معقول به جاي عقلاني
روژين مازوجي
همزيستي دو مقوله وحدت و كثرت از آغاز تاريخ تفكر مساله چالشبرانگيزي بوده است. چگونه ميتوان به وحدتي رسيد كه در آن كثرات كمتر ناديده گرفته شوند. براي فهم تنش ميان اين دو مقوله لازم است، توضيح دهيم كه واژه كثرت نبايد صرفا به معني فراواني مورد توجه قرار گيرد و بلكه به معناي جزئيت، فرديت و تشخص است در حالي كه وحدت به يكپارچگي و يكدست شدن تحت يك كل ناظر است. پس مساله بر سر انحلال فرديت در يك كل واحد است. اگر اين قول ارسطو را بپذيريم كه «تنها در مدينه است كه انسان ميتواند زندگي نيك به معناي كامل آن داشته باشد» آنگاه طرح پرسشهايي مبتني بر چگونگي رفع تنش ميان وحدت و كثرت در دل جامعه جدي ميشود. آيا حفظ كثرت زيست بهتري را تضمين ميكند يا برقراري وحدت و ثبات ميتواند انسانها را سعادتمند كند؟ با قطع نظر از پاسخهايي كه به اين پرسش در طول تاريخ فلسفه و سياست داده شده به نظر ميرسد كه اين پرسش هنوز هم در قرن 21 محل مناقشه است. تا جايي كه اتوپياهاي سياسي مدينهاي را تصور ميكنند كه در آن فرد بتواند خواستهايش را به آزادانهترين شكل ممكن پيگيري كند و چنين كامجويي مخل تحقق همين خواست براي ديگري نشود. اما آيا چنين اتوپيايي ممكن است؟ جان رالز در بخشي از نظريه خود در باب عدالت و در كتاب ليبراليسم سياسي به چنين مسالهسازي پرداخته و از گونهاي كثرت سخن ميراند كه ناظر به معقوليت است و ميان معقوليت و عقلانيت تفاوت قائل ميشود.
پيش از توضيح تفاوت ميان عقلانيت و معقوليت لازم است تا توضيح دهيم كه تكثري كه رالز از آن سخن ميگويد، چگونه تكثري است؟ آيا مراد رالز از تكثر، چندگانگي ارزشهاي اخلاقي يا چندگانگي فرهنگها و اقليتهاي متفاوتي است كه در درون جامعه با ديگر افراد همزيستي ميكنند؟ «پلوراليسم معقول» مدعايي درباره سرشت ارزشهاي متعارض نيست، بلكه درباره سرشت قضاوتهاي متفاوت انسان است. قضاوتهاي متفاوتي كه موانعي را براي رسيدن به توافقي پايدار ايجاد ميكنند. اين موانع به خاطر اين است كه افراد وزنهاي مختلفي به موضوعات مورد اعتنايشان ميدهند و تجربيات شخصيشان عقايدشان را تحت تاثير قرار ميدهد. پس اين تفاوت در قضاوت، برخاسته از ذات ارزشها نيست و درباره پيشفرضها و پيشفهمهايي است كه رسيدن به توافق را دشوار ميكند. بر اين اساس افراد متناسب با تجربه زيسته خود در جامعه با آموزههاي متفاوتي احساس همدلي ميكنند. پس تكثر محل نظر رالز پيرامون آموزههاي متفاوتي است كه افراد در جامعه براي خود برميگزينند.
اما براي روشنتر شدن تفاوت معقوليت و عقلانيت بايد دو نوع رويكرد را كه افراد در راستاي تحقق غايات فرديشان در جامعه دارند در نظر گرفت. رالز فرد عقلاني را فردي ميداند كه آگاهانه درصدد تحقق منافع خود است، اما فرد معقول در عين اينكه به تحقق منافع خود فكر ميكند، ديگران را نيز در نظر ميگيرد و سعي ميكند كه به شكلي اخلاقي به مطالبات خود برسد. در اين صورت اگر افراد از آموزههاي معقول و نه عقلاني براي رسيدن به مطالبات خود استفاده كنند، وصول مطالبات در شرايط منصفانهتري محقق ميشود. چنين آموزهاي افراد را دعوت ميكند تا با در نظر گرفتن حقوق برابر ديگر افراد بر سر بيشينهترين منفعت براي خود چانهزني كنند و به اجماعي همپوشان برسند.
به نظر ميرسد كه اين تفاوت ميان عقلانيت و معقوليت را رالز از دو سنت هابزي و كانتي برگرفته است. آنچه در سنت هابزي بستري براي توافق و تفويض اختيار به دولت مطلقه ميشود، عقلانيت است. يعني عقلاني بودن رويكرد فرد هابزي از اين جهت است كه او به منافع پايدار خود فكر ميكند و ميداند كه براي پرهيز از وضع طبيعي بهتر است بخشي از آزاديهاي خود را محدود كند تا با آرامش خاطر بيشتري به تحقق منافع خود مشغول باشد. در غايتانديشي فرد هابزي خودمحوري برجسته است. اما فرد اخلاقي كانت فردي است كه بر اساس قاعده «چنان رفتار كن تا بشريت را هميشه به عنوان يك غايت به شمار آوري و نه هرگز همچون وسيلهاي» رفتار ميكند و در غايتانديشي فرد كانتي مقوله «ديگري» همواره ملحوظ است. اگر در جامعهاي چندگانگي آموزههاي معقول وجود داشته باشد، افراد آن جامعه نسبت به يكديگر روادارترند و با تساهل و مداراي بيشتري به تنشها و تعارضات ناشي از تعاملات اجتماعي پاسخ ميدهند. اين رواداري از آن جهت است كه در جامعه آموزههايي رايج است كه خواستهاي حداقلي افراد تا حدي مدنظربوده و فرد به دور از احساس در اقليت بودن است.
نكته مهم ديگري كه در اين تمايز وجود دارد، اين است كه اگر فرد عقلاني هابزي تن به سازش و مدارا دهد، از آن جهت نيست كه براي فرد حقي قائل است، بلكه اين مدارا با اكراه است و فرد در راستاي رسيدن به منافعي پايدار ناگزير از تحمل آموزه فرد ديگر است. اما در پلوراليسم معقول چندگانگي آموزههاي موجود در جامعه با نگاهي روادارانه پذيرفته ميشود. چنين رواداري اجازه ميدهد كه افراد خواستار ثبات اصول عدالت باشند. اصولي كه خروجي آزمون فرضي رالز در وضع نخستين است، جايي كه افراد در پشت حجاب جهل به اصول عدالتي تسليم ميشوند كه نه عقلاني بلكه معقول است، چرا كه در آن افراد بيتوجه به خاستگاههايشان همديگر را برابر و يكسان ميپندارند و به توافقي ميرسند كه نفعي همگاني دربردارد.