پديده كودكان كار و خيابان يكي از بارزترين فرآيندهاي سوءرفتار و نبود پايگاه سالم اجتماعي و عدم تامين نيازهاي اوليه كودكان است كه اثر مخربي بر سلامت آنها دارد. براي درك دقيقتر مسائل مرتبط با كوكان كار و خيابان ابتدا بايد به درك دقيقي از مفاهيم اين حوزه دست يابيم. كاوه قادري، روانشناس باليني و پژوهشگر براي بررسي روانشناختي پديده كودكان كار و خيابان و پيامدهاي آن با «اعتماد» به گفتوگو نشسته است. او ميگويد كودكان خيابان در كشورهاي مختلف اصطلاح ويژه خود را دارند اما از پذيرفته شدهترين تعاريف و طبقهبنديهاي كودكان خياباني، تعريفي است كه يونيسف در سال 2003 از كودكان خياباني به عمل آورد و آنان را به دو گروه تقسيم كرد: كودكان در خيابان (Children on The street): اين گـروه كودكان شـاغل در خيابان هسـتند؛ از خانوادههاي كم درآمد و پرجمعيت آمدهاند و علت بودن آنان در خيابان كسب درآمـد است. در اين گروه، احساس تعلق به خانواده وجود دارد اما ميزان اين ارتباط متفاوت است و ممكن است چند بار در سال باشد. برخي از اين كودكان بـه مدرسه ميروند و هرچند ممكن اسـت در فضاي روابط درون خيابان درگير مشكلهايي مانند مصرف مواد مخدر و رفتارهاي خلاف قانون شوند اما به طور كلي، رفتارهاي مجرمانه محدودي نسبت به گروه دوم دارند. گروه ديگر كودكان خيابان (Children of The street) هستند. اين گروه از كودكان هر چند قشـر كوچكتري از كـودكان خياباني را تشكيل ميدهند اما مشكلات آنان نسبت به گروه اول بسيار پيچيدهتر اسـت. براي اين گروه از كودكان خياباني، خيابان به منزله خانه است. آنان در خيابان در پي سرپناه و غذا هستند و ديگر افراد خياباني براي آنان حكم خانواده را پيدا كردهاند. اين كودكان با مدرسه بيگانهاند و ممكن است در شرايط ناامن، قرباني آزار جسمي و جنسي شوند. بسياري از كودكان اين گروه مورد سوءاستفاده گروههاي غيرقانوني و تبهكار قرار گرفتهاند و از آنان در قاچاق و توزيع موادمخدر، دزدي و ساير فعاليتهاي خلاف قانون مانند تجارت جنسي كودكان استفاده ميشود. برخلاف پديده فرار كه آمار دختران در آن بالاتر است، بيش از ۹۰ درصد كودكان كار و خيابان را پسران تشكيل ميدهند. متن گفتوگو با كاوه قادري پيش روي شما است.
مهمترين علل بروز پديده كودكان خياباني با توجه به وضعيت سرپرستي آنها را چه چيزهايي ميدانيد؟
بررسي سير تاريخي پديده كودكان خياباني در جهان و ايران نشان ميدهد اين پديده ريشه تاريخي دارد. با وقوع انقلاب صنعتي در قرن 18 سير هجوم روستاييان به شهرها براي كار در كارخانهها و درآمد بيشتـر آغاز شد. اين امر موجب حاشيهنشيني برخي از افراد جامعه شد كه يا بيكار ماندند يا به جهت عائلهمندي و عدم مهارت كافي درآمد مناسبي پيدا نكردند. در اين شرايط كــودكان متكدي قارچگونه در شهرهاي بزرگ رشد و نمو يافتند. براي كودكان كار و خيابان كه مجبور به امرار معاش هستند، چند مساله وجود دارد. كودكان كار و خيابان در شهرهاي بزرگ به ويژه كلانشهر تهران، عموما كودكان مهاجري هستند كه در حاشيههاي شهري، بافتهاي فرسوده و مناطق كم برخوردار سكونت دارند، و بخش زيادي از اين كودكان از كشورهاي همسايه (افغانستان و...) هستند كه معمولا پدر يا مادر يا هر دوي آنها تابعيت افغاني دارند. تعدادي از اين كودكان نيز حاصل ازدواج