روايتي از سنت حسنه كتاب جايزه گرفتن و كتاب هديه دادن
پستچي سه بار در نميزند
احسان رضايي
اولين كتابي كه در عمرم جايزه گرفتم، كتابي بود درباره شعر و شاعري. خوب يادم مانده، كتاب «بيان در شعر فارسي» از دكتر بهروز ثروتيان بود كه روي جلدش، آن بالا رنگها توي هم رفته بودند و پايينش اسم كتاب و نويسنده به خط نستعليق نوشته بود. اين، اولين باري بود كه كتاب جايزه ميگرفتم. قبلش جايزههايي كه مدرسه به خاطر شاگرد چندم شدن ميداد، همگي مداد رنگي 48 رنگ و مداد شمعي و لوازمالتحرير و همچين چيزهايي بود. گاهي هم مسابقه كتابخواني بود، اما جايزهاش چيز ديگري بود. يادتان باشد، اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 تنها نشريه نوجوانانهاي كه منتشر ميشد «رشد نوجوان» بود كه هر چند زيادي كمكدرسي و عصا قورت داده بود، منتها تنها گزينه بود و در مدرسه هم توزيع ميشد و همين تك بودن و در دسترس بودن باعث ميشد كه همان مطالب خشك و جدياش را هم قورت بدهيم. به اضافه اينكه توي همين مجله، يك مسابقهاي هم برگزار ميشد با اسمي شبيه «جوانهها» يا يك همچو چيزي كه براي شركت در آن بايد شعر و داستان ميفرستاديم و سالها بعد فهميدم كه جناب سيدمهدي شجاعي جزو دستاندركاران مسابقه بوده است. آن موقع من هم يك شعري فرستاده بودم كه الان جز يك مصرعش چيزي را به خاطر ندارم و همان يك مصرع هم به نظرم خيلي شعاري و نامربوط ميرسد و اصلا همان بهتر كه نقلش نكنم. نميدانم چه حكمتي در كار بود و داورها چي توي اين شعر ضعيف ديده بودند كه با همان يك شعر، چند بار برنده مسابقات مختلف شدم.
يكياش توي يك نوبت از همين دورههاي مسابقه «جوانهها» يا نميدانم چيچي «رشد نوجوان». يك روز كه از مدرسه آمده بودم خانه، مادرم گفت كه يك بسته برايم آمده است همراه با نامه.
اين، اولين نامه عمرم بود و نميدانستم كه بايد چه واكنشي نشان بدهم. هيچ چيزي نگفتم. مادرم بسته را آورد. بازش كرديم. همان كتاب «بيان در شعر فارسي» بود. توي نامه همراه كتاب هم يك متن كوتاه كه «دانشآموز فلاني» شعرت خوب بود و برنده شدي و موفق باشي و همين. خيلي كوتاه و خيلي رسمي. از نامه كه نااميد شدم، رفتم سراغ كتاب. يك آموزش سادهفهم درباره شعر بود. اينكه تشبيه چي هست، اوزان عروضي به چه دردي ميخورند و اينها. به قدري اين كتاب خوب و بهدردبخور بود كه تا چند وقت كتاب بالينيام شده بود و شبها قبل از خواب حتما كمي از آن را ميخواندم. تحت تاثير آن كتاب، مسير علاقه من به ادبيات عوض شد. هدايت و كاناليزه شد. از آن شعر شعاري به سمت ادبيات جديتر رفتم. با ادبيات كلاسيك آشنا شدم. به ادبيات نو سرك كشيدم... و شايد همه اينها مديون آن مسابقه و آن كتاب باشد. قبل از آن هم البته كه كتابخوان بودم و هر چيزي را كه دستم ميآمد، سريع ميخواندم و حتي از باقي بچههاي مدرسه هم كتاب ميگرفتم، اما بعد از اين كتاب بود كه ياد گرفتم همه كتابها مثل هم نيستند و آثار ادبي هم بد و خوب دارند. به اضافه اينكه از همين كتاب بود كه اسم بعضي از شاعران جديد مثل اخوان ثالث را ياد گرفتم و به جاي منتظر ماندن اينكه چه كتابي دستم بيايد، خودم از روي اسم نويسنده، دنبال كتاب ميگشتم. بعد اين كتاب آن قدر به من چسبيد كه تا مدتها در مسابقاتي كه شركت ميكردم، همان اول ميپرسيدم كه جايزهاش كتاب هست يا نه؟ و اگر نبود قيدش را ميزدم. بعدها كه خودم هم بزرگتر شدم، به بچههاي فاميل كه مثلا كارنامهشان را ميآوردند، نشان ميدادند كتاب جايزه ميدادم و در ايام عيد هم كتاب عيدي ميدادم و يكبار هم كه كسي اعتراض كرد كه بچهها دلشان به همين چهارتا دانه اسكناس عيدي خوش است، گفتم «باشه، هم اسكناس ميدهم، هم كتاب» و همه اينها از خاطره همان كتاب... اينها همه را گفتم كه اولا به فرموده حضرت مولانا «شرح كردن رمزي از انعام او» يادي از مرحوم دكتر ثروتيان كرده باشم كه هرچند به صورت غيابي ولي بالاخره اولين استاد نقد ادبيام بود، بعد هم اينكه بگويم با اين قيمتهاي جديد و عجيب كتاب، يحتمل رسم كتاب جايزه دادن/ گرفتن هم به زودي برخواهد افتاد. و چه حيف!