جملات اول سه توييت اينگونه شروع ميشدند: «اي كاش نهادهاي مسوول تحقيقات ميداني در مورد خودسوزي زنان متاهل شهر ديشموك از استان كهگيلويه ميكردند.»، «باز هم خودكشي دختران در شهر كوچك ديشموك از استان كهگيلويه و بويراحمد»، «خودكشي دوم بازهم دختر ۱۴ساله». اسماعيل آذري در صفحه توييترش كه معمولا پر است از رنگ و عكس و فيلم پسران و دختران در حال كتابخواندن و بازي كردن و فيلم ديدن، چند روز پيشتر موضوع خودكشي زنان و دختران را به ميان كشيد. اسماعيل آذري را همه با عنوان طلبهاي ميشناسند كه براي بچههاي روستايي كتاب ميخواند. در ميان اين كتاب خواندنها اما او به غايت فرصت ديدن و شنيدن دارد از زندگي همين بچهها، از زندگي مادران اين بچهها كه گاه سالهاي زندگيشان پوشيده در رخت سياه ميگذرد: «زنان يك نوع افسردگي را با خود همراه دارند. يكي از دلايلش اين است كه براي اموات سوگهاي طولاني دارند. يكي از اقوام كه فوت ميكند، همه لباس مشكي ميپوشند و تا دو سال اين رخت را عوض نميكنند.» طلبه قصهگوي روستاهاي كهگيلويه و بويراحمد اين غم را ميبيند و در يك داستان كوتاه يك خطي خلاصهاش ميكند: «زني كه تاريك ميپوشد دلش هم تاريك ميشود.» خودكشيهايي كه او از آنها ياد كرده بود بهانه شد براي بازگو كردن قصه اين دختران و زنان. قصهگو با پارچههاي رنگي ميخواهد سرنوشت قهرمانان اين داستان را عوض كند، آرام آرام، آهسته آهسته رنگ را به زندگيشان بنشاند.
چند روز پيشتر در مورد خودكشي دختران نوجوان و زنان در توييتر نوشته بوديد. در اين سركشيهايتان به روستاها و همدم شدن با بچهها و دانشآموزان چقدر نشانههاي بيميلي به زندگي را در ميانشان ميبينيد؟
اين دو نفري كه خودكشي كردند بچههاي تركتحصيلكرده بودند و در هنگام اين اقدام مدرسه نميرفتند. فكر كنم تا ششم يا هفتم خوانده و بعد مدرسه را رها كرده بودند. براي همين نميشود خودكشي در ميان دانشآموزان را به آن اطلاق كرد. اما در مورد موضوع خودكشي در ميان زنان و دختران بايد گفت، مشكلي كه در اين منطقه داريم اين است كه زنان يك نوع افسردگي را با خود همراه دارند. يكي از دلايلش اين است كه براي اموات سوگهاي طولاني دارند. يكي از اقوام كه فوت ميكند، همه لباس مشكي ميپوشند و تا دو سال اين رخت را عوض نميكنند، براي مرده بعدي باز همين موضوع ادامه دارد. اگر چرخي در روستاهاي منطقه بزنيد ميبينيد كه زنان غالبا لباس مشكي و تاريك به تن دارند، لباس با رنگ شاد در ميانشان نميبينيد. اصلا اين موضوع را بد ميدانند. يعني يك جو و عرفي حاكم است كه به زنان چنين اجازهاي نميدهد. علاوه بر اين وقتي كه موارد خودكشي را نگاه ميكنيد ميبينيد كه اغلب اين خانمها يا دختران تحصيلات زيادي ندارند و نهايتا تا آخر ابتدايي يا اول راهنمايي درس خواندهاند. به نظرم اين درس نخواندن تاثيرگذار است. نكته ديگر جو مردسالارانهاي است كه در اين منطقه وجود دارد و اين نگاه از بالا به پايين به خانمها كه يك عامل فشار است. اين زنان رنج بسياري در زندگي ميكشند، بچههاي زياد دارند، دچار فقر شديدي هستند و كار زياد ميكنند. اين زنان بايد هيزم بياورند، اگر روستا محرومتر باشد آب بياورند، نان بپزند، بچهداري كنند و دچار انواع دردهاي استخواني هستند. وقتي خانمي در 16سالگي ازدواج ميكند، بچه زياد ميآورد، كار زياد ميكند و رنج زياد ميبرد و در كنار همه اينها در محيط مردسالارانه زندگي ميكند و هيچ سرگرمي و نشاطي ندارد معلوم است كه همه اينها به او فشار ميآورند. يادمان باشد كه اينها همه در كنار هم ممكن است سبب اين قضيه شوند چون مثلا زنان در روستاهاي شمال هم كار زيادي انجام ميدهند، زياد زحمت ميكشند اما شايد وضع ماليشان بهتر باشد يا لااقل شادي داشته باشند و اين شادي و نشاط جبران آن همه زحمت را بكند. اما اينجا هيچ يك از اين عوامل نيست.
