تا سالها پس از انقلاب هيچكس خبري از ارتشبد حسين فردوست، دوست صميمي شاه از دوران كودكي، رييس دفتر ويژه اطلاعات دربار و قائممقام سابق ساواك نداشت تا اينكه ناگهان زمزمههاي دستگيري فردوست در ايران شنيده شد؛ سال 1364. مدتي بعد ظاهر شدن فردوست در قاب صدا و سيماي جمهوري اسلامي و بيان خاطراتش از رژيم پهلوي همه را غافلگير كرد. فردوست در سال 1366 درگذشت و با انتشار كتاب خاطرات خود در سال 1369، مشخص شد فردوست در پاييز 1362 دستگير شده و به خاطر ملاحظات امنيتي خبر آن اعلام نشده است. آنچه در ادامه ميخوانيد بخشي از شرح ماجراي شناسايي و دستگيري فردوست از زبان يكي از مسوولان رسيدگي به پرونده او است كه براي نخستينبار در خبرگزاري فارس منتشر شده است.
با بررسي اسناد متوجه شديم كه فردوست يك عنصر مهم اين تشكيلات بوده و از بدو سلطنت محمدرضا تا آخرين روز هم در پستهاي مهم و كليدي حضور داشته است. معروف بود كه مقدم روزها رييس ساواك و فردوست شبها رييس ساواك است. ما هر چه در بين ضدانقلاب خارج از كشور دنبال كرديم، اثر و ردي از او نيافتيم. لذا به اين نتيجه رسيديم كه فردوست ميتواند در ايران باشد.
يك بار ديديم فردي با مسوول سابق اداره دهم ساواك تماس گرفت و از فردوست نام برد و گفت او را چند وقت پيش ديدهام و مريض هم بوده است. رد آن تماس را گرفتيم. رسيديم به اينكه يك پزشكي از پزشكان مورد اعتماد ساواك فردوست را معاينه كرده.
روش ما اين بود كه ابتدا درباره سوژه اطلاعات مختلف مربوط به او ازجمله نقاظ ضعف و قوت سياسي اجتماعي مالي و شخصياش را بررسي و بعد جمعبندي ميكرديم كه چگونه با او تعامل كنيم. اين دكتر هم در كارنامهاش ضعفهايي داشت. مهمترينش هم عضويت در ساواك بود، در حالي كه در آن دوران- دهه شصت- او جزو پزشكهاي تقريبا مطرح مجامع پزشكي و دانشگاهي بود.
دكتر يك آدرس داد كه گفت فردوست را آنجا معاينه كردهام. خانه پدري فردوست بود سمت ميدان انقلاب، كنار دانشگاه تهران. جالب بود كه در اين منطقه تعدادي از نمايندههاي مجلس ساكن بودند و يك منطقه تقريبا حفاظت شده بود.
حساسيت قضيه اين بود كه ميخواستيم تيم عمليات نبريم كه نيروهاي شهرباني و انتظامي محله حساس نشوند و محيط اصطلاحا سفيد بماند. دير وقت و آخر شب بود. رفتيم آنجا و از منزل كناري وارد خانه شديم، يك حياط بود كه دورش چندتا اتاق بود. در يك اطاق را باز كردم، ديدم يك نفر پشت به در و رو به ديوار نشسته و خم شده روي يك راديو و دارد راديو گوش ميكند. بلند گفتم «به به، آقاي حسين فردوست! چطوري؟ خوبي؟» هول شد برگشت نگاه كرد و ما را ديد و گفت «بله، بله بفرماييد.» اين را كه گفت ما مطمئن شديم. گفتيم چطوري؟ گفت من در خدمتتان هستم. گفتيم وسايلت را جمع كن برويم، گفت آماده هستم، برويم.