زوج ايراني و افغاني هستند. از آنجا كه براي اين كودكان و خانوادهها محدوديتهاي قانوني متعددي وجود دارد و به دليل فقر مجبور به امرار معاش از طريق كار در خيابان ميشوند. از سوي ديگر در خصوص مباحث مربوط به سرپرستي، اين كودكان بيشتر در معرض طلاق والدين قرار دارند. از اين منظر به دليل خلأها و مشكلات قانوني در حوزه سرپرستي اين كودكان به مقدار بيشتري از اين مساله دچار آسيب ميشوند. همچنين در اين خانوادهها به دليل فقر، نبود آموزش كافي و استرسهاي رواني - اجتماعي، خشونت عليه كودكان و كودك آزاري به مقدار بيشتري حضور دارد و همين مساله نيز به عنوان يك ريسك فاكتور عمده بحث سرپرستي و يا بدسرپرستي عمل ميكند. مساله دوم، مساله طلاقهاي منشعب شده از اعتياد است. در نتيجه اعتياد، پدران و مادراني خواهيم داشت كه مستعد خشونت عليه كودكان هستنند، خشونت فيزيكي، عاطفي، كلامي دارند و در تربيت فرزندان دچار غفلت و بيتوجهي هستند. عملا از اينچنين والديني با عنوان بدسرپرست نام برده ميشود. پر واضح است كه اين سبك رفتاري به نتايج مثبتي منجر نخواهد شد. در نبود سرپرست، مساله ديگري هم دخيل است. بسياري از كودكان، كودكان سر راهي يا كودكان فاقد والدين هستند كه معمولا در كنار پدربزرگ و مادربزرگها و يا افراد ديگر رشد و زندگي كردهاند و بعد از ورود به سنين بالاتر و پررنگ شدن مسائل اقتصادي براي آنان، مجبور به كار در خيابان ميشوند. مساله سوم، تك سرپرستي است. به اين معنا كه به دليل طلاق والدين و يا غيبت پدر يا مادر، كودك مجبور به زندگي در كنار فقط يكي از والدين است به ويژه كودكاني كه با مادر به تنهايي زندگي ميكنند به دليل وضعيت نامناسب اشتغال زنان سرپرست خانوار و فقر منشعب از آن اين كودكان نيز آسيبپذير هستند و مجبور به كار در سنين پايين ميشوند.
عوامل فردي يا زيست رواني مانند ويژگيهاي شخصيتي كودكان ظريف رواني و توانمندي كودكان در برخورد با مشكلات زندگي، بحران بلوغ و تاثيرات آن در ايجاد پديده كودكان خياباني تا چه اندازه نقش دارد؟
در خصوص اينكه آيا اين عوامل زمينهساز شكلگيري پديده كودكان خياباني هستند يا معلول خياباني بودن نميتوان نتيجهگيري واضحي داشت و نياز به تحقيقات گستردهتري است. در اينجا به جاي بحث علت و معلولي بهتر است از فاكتورهاي روانشناختي زيست رواني و شخصيتي مرتبط با اين كودكان نام برد. در زمينه رشـد اجتماعي، 80 درصد اين كودكان دچار پرخاشـگري و خشـونت، 50 درصد آنان به سـرقت، 41 درصد به خريد و فروش مواد مخدر، 85 درصد به تخريب اموال عمومي، 54 درصد به بيتوجهي به حقوق ديگران و مشكل در برقراري ارتباط و همچنين 55 درصد اين كودكان نيز به بزهكاري تمايل داشتهاند. طبـق پژوهشها در اين كودكان حس حسادت، انتقام جويي و خصومت، بيثباتي و بيقراري، بياعتمادي به ديگران، بدبيني و منفيگرايي، افسـردگي، اضطراب، احساس ناامني و ترس به وفور ديده ميشود.
يكي از عوامل مهم و قابل توجه در زمينه شكلگيري اين مسائل بحث سبكهاي تربيتي است كه به سه دسته عمده تقسيم ميشود.
سبك تربيتي پرخاشگرانه؛ در اين سبك والدين اساسا حقي براي كودك قائل نيستند و مسائل را فقط با زورگويي حل ميكنند. اين سبك تربيتي با ايجاد قوانين سخت از طريق والدين، مخصوصا در دوره نوجواني ممكن است باعث انحراف كودك شود.
