نقد و تحليلي درباره فيلم «درساژ»
پرش از مانعي كه نيست
ساره بهروزي
فيلم «درساژ» اثر پويا بادكوبه از آن دسته فيلمهايي است كه جاي خاليشان به شدت در سينماي ايران حس ميشود. گذري بر هيجانات و آشفتگيهاي نوجوانان در بستر خانواده و جامعه موضوع اصلي داستان است. فيلم را ميتوان در مواردي مانند شيوه تربيتي والدين، مناسبات قدرت و فروپاشي اخلاقيات در طبقات مختلف اجتماعي صورتبندي كرد. در اين نوشتار برآنم با نگاهي به مضمون و طرح داستان با عنوان فيلم يعني «درساژ» اين بحران طبيعي زندگي را مورد تحليل و بررسي قرار دهم.
چند نوجوان از روي تفريح و سرگرمي دزدي ميكنند. ديري نميگذرد متوجه ميشوند، فيلم درگيري و دزدي دوربين سوپر ماركت طبق نقشه برداشته نشده است. گلسا دختر نوجوان(نگار مقدم) مجبور به بازگشت و برداشتن فيلم دوربين ميشود. مخاطب در ادامه داستان با شخصيت گلسا و حواشي به وجود آمده همراه ميشود. او فيلم زد و خورد را مدتي پنهان ميكند و در نهايت با وجود عواقبي كه ميداند در دنياي مجازي نشر ميدهد.
عنوان«درساژ» كه اصطلاحي در سواركاري است، دلالت گستردهاي در كل روايت دارد. اين دلالت با مسما و حيرتانگيز از ابتدا تا انتهاي داستان پيوسته و درهمتنيده به زيبايي در داستان پيش ميرود. «درساژ» در سواركاري به از مانع پريدن اسب اطلاق ميشود. اسب «درساژ» گرانقيمت است، پاهاي اين اسب نبايد آسيب ببيند و براي تمرين به دشت برده نميشود. بنابراين ويژگي نگهداري اين اسب با اسبهاي ديگر كمي متفاوت و حساستر نمايان ميشود. آموزش ميگيرد تا بتواند از موانع پرش كند. اما بيننده هرگز فضاي آموزش اسب و يادگيري پرش از مانع را نميبيند. به گمانم نكته قابل تامل دقيقا همينجاست. اين غياب چيز ديگري را يادآوري ميكند و آن كمبود موانع و مرزبندي از جانب والدين همچنين آموزش براي نوجوانان است. طرح داستان با پنهانكاري گلسا از يك طرف و باجها و اصرارهاي بزرگسالان و همسالان از طرف ديگر پيش ميرود. اين خلأ بزرگ كه منطبق با عنوان نشان داده ميشود؛ نقشي تعيين كننده در شكلگيري هويت و موقعيتهاي به وجود آمده، دارد. شخصيت گلسا و همسالانش در وضعيت بحران طبيعي يعني بلوغ قرار دارند، گذر از كودكي به بزرگسالي و بروز سركشي و طغيانگري. آنان برخلاف تصور در فضايي بدون مرز از والدين قرار دارند، والدين بيشتر اين نوجوانان به طور نمادين غايبند. گلسا دختري است كه براي جبران و كمبود آموزش درست از والدين در موقعيت بحراني بسيار حساس تلاش ميكند. اما در كمال تعجب شاهديم مرز پررنگ و موانع از جانب والدين كه مناسب باشد يا وجود ندارد يا اگر هست، نامناسب و ناكافي است. ميبينيم كه دختر نوجوان 16 ساله ساعت 4 صبح به خانه بازميگردد و در جاي ديگري همان ساعت از خانه خارج ميشود و در هر دو مورد والدينش خواب هستند. آنا فرويد «پايهگذار روان تحليلگري كودكان» در قرن گذشته، نوجواني را دوره «آشفتگي تكاملي» تعريف كرده است. به معني تغيير اجباري و موقتي. او معتقد است «از نظر زيستشناختي، بلوغ سني پر از اميد و آرزوست اگرچه از خطرهاي روانشناختي و اجتماعي آزاد نيست كه اينها شامل تغييرات وابسته به خانواده، جستوجوي الگوهاي جديد به خاطر وارد شدن در ارتباطاتي با كمترين زمينه حمايتي و اختلاف انتظارات چشمگير است. بنابراين همه اينها ميتواند علت اين امر باشد كه گذشتن از كودكي به فرد فعال با خودش اضطراب، تعارض و نابهنجاري