اين غمهاي طولاني و فرهنگ سوگواري كه به آن اشاره ميكنيد فقط در ميان زنان است يا شامل حال مردان هم ميشود؟
نه اين مشكي پوشيدنها مخصوص زنان است.. بعد هم تعاملات اجتماعي مردان بيشتر است. زنان بيشتر در خانه هستند يا در روستاي خودشان مشغول كارند اما مردها جاهاي ديگري دارند كه خودشان را تخليه كنند، ميروند در استانهاي مجاور كار ميكنند، سفر ميروند و جايي هست كه اين محيط برايشان عوض شود.
با همه اين توضيحاتي كه در مورد وضعيت زنان داديد، وضعيت بيشتر قابل درك است اما وقتي سن اين خودكشيها به بچههاي مثلا 14ساله ميرسد موضوع فرق ميكند. موضوع اين است كه يك نوجوان در اين سن هنوز بخش زيادي از آن فشارها و مشكلات را تجربه نكرده است، قاعدتا آن فشار زندگي نبايد آنقدر سخت باشد يا به نظر شما هست؟
ببينيد من نميخواهم وارد بحث كودكهمسري شوم، تخصصي هم در اين زمينه ندارم. بحث من بيشتر اين است كه وقتي يك خانمي در سن 16 سالگي ازدواج ميكند و از آن سمت كار زياد را هم متحمل ميشود يعني اينكه اصلا كودكي هم به آن معنا نداشته. بچههاي روستايي كار ميكنند، سر زمين ميروند، چوپاني ميكنند. اين بچهها مثل بچههاي شهري نيستند كه كلاسهاي مختلف ميروند و ورزش ميكنند و.... پس وقتي يك خانم كودكي را به آن معنا پشت سر نگذاشته و اين موضوع در كنار كارهاي سخت و زندگي در جو مردسالاري قرار ميگيرد اثر خود را زود نشان ميدهد. الان استان كهگيلويه و بويراحمد بعد از ايلام و كرمانشاه، سومين استان در زمينه خودكشي است و ويژگيهاي اين سه استان خيلي به هم نزديك است.
توييتهايي كه در مورد خودكشي كرده بوديد بازخورد زيادي بين كاربران توييتر داشت، آيا باعث شد كه مسوولان هم واكنش نشان دهند و مثلا تماسي با شما بگيرند؟
بله از وزارت آموزش و پرورش تماس گرفتند، از بهزيستي تماس گرفتند. اتفاقا يك جلسهاي هم در استانداري در مورد موضوع خودكشي تشكيل شد تا ببينند چه كارهاي فرهنگي ميتوان براي جلوگيري از اين موضوع انجام داد. ببينيد در استان كهگيلويه و بويراحمد هيچ گونه كار فرهنگي انجام نميشود. از ارشاد بپرسيد كه چقدر بودجههايشان را صرف اين كار ميكنند؟ نهايت اقدامي كه انجام ميشود برگزاري يك جشنواره روستايي است كه آن هم در شهر برگزار ميشود. بودجههاي فرهنگي ما در استان هزينه نميشود، نه ورزشي هست و نه امكاناتي. حتي در مدرسهها هم يك توپ ندارند كه بچهها با آن بازي كنند. خب اين بچهها احتياج به شادي دارند، احتياج به نشاط دارند. حالا اگر در مورد خانمها صحبت كنيم مساله خيلي جديتر هم ميشود. من از بعضيهايشان ميپرسم كه خانم چند سال داري؟ نميدانند! اصلا ميتوانيد تصور كنيد كه يك نفر نداند چه سالي به دنيا آمده؟ اين اتفاق خيلي در اين منطقه ميافتد. اين يعني اين خانم خودش را فراموش كرده است. آنقدر گرفتار زندگي است كه اصلا نميداند چند ساله شده. اين خانمها به واسطه فقر و رنج و بدبختي خودشان را هم از ياد بردهاند.