سبك تربيتي منفعلانه؛ اين سبك برعكس سبك تربيتي پرخاشگرانه است و والدين كاملا منفعل هستند. كارهاي كودك براي آنان اهميت ندارد. قانوني براي كودك تعريف نميشود. اين سبك نيز آسيبزا است و سرانجام سبك تربيتي مقتدرانه؛ اين سبك، تركيبي تعديل يافته است از دو سبك ذكر شده. به اين معنا كه در عين حال كه بعضي آزاديهاي مشروع به كودك داده ميشود، قوانين مشروع نيز براي او تعيين ميشود كه كودك خود را ملزم به فعاليت در چهارچوب آن ميداند ميتوان گفت اين سبك تربيتي ايمنتر و سالمتر از سبكهاي قبلي است. بيشتر كودكان به دليل سبك تربيتي نادرست والدين به ويژه در دوره بلوغ با خانواده دچار تعارض شديد شده و گهگاه نتيجه اين تعارض فرار از خانواده، درگير شدن در باندهاي خلافكارانه و شبكههاي دوستانه جرمخيز خواهد بود كه ريسك اعتياد، خيابانگردي و كار در خيابان را افزايش ميدهد.
بلوغ زودرس و ديررس نيز ميتواند تاثيرگذار باشد. در دختراني كه دچار بلوغ زودرس ميشوند، مشكلات بيشتري به وجود ميآيد از جمله اينكه انتظارات بالاتري از آنان وجود دارد به اين دليل كه صرفا از لحاظ زيستي به بلوغ رسيدهاند، حتي گاهي پيشنهادهاي ازدواج براي اين كودكان بيشتر ميشود و معمولا در سنين پايين از طرف خانوادههاي آسيبپذير مجبور به ازدواج ميشوند. از آنجا كه ريسك طلاق در چنين افرادي نيز بسيار بالاست لذا در معرض خطر آسيبهاي رواني و اجتماعي قرار دارند. از سوي ديگر بلوغ زودرس دختران در امتزاجي ناميمون با فقر، بدسرپرستي، اعتياد و... به ويژه در خانوادههاي تك سرپرست معمولا احتمال قرار گرفتن در معرض اطلاعات جنسي، سوءاستفاده را ارتقا داده و به عنوان يك ريسك فاكتور عمده عمل ميكند. اما در پسران بلوغ زودرس چندان مشكلساز نيست بلكه معمولا بلوغ ديررس ايجاد مشكل خواهد كرد. پسراني كه دچار بلوغ ديررس ميشوند معمولا (نه لزوما)، به دليل عدم ايجاد حس قدرت در روابط با همسالان دچار تعارض ميشوند و معمولا براي جبران آن گهگاه متوصل به خشونت خواهند شد اين دسته از كودكان در صورت وجود خطرات زمينهاي خانوادگي و روانشناختي معمولا به سمت باندها و دستههاي تبهكاري ميگروند و زمينه ايجاد بزه در چنين گروههايي بسيار بالاست.
وجود بيماريهاي روانشناختي و رفتاري نيز مساله ديگري است كه در كودكان كار و خياباني نيازمند توجه است. براي مثال اختلال سلوك
(Conduct Disorder) كه براي كودكان زير ۱۸ سال رخ ميدهد، باعث ميشود كودك در مدرسه دچار بيقانوني شود، دست به خشونت و دزدي بزند، نظم مدرسه و خانه را برهم بزند كه در نتيجه وجدان اخلاقي در اين دسته از كودكان به شكل مناسبي شكل نخواهد گرفت. يافتهها حاكي از آن است كه اختلال سلوك در كودكان خياباني به ميزان بيشتري وجود دارد و وجود اين اختلال گاهي زمينه خياباني شدن كودكان را فراهم ميكند. اختلال نافرماني مقابلهاي (O.D.D) نيز كه زمينه ساز اختلال سلوك و رفتار ضد اجتماعي است در اين راستا قابل بحث است كودك يا نوجواني با اين اختلال اغلب خشمگين و تحريكپذير است و براي هر چيزي جر و بحث راه مياندازد. اين رفتارهاي مقابله جويانه معمولا در برابر افراد بزرگسالي رخ ميدهد كه كودك يا نوجوان با آنها آشناست؛ مانند والدين و در مواردي نيز معلمان و اولياي مدرسه. دو اختلال سلوك و نافرماني مقابلهاي ميتواند باعث شود كودك بحران بلوغ را به خوبي طي نكند و اصطلاحا بلوغ منجر به آسيب شود و اين آسيب در پديده فرار كودكان و خياباني شدن موثر است. نبود سيستم غربالگري و شناسايي مشكلات رفتاري و اختلالات روانشناختي در مدارس مزيد بر علت است. متاسفانه در مدارس به دليل توجه بيش از حد مشاورين به كارهاي روزمره و بيارتباط با آسيبها، سيستم مشاورهاي صحيحي وجود ندارد. مشاوران و روانشناسان مدارس اگر بر اساس پرونده و تاريخچه فردي هر دانشآموز و با داشتن بانك اطلاعات كافي با كودكان ارتباط برقرار كنند، احتمال اينكه آسيبپذيري كودك را كاهش دهند بسيار زياد است كه متاسفانه تاكنون چندان موفق نبودهاند.
