دفتر فرماندهي در تلآويو به دفتر فرماندهي دريا از طريق راديو مخابره كرد: «عمليات درس مقدماتي، شما چراغ سبز را داريد.» اين پيغام سريعا به نيروهاي خشكي مخابره شد. ناهوم لو و يك سرباز ديگر كه پوشش زنانه داشتند اول رفتند. لو يك جعبه بزرگ در دست داشت كه به ظاهر جعبه شيريني بود اما در داخل آن يك اسلحه با صدا خفه كن بود. او قدمزنان به سمت محافظي كه در داخل خودرويي كه جنب خانه پارك شده بود، نشسته بود رفت و به او بروشور هتلي را نشان داد و از او پرسيد چطور ميتواند آنجا برود. نگهبان بروشور را نگاه كرد. لو ماشه را چكاند و به سر مرد شليك كرد.
لو به عضو ديگر گروه علامت داد. يك مرد ريزاندام با يك جك هيدروليكي به جلو رفت تا در را باز كند. در نشست آموزشي در بيصدا باز ميشد اما حالا آن غژ غژ ميكرد. كماندوهاها دچار تنش شدند. اما هيچ واكنشي از درون خانه خوابآلود نيامد. يكي از اعضاي تيم به افرادي كه در خودروهاي ديگر بودند، علامت داد كه ساحل پاك است. بقيه مبارزان در اطراف خانه موقعيتهاي خود را گرفتند. يكي از افراد به سمت پشت خانه رفت.
افراد سايرت متكال وارد شدند و به سمت جلوي سالن رفتند. تعدادي به زيرزمين خانه هجوم بردند كه محافظ دوم تازه بيدار شده بود. او را پيش از آنكه فرصت پيدا كند اسلحهاش را دربياورد، كشتند. سپس آنها يك مرد ديگر را ديدند كه خواب است - باغبان تونسي خانواده كه تصميم گرفته بود شب را در آنجا بگذراند- آنها او را هم كشتند. لو گفت: «او هيچ كاري نكرده بود اما در ماموريتي مانند اين هيچ شانس ديگري وجود ندارد. شما بايد مطمئن شويد كه هر مخالفت بالقوهاي را خنثي كردهايد.»
در طبقه بالا، انتصار، همسر ابوجهاد، از صداي فرياد افرادي كه از پايين ميآمد، بيدار شد. ابوجهاد پشت ميزش نشسته بود. او برگشت و به سرعت بلند شد و اسلحهاش را از كمد در آورد.
انتصار از او پرسيد: «چه اتفاقي افتاده؟ چه اتفاقي افتاده؟»
يك عضو سايرت متكال، سراپا سياه و ماسك زده از پلهها بالا ميآمد. لو، فرمانده، پشت سر او بود. ابوجهاد همسرش را به داخل اتاق خواب هل داد.
اسراييلي اول به او شليك كرد. ابوجهاد افتاد. سپس لو با آتش بيشتري به او شليك كرد. ابوجهاد مرده بود.
انتصار چهار دست و پا به سمت همسرش رفت و بازوانش را دور او حلقه كرد. يك كماندو اسلحهاش را پشت سر او گذاشت و او را به سمت ديوار هل داد. انتصار مطمئن بود كه به او شليك ميكنند. اما فقط كماندوها او را از سر راه جسد برداشتند يعني به او شليك نكردند.
كماندوي ديگر آمد و به ابوجهاد دوباره شليك كرد. او كنار رفت و چهارمين اسراييلي آمد و او هم دوباره شليك كرد.
نادال، پسر بچه بيدار شده بود و فرياد ميكشيد. انتصار مطمئن بود كه او را ميزنند. يك صدايي از پايين طبقه آمد كه فرياد ميزد: «تندتر ! تندتر!»
در آخر، سرهنگ يالون بالاي سر جسد ايستاد و آتش كرد، پنجمين فرد بود كه اين كار را ميكرد.
انتصار فرياد كشيد: «بس است.»
ابوجهاد 22 تا تير خورد. او بيست و سه سال پس از اينكه گلدا مئير برگ قرمز زندگياش را امضا كرده بود، مرده بود.
يالون سالها بعد، در سال 2013، زماني كه وزير دفاع بود با يادآوري آن ترور گفت: «گوش كنيد، يقينا آن صحنه خوشايندي نبود. آن زن آنجا ايستاده بود، ميخواست به جلو هجوم برد و به خاطر آنكه يك نفر نوك اسلحه را به سمت او نشانه رفته بود، حركتي نميكرد و ما هم مدام در حال شليك به شوهر او بوديم. غيرممكن است كه بگوييم اين صحنه مرا آزار نميدهد يا اينكه مرا ناراحت نميكند. از طرف ديگر واضح بود كه بايد اين كار انجام ميشد هر چند جلوي زن و دخترش بود.»
هر چند كه يالون متاسف نبود. او عمليات را «عاليترين ضربه» ناميد و اضافه كرد: «من نميفهمم چرا آنها ميگويند كه ما، اسراييل، جنگ افكار عمومي را باختهايم. اگر من يك گلوله ميان دو چشم ابوجهاد بزنم درست در وسط مغزش، آيا به معناي اين نيست كه من جنگ را بردهام؟»
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه