درباره فيلم «شكستن همزمان بيست استخوان»
جدالي بيتصوير
ساره بهروزي
يكي از فيلمهايي كه در جشنواره جهاني فجر ذهنم را درگير كرد، فيلم «شكستن همزمان بيست استخوان» به كارگرداني جمشيد محمودي بود. فيلم به راستي دغدغهمند است و به نظرم در مقايسه با فيلم قبلي كارگردان يعني «رفتن» خوش قريحهتر ظاهر ميشود. فيلم بيآنكه از هنجارهاي زندگي فاصله بگيرد چند حرف جدي ميزند. با اينكه ميتوان پايه و اساس فيلم را بر مبناي مهاجرت گذاشت، اما عواطف انساني در تقابل مرگ و زندگي، همچنين روابط حسي انسانها به يكديگر بسيار قابل تامل جلوه ميكنند.
برآنم با اكران عمومي نقدي كامل در لايههاي مختلف و منطبق با ويژگيهاي فيلم بنويسم.
موارد ديگري چون مهاجر و وضعيت شناور، ضوابط شهر مهاجرپذير و شهروند درجه دوم يا چندم بودن، همچنين تقابلهاي عاطفي بين افراد يك شهر از نكات قابل بررسي در فيلم محسوب ميشوند. در اين نوشتار كوتاه نگاهي دارم به تصميم شخصيت «عظيم» در مقابل زندگي. فيلم به ظاهر سرراست و ساده جلوه ميكند، اما هرچه ميگذرد با تلخي گزندهاي پيچيده ميشود. اتفاقا شخصيت هم در نمايش همين حس را منتقل ميكند. ساده و كم حرف است و عاشق مادرش كه در نهايت از ترديد و درماندگي لبريز ميشود. پيچيدگي زماني است كه پاي مرگ مادر و نابودي خودش در ميان است.
شخصيت «عظيم» با بازي «محسن تنابنده»، شهروند افغان ساكن تهران، در بخشي از زندگي پر ميشود از جدال منطق و احساس. درست مانند آدمها و روزمرّگيشان. ويژگي برجسته اين شخصيت در تصميمگيري سكوتش است. او هرگز اين جدال احساس را فرياد نميزند به گمانم شهروند دوم بودن بيتاثير نبوده و او مدام سعي ميكند زندگي سادهاش را حفظ كند.
وقتي با اصول و ضوابط قانون مواجه ميشود هيچ شكايت و اعتراضي نميكند. تنها شنونده باقي ميماند، دريافت مخاطب از رنج و غم او صورت و چشمان دردمندش است. اين انسان ساده و مهاجر كه كارمند شبكار شهرداري است، بين مرگ و زندگي مادر و خود سرگردان ميشود. درست مانند وضعيت شناور سكونتش در شهر مهاجرپذير تهران. شخصيت عظيم كه براي مادرش حاضر به هر كاري هست به يكباره زندهماندنش پررنگ ميشود او بايد انتخاب كند. جدالي بين مرگ و زندگي و عقل و احساس. جدالي ذهني كه بيتصويرند. از نظر فرديش پرلز روانشناس «يك سطح آسيب رواني بنبست نام دارد. بنبست زير لايه فوبيك است (فوبيك به معناي روبهرو شدن با تمام آنچه هستيم). بنبست همان نقطهاي است، كه افراد در آن گير ميكنند يعني متقاعد شدهاند كه شانس زنده ماندن ندارند، چون نميتوانند وسيلهاي درون خود پيدا كنند كه در صورت مواجه شدن با قطع حمايت محيطي، خود را پيش ببرند. افراد از اين نقطه فراتر نخواهند رفت، زيرا ميترسند كه نتوانند روي پاي خود بايستند، بميرند يا متلاشي شوند.» بنبست را مشاهده ميكنيم. نقطه قرارگيري عظيم براي زنده ماندن مادر و همچنين خودش. «رونا مادر؛ عظيم» يا «شكستن همزمان بيست استخوان» در نهايت با خلق لحظاتي نفسگير و به دور از شعارزدگي تصميمگيري انساني در شخصيت ساخته شده «عظيم» را در تقابل زندگي و مرگ با تلخي به تصوير ميكشد.