مجموعه داستان «زخم شير» اگر عناوين شايسته تقدير در يازدهمين دوره جايزه ادبي جلال آلاحمد و برگزيدگي در بخش داستان كوتاه دومين دوره جايزه احمد محمود را هم بر پيشاني نداشت، باز هم مجموعهاي قابل تامل بود؛ داستانهايي كه با زبردستي در حال و هواي خطه جنوب نگاشته شدهاند و مرگ يكي از عناصر مهم هر داستان است. صمد طاهري ميگويد در وارد كردن اين عنصر قصد و تعمدي نداشته و از آن جهت كه مرگ بخش بسيار مهمي از زندگي هر فردي است، در داستانهايش رخ نمايانده است. آنچه در پي ميآيد، گفتوگو با طاهري است درباره مجموعه داستان «زخم شير»، وضعيت ادبيات داستاني در ايران و رمان تازه او كه نشر نيماژ در آستانه نمايشگاه كتاب منتشر كرده است.
در داستانهاي مجموعه «زخم شير» مرگ عنصري اصلي است. علت آن چيست؟
قصد خاصي نداشتم ولي مرگ بخش عمده زندگي هر انساني است. مرگ در اصل نقطه پاياني بر زندگي است و آن نقطه پايان براي همه مهم است. بعضيها بهشدت از اين نقطه ميترسند، بعضي ترس كمتري دارند و عدهاي هم ممكن است حتي به استقبالش بروند. در هر حال مرگ عنصر مهمي در زندگي هر فردي است و همه بزرگان از قديمالايام به اين عنصر فكر ميكردهاند. بهخصوص افراد از ميانسالي بيشتر به اين موضوع فكر ميكنند ولي من تعمد خاصي براي كنار هم گذاشتن اين داستانها نداشتم. چون اگر تاريخ نگارش داستانها را هم ببينيد، متوجه ميشويد كه اين داستانها در بازهاي پنج، شش ساله نوشته شدهاند.
جغرافيا در مجموعه داستان شما كاملا مشخص است و از عناصر خطه جنوب در داستانهايتان استفاده كردهايد. گاهي گفته ميشود شايد يكي از علتهايي كه ما نتوانستهايم ادبيات داستاني ايران را در جهان مطرح كنيم، همين تاكيد روي اقليم است كه اجازه نميدهد مخاطب جهاني با آن ارتباط برقرار كند. از طرفي اين تاكيد روي جغرافيا و بوم، در آثار شاخص جهاني ديگر ديده ميشود، مانند ادبيات امريكاي لاتين يا ادبيات عرب. نظر شما در اين خصوص چيست؟
از نظر من اين حرف درست نيست. بوم به معني سرزمين است و زادبوم يعني سرزميني كه ما در آن زاده شدهايم. هر نويسندهاي از بوم خودش مينويسد. بالزاك هم بومي مينوشته است. فالكنر هم از بوم جنوب امريكا داستانهايش را روايت ميكرده. اين مساله در مورد كافكا هم صادق است. حالا اگر ما اين را در تقابل با داستانهايي كه اسمشان را گذاشتهاند داستانهاي آپارتماني، در نظر بگيريم، بله ميتوان واژه بومي را به اين داستانها اطلاق كرد.
اما مساله مطرح شدن ادبيات ايران در ادبيات جهان، ارتباطي با بومي نوشتن يا ننوشتن ندارد. هر چيزي براي معرفي به جهان نياز به پشتيبان دارد. ممكن است شما در خانه خود بهترين تابلوهاي نقاشي جهان را بكشيد و در انبار خانه بگذاريد. طبيعتا اين شاهكارها هيچوقت مجال بروز پيدا نميكنند. به عنوان مثال اورهان پاموك اهل تركيه برنده جايزه نوبل شده است، چون دولت تركيه از ادبياتش پشتيباني ميكند. اين دولت سالهاي متمادي است كه در تمام سفارتخانههايش در سراسر دنيا اعلام كرده است كه هر كسي از زبان تركي اثري را به هر زبان ديگري ترجمه كند، مبلغي جايزه به او تعلق ميگيرد. اين يك مشوق بزرگ است. زبان تركي از زبان فارسي هم محدودتر است. چون زباني كه در تركيه وجود دارد با زبان كشورهاي تركزبان ديگر كاملا متفاوت است. من دليل اصلي را در همين مساله ميبينم چون ما در ادبياتمان كارهاي خوب و شاخص كم نداريم؛ هم از نسلهاي گذشته و هم از داستاننويسان امروز. من واقعا آثار درخشاني در ادبيات كشورمان ميبينم. درست است كه تعدادشان زياد نيست ولي به هر حال هستند و قابليت معرفي به جهان را دارند اما از آنها پشتيباني نميشود.
يعني معتقديد اگر از ادبياتمان پشتيباني شود، آثاري داريم كه قابل عرضه به جهان باشند و مورد استقبال قرار بگيرند؟
بله و اتفاقا بعضي آثار نويسندگان ايراني به نظر من از آثاري كه در كشورهاي ديگر نوشته شده و در جهان مطرح شدهاند، شاخصترند. در همين مثالي كه پيشتر گفتم، اورهان پاموك، درست است كه نويسنده كوچكي نيست ولي اگر كتابهايش را بخوانيد، ميبينيد آنچنان ننوشته كه بگوييم در حد و اندازه پاموك، در ايران نداريم.