را به بار ميآورد.» اينجا ميتوان متذكر شد كه اگر موانع و تدابير مناسبي از والدين در شكلگيري اين دوران حياتي وجود داشت كه اصلا دزدي اتفاق نميافتاد. ما با يك نابهنجاري روبهرو هستيم كه هيچ يك از افراد بزرگسال داستان توان عبور از آن را ندارند. نوجوان كه جاي خود دارد هر كدامشان مخصوصا گلسا به گونه واضحي ناراحتند. بزرگترهايي كه در تعاملات خود ضعيف و كم توان هستند و بيشتر به قدرت مالي متكي، الگوي مناسبي براي عبور از اين بحران نيستند. گلسا گويا ميخواهد زندگي انساني را با مرزبندي وجودي حس كند؛ اما آن را دستكم در خانواده نمييابد. ديوار محكمي كه نتواند از آن عبور كند اصلا وجود ندارد. با اينكه گوشي موبايل، پول و طلاهايش نزد مادر است تا فيلم را پس دهد اما او در غياب والدينش به راحتي از خانه بيرون ميرود. اين فضا در مقابل مراقبت و مواظبت زياد اسب «درساژ» كه خلأيي از آموزش پرش از مانع دارد، مرتب تكرار ميشود. با وجود كمبود و نبود موانعي درست و مطابق سن نوجوان از خانواده، گلسا دنبال فرآيند يافتن هويت نيز هست، پس به جامعه وارد ميشود و به خود سخت ميگيرد. «رياضتكشي» در سن بلوغ يكي از راههاي محافظت نوجوان در مقابل تكانهها و احساسات است. به ياد آوريم لحظاتي كه گلسا بدون پول تمام مسير خانه تا باشگاه اسبسواري و بالعكس را ميدود، به كار كردن سخت در باشگاه همچنين در سوپرماركت كه مناسبش نيست، اصرار ميوزرد. آنا فرويد عقيده دارد «نوجوانان گاهي درصدد برميآيند، بيتوجه به آنچه احساساتشان بدان وابسته است از خود در مقابل همه احساسات و تكانهها محافظت كنند. آنان ميكوشند از هر نوع لذت جسمي بپرهيزند يا از طريق ورزش و تمرينات سخت بدني بر جسم خود مسلط شوند.» گلسا راه تسلط بر خويشتن را با كار سنگين انتخاب ميكند اما كار كردن در جامعه او را به حقايق تلخي ميرساند. مانند برتري قدرت، زورگويي، ظلم فرادست به فرودست و بياخلاقيهايي كه ديگر خارج از تحمل عصيانگري اين نوجوان است. صحنه عاطفي ديدار گلسا با اسب در ميان تلألو خورشيد دشت پس از فراز و فرودهاي بسيار آزادي خيالي و واهي را نشان ميدهد. زيرا بلافاصله متوجه ميشود كه مسوول اسب از باشگاه اخراج شده يا براي هميشه رفته است. دلالتي آشكار كه اگر مانع محكم و درست چيده شده باشد، افراد ناگزيرند علاوه بر پذيرش مسووليت خطاي خود، عواقب ناشي از آن را هم بپذيرند. نوجوان با حيراني و سرگرداني غالب بر وجودش ميخواهد از آسيب بيشتر و جديتر جلوگيري كند بنابراين فيلم را در صفحات مجازي نشر ميدهد.
داستان فيلم اگرچه مملو از اشارههاي ريز و درشت به مناسبات قدرت و برابري زن و مرد در دنياي مدرن است. لكن لايه سرگشتگي و آوارگي در بيهويتي نسل جديد با بيتدبيري بزرگسالانش مثال زدني جلوه ميكند. داستان «درساژ» نهيبي تلخ و گزنده به والدين امروزي دارد. همانهايي كه براي تامين مالي فرزندانشان تلاشي مضاعف ميكنند اما ناتوان از آموزش جدي براي عبور از بحران ظاهر ميشوند؛ به همين سبب همگي آسيب ميبينند. گلسا با توجه به كمبود مانعي محكم در اين سرگشتگي و آوارگي دروني به ريسمان محكمي مانند پليس چنگ ميزند تا براي هميشه سركشي خود و همسالانش را با خط قرمزي چون قانون مسدود كند. داستان تمام ميشود اما جاي سوال باقي است! چگونه والدين پركار و مدرن امروزي نسل آينده را براي پريدن از موانع متعدد زندگي واقعي آماده ميكنند؟ به راستي چگونه؟!