در ويدئوها و عكسهايي كه منتشر ميكنيد خيلي وقتها تصوير زنان هم در حال بازي كنار بچهها هست. اين وارد زمين بازي شدنشان از روي كنجكاوي است يا فكر ميكنيد واقعا به اندازه همان بچهها به اين شور و تغيير نياز دارند؟
من عامدانه و با توجه به همان حرفهايي كه زدم يكي از برنامههايم در روستاها اين بوده كه پدرها و مادرها و به خصوص مادرها را وارد اين فعاليتها كنم تا حداقل لحظاتي براي خودشان باشند. لحظاتي شاد باشند و لذتش را بچشند. اينكه خانمي يك ساعت همراه بچهاش توپبازي كند، طنابكشيكند، نقاشي بكشد و رنگ كند در روحيهاش تاثير ميگذارد. يك خانمي بود كه براي نقاشي كشيدن آمد و برايمان كبك كشيد. گفتم نقاشيات خيلي خوب است، گفت من قبلا روي پردههاي خانه همين طرح را ميكشيدم و بعد رها كردم. به او هم دفتر نقاشي و مدادرنگي دادم كه بتواند طرحهايش را روي كاغذ بكشد. چرا اين كار را ميكنم؟ چون زني كه يك توانايي خاص دارد و ميتواند آن را نشان دهد يعني براي خودش يك هويت دارد و كمتر به بنبست و پوچي ميرسد. بعد اگر بخواهد آنچه را ميداند به ديگران هم ياد بدهد باز بهتر ميشود، اگر همين توانايي را به بچهاش آموزش دهد و احساس كند كه چيزي بلد است كه ميتواند به فرزندش بياموزد باعث شادي درونياش ميشود. براي همين مادران را با هدف به ميان اين بازيها ميآورم. گاهي هم پارچههاي ارزان رنگي ميخرم و به آنها ميدهم تا لباسشان را عوض كنند و با رنگ شاد رخت بدوزند. وقتي يك زن لباس شاد بپوشد از خودش خوشش ميآيد، شوهرش از او خوشش ميآيد و رفتارشان با هم فرق ميكند. اين شادي به بچه هم ميرسد، مادرش را ميبيند كه لباس خوب و رنگي پوشيده اما وقتي همه اينها را برعكس كنيد ميبينيد زني كه تاريك ميپوشد دلش هم تاريك ميشود، شوهرش رغبتي به او ندارد، بچه اين تاريكيها را ميبيند و آن خانه بهدردنخور ميشود.
از اين برنامهها و مثلا پارچههاي رنگي استقبال ميكنند؟
ببينيد خب طبيعي است كه مقاومت ميكنند اما اگر يكي سد را بشكند، دو نفر قبول كنند و ياد بگيرند كه اين لباسها را عوض كنند و بيتوجه به آن عرف عمل كنند، باعث ميشوند كساني كه در دلشان اين كار را دوست دارند اما ميترسند هم با خودشان بگويند فلاني اين كار را كرده و من هم ميتوانم بكنم. اينطوري يواشيواش اين عرف شكسته ميشود.
برگرديم به موضوع بچهها. چند وقت پيش نوشته بوديد كه گاهي بچهها مدادرنگي يا اسباببازيهايي كه ميبريد را زير لباسشان پنهان ميكنند و از كساني كه تجربه داشتند پرسيده بوديد واكنش درست به اين كار چيست. به چه نتيجهاي رسيديد؟
بخشي از اين كاري كه ميكنند بر اساس دريافت و دانش و تجربه من به صرف بچه بودن است. مشاوره و همفكري دوستان در توييتر هم اين را نشان داد. يك خانمي گفته بود من هميشه بهترين امكانات را داشتم اما من هم وقتي بچه بودم دلم ميخواست گاهي يك چيزي را براي خودم بردارم. در يك مقطع سني اين طبيعي است. بخش ديگر شايد به خاطر محروميت بچهها باشد كه قبلا يك چيزهايي را نداشتهاند و حالا دلشان ميخواهد مالك آن باشند. اما دوستان نكتههاي خوبي را هم براي مواجهه با اين رفتار نوشته بودند. مثلا اينكه در مورد مالكيت عمومي و خصوصي با بچهها حرف بزنيم. يكي پيشنهاد داده بود كه بچهها را به گروههاي پنجنفره تقسيم كنم و مدادرنگيها را به تعداد بدهم دست مدير آن گروه. گاهي هم ميشود به عنوان تشويق اينها را به بچهها هديه داد اما خب هدف ما هديه دادن نيست چون ممكن است من نداشته باشم كه بخواهم به همه هديه بدهم. كليت حرف اين است كه من از اين راهنماييها در فضاي مجازي استفاده ميكنم. يكي از علتهاي حضورم در فضاي مجازي همين همفكريها است، خيليها كمكهاي فكري خوبي به من دادهاند.