نمونه خاصي هم از نويسندههايي كه نوشتههايشان قابليت جهاني شدن دارند، در نظرتان هست؟
خيلي زيادند. از نسل اول و دوم ميتوان به كارهاي هدايت و ساعدي و بهرام صادقي و گلشيري اشاره كرد. در نسلهاي بعدي هم محمدرضا صفدري، ابوتراب خسروي و... را داريم. واقعا اگر بخواهم اسم ببرم، خيلي زياد ميشوند. در بين همين نويسندگان بيست، سيساله و جوان هم من به آثار خيلي خوبي برخوردهام. البته كه كارهاي ضعيف هم در ادبيات ايران هست، همانطور كه در ادبيات همه كشورها وجود دارد. اما تعداد نويسندگان و آثار شاخص هم كم نيست.
به عنوان نمونه ميگويم؛ همه ما ماجراي آن داستاننويسي كه به استراليا مهاجرت كرده و در كمپ پناهندگان با كمترين امكانات، رمانش را با اساماس نوشته و فرستاده و توانسته جايزه اول داستاننويسي استراليا را ببرد، شنيدهايم. آنها كه با اين نويسنده تعارف نداشتهاند. مطمئنا از كشورهاي مختلف برايشان داستان فرستادهاند و حتما رمان او را شايسته دانستهاند كه به آن جايزه دادهاند.
خطه جنوب ايران نويسندگان ارزشمندي را در دل خود پرورش داده است كه اتفاقا در نگارش داستانهايشان از اين اقليم بهره بردهاند. مسالهاي كه در باقي نقاط ايران آنچنان نمود ندارد. چه چيزي در اين اقليم وجود دارد كه به نظر ميرسد نويسندهپرور است؟
خب بعضي از اقليمها بهطور طبيعي جذابيت بيشتري دارند. البته اين حكم كلي نيست. مثلا آثار گلشيري كه يكي از شاخصترين نويسندگان ماست، در اقليم اصفهان نوشته شده است. ولي اين مساله وجود دارد كه جذابيت اقليم اثرگذار است. البته بخش مهم خلاقيت خود نويسنده است. تصويرهاي بكر و بديعي كه دولتآبادي از منطقه خراسان ارايه ميكند، باعث ميشود كه آن منطقه جذاب شود. يا ساعدي دو تا داستان بسيار درخشانش در مجموعه داستان واهمههاي بينام و نشان - گدا و خاكسترنشينها - در بوم جايي مثل قوم اتفاق ميافتد. من نظرم اين است كه صرف اينكه از كدام بوم بنويسيم، ملاك نيست، ملاك اصلي خلاقيت نويسنده است كه بتواند آن بوم را تبديل به يك جذابيت كند يا نتواند. احمد محمود يا صادق چوبك توانستهاند از بوم جنوب بهترين استفاده را ببرند ولي نميتوان حكم كلي داد. بله، ممكن است جايي جذابيت بيشتري داشته باشد ولي بحث عمدهاش برميگردد به خلاقيت خود نويسنده. ما نويسندگان شكستخورده جنوبي هم كم نداشتهايم. لزوما صرف اينكه بخواهيم از شرجي و نخلستان و دريا اسم ببريم، نميتواند كار شاخص به وجود بياورد و حرف اول را خلاقيت نويسنده ميزند.
جوايز ادبي سالهاست تلاش ميكنند هم شكل مستقلي به خود بگيرند و هم پرتعدادتر شدهاند. به نظر شما آيا رابطهاي بين جوايزي كه به يك كتاب اهدا ميشود و ميزان استقبال مخاطب از آن وجود دارد؟ اين جوايز چه تاثيري ميگذارند؟
از نظر من مهمترين كاركرد اين جوايز معرفي كارهاي خوب به خواننده است. در طول سال ممكن است پانصد رمان و مجموعه داستان منتشر شود. هيچ خوانندهاي از نظر مالي و زماني اين امكان را ندارد كه همه اين آثار را مطالعه كند و ميخواهد بداند كه كارهاي شاخصتر كدامند. يكي از كارهاي عمدهاي كه جوايز ميكنند اين است كه حكم تابلوي راهنما را دارند. مثلا خواننده ميفهمد راهنماي مردن با گياهان دارويي يا بند محكومين يا فلان مجموعه داستان خوب است. علاوه بر اين نسل جوان را هم تشويق ميكند.
درباره رمان تازهتان بگوييد.
اين يك رمان كوتاه و در حدود هشتاد صفحه است به اسم «برگ هيچ درختي» و نشر نيماژ آن را منتشر كرده است. من حدود دو سال روي آن كار كردهام و يك داستان سوررئال دارد؛ چيزي كه در مجموعه داستانهاي قبليام هم خوانندگان به آن برخوردهاند. فرم سيال است و نه فصل دارد و اگر فصلها را جابهجا هم بخوانيد، مشكلي پيش نميآيد. يك راوي در سنين مختلفي ماجرايي را روايت ميكند كه مربوط به خانوادههايي است كه كساني را از دست دادهاند و گورستاني كه اينها با كاشتن بذر خارشتر آنجا را تبديل به خارستان ميكنند.