كليشههاي شغلي
سينا قنبرپور
آن زمان هنوز نظام آموزشي اين همه تغيير به خود نديده بود. هنوز بعد از دوره ابتدايي، راهنمايي بود و بعد دبيرستان. سوم راهنمايي امتحانات نهايي بود و نمرات و معدل تعيينكننده رشته دبيرستان. دبيران و ناظم و مدير مدرسه هرگاه ميخواستند، هشدار بدهند و ما را نسبت به آينده خودمان متوجه و هوشيار كنند به همين بسنده ميكردند كه معدلت خوب نشود، رياضيات نمره خوب نگيري، مجبوري بروي علوم انساني. بالاخره كارنامهها را كه دادند چنان باد به غبغب انداختيم كه گويي شاخ غول شكستهايم و گويي كارنامه را به دست راستمان سپرده باشند راهي دبيرستاني شديم كه در شهرمان معروف بود و هر سال وروديهاي كنكور از آن به دانشگاه بسيار بود. حالا ميدانستيم قرار است «مهندس» يا «دكتر» شويم. در فضاي شهر ما كه از ديرباز «نفت» نبض همه چيز را به جريان انداخته بود، تحصيل در يك رشته مهندسي به ويژه اگر همسو با فعاليت «شركت نفت» بود مصداق افتادن نان در عسل را داشت. جز شركت نفت و زيرمجموعههايش نظير شركت ملي حفاري و پتروشيمي، سازمان آب و برق خوزستان و شركت توسعه نيشكر هم مدينههاي فاضله بعدي بودند كه آينده شغلي را ترسيم ميكردند. ترسيم آينده شغلي، كاملا زير شابلون و كليشه «دكتر» يا «مهندس» شدن مغلوب بود و هيچ تصور ديگري از آينده نميشد، ترسيم كرد. پس هيچ تصويري از آينده بدون «مهندس» و «دكتر» شدن و هيچ حال خوبي بدون فارغالتحصيل شدن در دانشگاه ترسيم نميشد تا اينكه نوبت به كلاس «تعليمات اجتماعي» سال اول دبيرستان رسيد. دبير اجتماعي توصيفي ديگر به اين الگوها افزود و البته كمي واقعيت را بيشتر ملموس كرد، اما كليشه ديگري به آن كليشهها اضافه كرد. اينكه اگر «مهندس» و «دكتر» نشويم بايد «راننده تاكسي» شويم. اما هيچ كس نميگفت اگر رشتههاي علوم انساني را بخوانيم چه اتفاقي در انتظارمان است كه از راهنمايي تا دبيرستان همه فقط از دكتر و مهندس شدن ميگفتند. حالا بهتر ميفهميم كه در جامعهاي نفتزده كه هنوز نميداند، ميخواهد صنعتي باشد يا ويژگي ديگري داشته باشد، آن كليشهها چه مفهومي داشتند. واقعيت اين است كه هنوز هم هيچ كس نميداند فارغالتحصيل رشته علومانساني را چه لقب دهد و از او چه انتظاري داشته باشد.