با شرايطي كه توصيف كرديد به احتمال فراوان كودكان كار و خيابان از مشكلات اساسي رشد هم رنج خواهند برد. اين مشكلات شامل چه مواردي است؟
كودكان كار خياباني معمولا داراي سنين ۷ تا ۱۸ سال هستند. در اين سنين دو مرحله رشد رواني-اجتماعي مهم از نظر تئوري روانشناسي اتفاق ميافتد. مرحله كارايي در برابر احساس حقارت و مرحله هويت در برابر سردرگمي هويت. اريكسون روانكاو اجتماعي در رابطه با اين سنين دو نظريه مطرح ميكند. مرحله رشد كارايي در برابر احساس حقارت معمولا كودكان دبستاني را در خود جا ميدهد. در اين سن كودك بايد مهارتهاي اجتماعي را به خوبي فرا گيرد، يادگيري در مدارس و خانواده به گونهاي باشد كه كودك احساس كارآمدي كند و خود را فردي مفيد در اجتماع و خانواده بداند. اگر حس كارايي كودك به خوبي شكل نگيرد كه معمولا در كودكان كار و خيابان به خوبي شكل نميگيرد، قطب مخالف خود يعني احساس حقارت را تقويت ميكند و اين احساس حقارت براي كودكان بسيار آسيبزا است كه خشم نهفته، بزهكاري و فعاليتهاي مجرمانه شديد از نتايج شكلگيري احساس حقارت در كودكي است.
مرحله هويت در برابر سردرگمي هويت معمولا مخصوص سن نوجواني است. در اين سن، فرد نه كاملا كودك است و نه كاملا در نقش بزرگسال قرار دارد، به همين دليل به دنبال يافتن هويت خود است. فرد در اين مرحله به تحصيل، ورزش، تجربه مكاتب ايدئولوژيك مختلف ميپردازد تا هويت خود را بيابد، در نتيجه اين مرحله نوجوانان انتزاعيتر فكر ميكنند، تخيلات آنها قويتر ميشود، ايدهآل فكر ميكنند و... اگر در اين سن، جامعه و خانواده فرصتي براي هويتيابي صحيح كودكان فراهم نكنند، امكان اين مساله وجود دارد كه كودك هويت خود را در هويتهاي آسيبساز مانند هويتهاي خشونتآميز و... پيدا كند. در نتيجه مرحله هويتيابي اگر صحيح انجام نشود، ممكن است تبديل به بيهويتي و يا ايجاد هويتهاي ناقص شود كه اساسا مشكلساز خواهد بود در اين رابطه هم از آنجا كه كودكان كار و خيابان در بافتي سالم و محيطي غني براي هويتيابي قرار ندارند معمولا دچار سردرگمي هويت شده و در معرض آسيبهاي اين مرحله قرار ميگيرند. در خصوص مسائل زيستي و جسماني موثر بر رشد نيز ميتوان اشاره كرد كه كودكان كار و خيابان به دليل عدم وجود تغذيه صحيح و بهداشت كافي دچار مشكلات فيزيكي جسماني نيز خواهند شد. همچنين كودكان زبالهگرد معمولا بيشتر در معرض مواجهه با بيماريهاي عفوني و پرخطر هستند. اما بحث ديگري كه قابل تامل است، رشد اجتماعي- هيجاني كودكان خياباني است. زماني كه كودك كسب مهارت از اجتماع را ياد نميگيرد، توسط اطرافيان تحقير و سركوب ميشود، مورد سوءاستفاده قرار ميگيرد اجازه ابراز هيجاني نمييابد و به عنوان موجودي كم اهميت ديده ميشود، تمام اين بيتوجهيها و ناامنيها كه به كودك تحميل ميشود باعث مختل شدن رشد اجتماعي - هيجاني وي ميشود. در نتيجه اين افراد خود را به عنوان عنصري سازنده در اجتماع در نظر نميگيرند و در معرض تجربيات ناخوشايند قرار ميگيرند اين مساله با اختلالاتي همچون افسردگي، اضطراب، اعتياد اختلال استرس پس از سانحه، اختلال سازگاري و... در ارتباط است.
