اختلال در حكمراني نوليبرال(1)
مايكل هارت و آنتونيو نگري
ترجمه فواد حبيبي
اين سخن كه پول روابط اجتماعي و روابط مالكيت(و لذا سلسله مراتب طبقاتي) را نهادينه و بازتوليد ميكند، بيان ناقصي از ماجراست. پول و ماليه به صرف خودشان فرمانروايي نميكنند. بايد نهادهايي در سرتاسر جامعه روابط اجتماعي نوليبرال و روابط توليد را مديريت و اداره كنند.روايتهاي متعارف ظهور حكمراني نوليبرال را ناشي از بحران بروكراسي مدرن ميدانند. طبق يك ديدگاه پذيرفته شده، جهاني شدن يا به طور مشخصتر مدارهاي فزاينده جهاني سرمايه، زيرِ پاي حاكميت دولت- ملتها را خالي ميكند و بدينسان همچنين موجب بيثباتي و تضعيف نهادها و رويههاي حكمراني در هيات مدرن، بروكراتيك و دولتبنياد آن ميشود. قواي ماليه، فراشدهاي خصوصيسازي و نهادهاي حكمراني نوليبرال خلأ به وجود آمده را پر ميكنند. روايتي مكمل مدعي است كه حاكميتهاي ملي و حكمراني مدرن نه فقط از داخل در معرض حمله قرار گرفتهاند بل همچنين از درون به موجب فرمهاي گوناگون فساد پوك و توخالي شدهاند. شركتها در قالب آنچه شلدون ولين «توتاليتاريسم وارونه» ميخواند از رهگذر لابي كردن و ديگر فرمهاي فساد مشروع كنترلي فزاينده را بر حكومتها اعمال ميكنند. حكومتها نه فقط به طرز كارآمدي قادر به اعمال مقررات بر بانكها و ماليه نيستند بلكه حتي از انجام دادن اساسيترين كنشهاي حكمراني از قبيل بودجهبندي، نگهداري زيرساختها و فراهمسازي خدمات اجتماعي ناتوانند. مخلص كلام، شايد حكمراني مدرن و حاكميتهاي ملي از بيرون مورد حمله قرار گرفته باشند اما آنها پيشاپيش از درون دچار فروپاشي شده بودند. روايتهايي از اين دست درباره گذار از حكمراني مدرن به حكمراني نوليبرال مفيدند اما به سبب آنكه تحول مورد بحث را فقط از بالا مينگرند، بينششان ناقص است و عناصر اساسي و مهم فراشد مزبور را نميبينند. ما در فصل هشتم[كتاب Assembly] استدلال كرديم كه موتور واقعي و زندهاي كه حكمراني مدرن را دستخوش بحران كرده از پايين سر برآورده است: مدارهاي خلاقه و هميارانه انبوه خلق مولّد؛ ظرفيتها، شناختها و دسترسي آن به اطلاعات؛ و تصاحب مجدد سرمايه ثابت از سوي آن. به تعبير ديگر، مردم دست در دست هم شروع به بسط و توسعه ظرفيتهاي اجتماعي و سازماني براي اداره حياتشان كردهاند. لذا، مساله كليدي براي درك نهادها و رويههاي اداري نوليبرال تلقي آنها در مقام پاسخي به مقاومتها، شورشها، پروژههاي معطوف به آزادي و ظرفيتهاي[موجود براي] خودآييني انبوه خلق است. حكمراني نوليبرال سلاحي است، طراحي شده براي مهار و جذب كردن انرژيها و قابليتهايي كه بروكراسي مدرن را به فرمي غيرقابل پذيرش بدل كرده است.