اصلا مقاومت نكرد؛ خيلي راحت برخورد كرد. وسايلش را يك چك كلي و مختصر كرديم و همان شب او را برديم. با توجه به اينكه كيس فردوست كيس مهمي بود، از همان ابتدا او را با نام ديگري- گمان ميكنم سرهنگ حسيني- در بازداشتگاه ثبت كرديم. همان شب به مسوولان بالادستي گفتيم كه فردوست را گرفتهايم، كسي باورش نميشد. مسوول بالادستي ما گفت مطمئنيد؟ حتمي است؟ بگويم به آقا محسن [رضايي]؟ گفتيم بله، خيالتان راحت باشد، مساله هم سري است و خواهشا شما محدود اطلاعرساني كنيد. فردايش رفتيم پيش آقاي ريشهري كه دادستان دادگاه انقلاب ارتش بود و برايشان توضيح داديم و گفتيم به خاطر اين ملاحظات با اسم مستعار ثبتش كردهايم و همه چيز روال عادياش را طي كرد.
بعد از مدتي كه بازجويياش كرديم متوجه شديم نرفتنش به خاطر اين بود كه واقعا به هيچكس اعتماد نداشت و سرنخهاي ارتباطياش هم كور شده بود. روزهاي حاكميت دولت موقت هم با آنها و مهندس بازرگان مرتبط بود و آنها هم گفته بودند خارجت ميكنيم؛ ولي عملي نشده بود و او مستاصل مانده بود.
توضيح داد كه يك فردي رابط بين او و دولت موقت بوده؛ مهندس بازرگان هم گفته بود او را از ايران خارج كنيد. يك قراري هم تعيين كرده بودند كه او را منتقل كنند و مهندس بازرگان هم در جريان جزييات اين ماجرا بود. قراري در ميدان هفت تير با او گذاشته بودند كه بيايد سر قرار و با رابط آنها ارتباط بگيرد،اما آنجا شلوغ ميشود و اينها نميتوانند هم را پيدا كنند و مساله منتفي ميشود.
آن زمان آقاي بازرگان نماينده مجلس بود؛ ما رفتيم مجلس با آقاي بازرگان صحبت كرديم و او گفت بله، همينطور بوده. آقاي بازرگان ميخواست او اعدام نشود، پنهان هم نميكرد. چون اساسا نهضت آزادي نگاهش اين بود كه حداكثر شاه ميماند و سياستهاي رفورميستي و اصلاحي در چارچوب همان رژيم شاه پياده ميشود.
پس از بازه زماني يكي، دوماهه كه مطمئن شديم فردوست دنبال فعاليت ضدانقلابي و توطئه و طرح و كودتايي نبوده، ديگر اطلاعاتش از دوران فعاليتش در رژيم پهلوي برايمان مهم شد. از آن طرف هم در رسانههاي ضدانقلاب خارج از كشور اين خط خبري را تقويت كرديم كه فردوست در فلان كشور ديده شده و با فلان فرد ملاقات داشته، چند وقت بعد خبر منتشر ميكرديم در امريكا ديده شده و همين طور فضاي ابهام حول او را دامن ميزديم و براي شبكه منابعمان آورده اطلاعاتي داشت.
پس از آنكه تخليه اطلاعاتي او تمام شد، مساله اموالش مطرح شد. ديديم اموال متعددي در مناطق مختلف كشور دارد و جالب بود كه اغلب آنها دست نخورده و مصادره نشده بود و بعضي هم مصادره شده بود. با توجه به اينكه هنوز دستگيرياش خبري نشده و امكان طي شدن فرآيند قضايي نبود، گفتيم چه كنيم؟ مشورت كرديم و از طريق آقاي ريشهري مساله را با امام مطرح كرديم. ايشان فرمودند ميتواند اموالش را به بنياد 15 خرداد هديه كند كه آن زمان مسووليتش با آقاي حجتالاسلام شيخ حسن صانعي بود. ما هم اين مساله را به فردوست گفتيم و او هم در يك كاغذ با دستخط خودش نوشت كه اينجانب حسين فردوست فرزند سيفالله به شماره شناسنامه فلان، كليه اموال و داراييهاي خود را به بنياد 15 خرداد هديه ميكنم.