يكي از موضوعاتي كه روانشناسان در همين موضوع سيلهاي گسترده بيان كردند اين بود كه وقتي بحراني پيش ميآيد همه با امكانات به منطقه ميروند، ميخواهند كمك كنند. بچههاي اين مناطق وسايل و اسباببازيها و حتي جمعهايي را ميبينند كه تا به حال به آن دسترسي نداشتهاند اما همه اينها با كمرنگ شدن موضوع بحران تمام ميشود و اين ميتواند براي كودكي كه دوباره بايد به زندگي عادياش برگردد ايجاد بحران كند. اگر فقر و كمبود امكانات را هم مشابه بحران طبيعي در نظر بگيريم شايد بشود دنبال آسيبهاي احتمالي اينگونه در ميان بچههاي اين روستاها هم بود. اگر حضور شما در يك منطقه هميشگي نباشد يا بچهها با مفاهيمي آشنا شوند كه قرار نيست در زندگي روزمرهشان ثابت باقي بماند خطر اين آسيب براي آنها وجود ندارد؟
ببينيد كاري كه من انجام ميدهم مستمر است. چون به اين نكاتي كه شما ميگوييد واقف هستم سعي كردهام كه فقط يك بار به يك روستا نروم و اين سر زدنها استمرار داشته باشد. بعد هم سعي ميكنم كه هميشه هم با اسباببازيها و ابزارهاي لوكس به اين مناطق نروم. گاهي اين كار را ميكنم كه بچهها با برخي مفاهيم آشنا شوند اما خيلي وقتها تلاشم اين است كه با همان طبيعت خودشان سرگرمشان كنم. مثلا با برگ و سنگ يك سري كاردستي درست ميكنيم. حواسم هست كه بچهها ضربه نخورند. وقتي من با همان وسايل دم دستي خود روستا برايشان سرگرمي درست ميكنم بچهها هم ياد ميگيرند كه مثلا اگر اسباببازيهاي بچههاي شهر را ندارم اما من هم ميتوانم يك سري كارها انجام دهم. بله من به اين جريان توجه دارم و تلاش ميكنم آسيبي به بچهها وارد نشود.
كاري را كه شروع كردهايد به عنوان يك نبرد يك نفره تعريف كردهايد يا همراه هم داريد؟
من تنها نيستم. درست است كه مديريت و اجرا با من است اما شبكهاي از معلمها، طلبههاي ساكن در روستاها و دخترهاي روستايي كه ترك تحصيل كردهاند و خود بچهها تشكيل دادهام. كتاب و امكانات در اختيار آنها قرار ميگيرد و مثلا در يك روستا از معلم خواسته ميشود كه در زنگ هنر يا تفريح براي بچهها داستان بخوانند، در يك روستا از امام جماعت مسجد ميخواهم كه در كنار فعاليتهاي دينياش براي بچهها جلسات قصهخواني بگذارد. در يك روستا به دختري كه ترك تحصيل كرده و بيكار است ماهانه مبلغي ميدهم تا مسووليت امانت دادن كتاب به بچهها را داشته باشد. در روستاهايي بچههاي يتيم هستند كه به پول احتياج دارند و من بهشان پيشنهاد دادم كه ماهانه مبلغي بگيرند و در عوض آنها بشوند مسوول امانت دادن كتاب به باقي بچهها. اين شبكه كار خودش را انجام ميدهد و من حمايت مادي و كتابي از آنها ميكنم. طبيعي است كه من نميتوانم به 300 روستا مرتب سر بزنم اما كارها در اين روستاها انجام ميشود و من كار نظارت و حمايت را ادامه ميدهم.
يكي از برنامههايم در روستاها اين بوده كه پدرها و مادرها و به خصوص مادرها را وارد اين فعاليتها كنم تا حداقل لحظاتي براي خودشان باشند. لحظاتي شاد باشند و لذتش را بچشند. اينكه خانمي يك ساعت همراه بچهاش توپبازي كند، طنابكشيكند، نقاشي بكشد و رنگ كند در روحيهاش تاثير ميگذارد.