نقش انحرافات جنسي و اختلالات جنسي كودكان در ايجاد پديده كودكان كار چگونه است؟
به نظر بنده به جاي اينكه كودك كار و كودك خيابان بودن، معلول اين قضيه باشد، به ميزان بيشتر علتي است براي ايجاد اختلالات و انحرافات جنسي. چون اين كودكان در پاركها، خيابانها و در ديد كليتر در مكانهاي جرمخيز مشغول فعاليت هستند با صحنههايي (اعم از جنسي، خشونت و...) مواجه ميشوند كه مشاهده آنها براي كودك مناسب و متناسب نيست و اين مواجهه پيش از موعد و ناايمن با اين صحنهها و اطلاعات يك عامل خطر عمده در شكلگيري انحرافات محسوب ميشود. اكثر اين كودكان مورد سوءاستفاده و تجاوز قرار ميگيرند، كساني كه اختلال رواني/جنسي دارند، با فهم اين مساله كه اين كودكان حامي ندارند، بيشترين سوءاستفاده را از كودكان ميكنند.
عوامل موثر بر خودپنداري كودكان خياباني چه چيزهايي است؟
خودپنداري به احساس خودكارآمدي فرد و ميزان ارزيابي هر فرد از تواناييهاي خودش اشاره دارد. روانشناسان و جامعهشناسان خودپنداره
(Self-concept)، را جزء اصلي تشكيلدهنده شخصيت و هسته مركزي سازگاري اجتماعي قلمداد ميكنند. در واقع خودپنداره شامل انسجام و وحدت بين احساسات، درك و شناخت پيرامون هويت، ارزشها و نقشهاي فرد، موجوديت فيزيكي و چگونگي شناخت فرد از خويشتن است كه عمدتا از طريق تماسهاي اجتماعي با ساير افراد و تجارب كسب ميشود. خود پنداره مثبت موجب ميشود تا فرد از اعتماد به نفس و احساس امنيت برخوردار باشد و در برابر انحراف اجتماعي تا حد زيادي مصونيت يابد. در حالي كه خود پنداره بيثبات و منفي، ناامني ايجاد ميكند و ميزان سازگاري فردي و اجتماعي را مختل ميسازد. لازم به ذكر است كه خودپنداره از نوع نگاهي كه ديگران به فرد دارند، به نوع نگاهي كه فرد به خود دارد تبديل ميشود. به اين معني كه بازخوردهاي دريافت شده از نوع نگاه ديگران، خودپنداره فرد را شكل ميدهد. در اين ميان چون كودكان كار و خيابان در فرآيند مواجهه و برخورد با محيط، نگاه حقارتآميز افراد و كمتوجهي آنان را دريافت ميكنند، متاسفانه نميتوانيم انتظار خودپنداره ايدهآل و سالم را از آنان داشته باشيم. در واقع ميتوان گفت: «خودپنداره ناشي از زيست جهاني است كه براي كودك كار و خياباني به وجود آمده است». اين زيست جهان به صورت چند وجهي كودك را تحت تاثير قرار ميدهد و كودك در بعد خانوادگي متاسفانه دچار كژكاركردي است، در بعد روابط بين فردي نيز چون شخص فرصت شكلدهي مهارتهاي خود را نداشته است غالبا در روابط دچار شكست ميشود كه بر عزت نفس اجتماعي وي تاثيرگذار است. طبيعتا از فردي كه در سه بعد، رواني، زيستي و اجتماعي خود دچار مشكل است، نميتوان انتظار داشت كه خودپندارهاي مثبت داشته باشد. متاسفانه نهادهاي اساسي خانواده، مدرسه و اجتماع به دليل اينكه كاركرد خود را در قبال كودكان به درستي انجام ندادهاند، قطعا سيكل معيوب را ايجاد كرده و باعث شكلگيري خودپنداري منفي در كودك ميشود.
در خصوص اينكه آيا اين عوامل زمينهساز شكلگيري پديده كودكان خياباني هستند يا معلول خياباني بودن نميتوان نتيجهگيري واضحي داشت و نياز به تحقيقات گستردهتري است. در اينجا به جاي بحث علت و معلولي بهتر است از فاكتورهاي روانشناختي زيست رواني و شخصيتي مرتبط با اين كودكان نام برد. در زمينه رشـد اجتماعي، 80 درصد اين كودكان دچار پرخاشـگري و خشـونت، 50 درصد آنان به سـرقت، 41 درصد به خريد و فروش مواد مخدر، 85 درصد به تخريب اموال عمومي، 54 درصد به بيتوجهي به حقوق ديگران و مشكل در برقراري ارتباط و همچنين 55 درصد اين كودكان نيز به بزهكاري تمايل داشتهاند.