايت غريب و انساني ايلاي از كارهاي هولناكشان نبود، بيترديد شهادت ميداديم فقط با خون و آتش و تماشاي زجر هر چه كه جان دارد، زندهاند در چالش ابدي و پيكاري كه فاكنر ميگويد به همه ما ارث رسيده در پويشند. علاوه بر قاتل مزدور، ديگر كهنالگوها هم در پيشبرد كمدي سيسترزها به سوي فرجام خوش همراهند: اربابي كه فرمان قتل ميدهد و رييس تعيين ميكند(ناخدا) و صيدي كه قاتلان قرار است با شكارش از ماموريت خود سربلند بيرون آيند(هرمن كرميت وارم، كه براي دور نگه داشتن دشمنان احتمالي اعلام كرده تحتالحمايه فرشتگان بهشت است!). از پادآميزه عنوان رمان(ترجمه تحتاللفظي: برادران خواهران) كه بگذريم، روايت ايلاي بارها و بارها در كمال خونسردي ناسازهواري خود را به رخمان ميكشد. حساسيت ايلاي و نگاه و توجهش به درد و زجر انسان و حيوان كه تصويرهايي به ظاهر مستند اما عاري از لذت شيطاني و ديگرآزارانه در لحن و توصيف ميآفريند و رابطه خاص او با اسبهايش باعث ميشود خواننده برق گوهر درون او را از همان ابتدا ببيند و تا حدي در انتظار پيروزي نيمهنوراني وجود او باشد. چارلي سيسترز هم كه دست راست و سرقاتل انتخابي ناخدا بوده البته با پرداخت بهاي بيشتري(قطع دست كه خود معنايي چندگانه دارد) در فرجام خوش كمدي پاتريك دوويت شريك است و به كمك برادرش آواي انساني خود را بازمييابد. دو برادر پيش از آنكه به سراغ صيدشان بروند در جنگل انبوه بلوط كه دور از تمدن است و سريع تاختن در آن ناممكن به گفتوگويي سرنوشتساز ميايستند و نگاه رمانتيك دوويت در اين قسمت رنگ تازهاي ميگيرد.