ايدئولوژي نوليبرال، آوازها در رثاي آزادي سر ميدهد و در اين رابطه نقطه اوج سنتهاي مدرن محافظهكاري و آزاديباوري به شمار ميرود كه آزاديهاي فردي را در مركز دستور كار سياسي خودشان قرار ميدهند، آزاديهايي از قبيل آزادي مالكيت اموال، آزادي از كنترل حكومت، آزادي ابتكار كارآفرينانه و... . برخي از اين مفاهيم رازآميزسازيهايي محضند و بس. هنگامي كه ميشنويد كسي از مالكيت خصوصي به مثابه مبناي آزادي تجليل ميكند بايد استدلال رابرت هيل را به ياد آوريد كه وقتي حكومتها از حقوق مالكيت محافظت ميكنند در حال اعمال قهر عليه تمام آن كساني هستند كه از دسترسي و كنترل بر آن دارايي محروم شدهاند. اين قسم آزادي را اگر به عوض سطح فردي در مرتبه اجتماعي مورد ملاحظه قرار دهيم در نوعي از معكوسسازي[زباني تيپ] اورولي، ميبينيم كه معنايي ندارد مگر بندگي. به طرز مشابهي، هنگامي كه نوليبرالها به موعظه راجع به كوچكسازي حكومت[يا دولت] ميپردازند اغلب مرادشان تخصيص بودجههاي كلانتر براي تامين مالي حفاظت از مالكيت، دمودستگاههاي امنيتي بيشمار، حصاركشي در مرزها، برنامههاي نظامي و مواردي است از اين دست. به سخن ديگر، نوليبراليسم به معناي لسهفر[يا عدم دخالت دولت در حوزه اقتصاد] نيست همچنين شامل كاهش فعاليتها يا جبر دولتي نميشود. ميشل فوكو مينويسد «مداخله دولتي نوليبرالي در قياس با نظامهاي ديگر به هيچوجه شدت، تكرار، فعاليت و استمرار كمتري ندارد.» لذا تلقي آزادي نوليبرالي به منزله فقدان يا كاهش فعاليت و جبر دولتي تا حد بسيار زيادي قسمي توهم است. آزادي مزبور معنايي ندارد مگر نوع متفاوتي از عمل و جبر دولتي. با وجود اين گاه، زير تصورات رازواره نوليبراليسم از آزادي ميتوانيم تپش قلب نمونههاي واقعي خودآييني اجتماعي را بشنويم. به خاطر داشته باشيد كه نوليبراليسم بر بيابان يا دريايي از قربانيان حكم نميراند. در عوض، نوليبراليسم بايد قلمرو پويايي از سوبژكتيويتههاي در حال همياري را كنترل كند همچنين نوليبراليسم در دامن توليد اجتماعي خودآيين فزاينده آنها ميزيد و ارزش را از رهگذر فرمهاي گوناگوني از استخراج تصاحب ميكند كه در فصل 10 به بحث گذاشتيم. لذا براي درك نوليبراليسم بايد يك آن چشم از هر دو سطح مزبور برنداريم. براي مثال، فيگورهاي نوليبرال كارآفريني را بايد تواما به مثابه رازآميزسازي و سيمپتوم نيروهاي واقعي آزادي فهم كرد. فوكو اعتقاد دارد كه ذيل نوليبراليسم، فيگور ليبرالي سنتي انسان اقتصادي(homo economicus) بازميگردد اما نه ديگر همچون شريك يك معامله، چنانكه در ليبراليسم كلاسيك، بل در عوض در مقام كارآفرين:[در نوليبراليسم] انسان اقتصادي كارآفرين خودش است. فوكو ادامه ميدهد، اين به معناي «تعميمبخشي به فرم «كسبوكار» در بطن بدنه اجتماعي يا بافتار اجتماعي» است به نحوي كه افراد به واقع كارآفرينهايي مجزا نيستند بل به عوض «بايد خود حيات فرد- با روابطش با مايملك خصوصياش، فيالمثل، روابطش با خانوادهاش، منزلش، بيمه و بازنشستگي- وي را به قالب گونهاي كسبوكار دايمي و متكثر درآورد.» با اين حال از ديد ما اين فيگور كارآفرين واقعا نه ابداع ايدئولوگهاي نوليبرال بلكه به عوض قسمي تفسير و تصاحب فرمهاي خودآيين فزاينده توليد اجتماعي در هياتي تحريف شده است.(آيا در خلال سخنرانيهاي فوكو ندايي، گاه در قالب نجوايي درگوشي نميشنويد كه مقاومتها و مبارزات براي آزادي را در بطن جامعه به صورت انتقادي بازميشناسد؟)
Hardt, Michael, and Negri, Antonio, 2017, Assembly, Oxford University Press. pp, 207-9.