آرتور كانن دويل، پديدآورنده رمانها و داستانهاي كوتاه «شرلوك هلمز»، طي قرن گذشته تاثيري شگرف بر فرهنگ عامه گذاشت. كانن دويل 160 سال پيش در چنين روزي
به دنيا آمد. سال 1867 در دانشگاه پزشكي ادينبورگ ثبتنام كرد و در آنجا سر كلاسهاي جوزف بيل حضور يافت. پژوهشهاي بيل براساس استدلال استنتاجي، ذهن كانن دويل جوان را آنچنان تحتتاثير قرار داد كه بعدها شيوه نگرش استادش را دستمايه خلق و پرورش شخصيت بزرگترين كارآگاه خصوصي دنياي ادبيات كرد. او نخستين داستانش را در دوره دانشجويي تحت عنوان «معماي دره ساساسا» نوشت و به نشريه «Chamber’s Journal» سپرد. اما طبابت مسير خستهكنندهاي بود بنابراين به نگارش نوشتههاي كوتاه -داستاني و غيرداستاني- ادامه داد و طي فعاليت در حرفه نويسندگي
200 داستان كوتاه و مقاله چاپ كرد.
اما خلق شخصيت كارآگاهي خصوصي به نام شرلوك هلمز بود كه پايگاه كانن دويل را در صحنه ادبيات مستحكم كرد؛ شخصيتي كه به جرات آوازه و شهرتي فراگيرتر از نويسندهاش
به دست آورده است تا جايي كه تي. اس. اليوت، شاعر و منتقد ادبي امريكايي در ستايش اين كارآگاه خصوصي گفته است: «تمام نويسندهها مرهون هلمز هستند.»
به مناسبت صدوشصتمين سالروز تولد آرتور كانن دويل، گفتوگويي با كاوه ميرعباسي داشتيم. او طي سالهاي فعاليتش در حوزه ترجمه و نويسندگي علاقهاش را به داستانهاي ژانر پليسي و وحشت نشان داده است. آثاري از ادگار آلن پو، خورخه لوييس بورخس، گابريل گارسيا ماركز، ژرژ سيمنون و... ترجمه كرده است. ميرعباسي سرپرست مجموعه كتابهاي «ادبيات پليسي جهان» است كه از سوي نشر قطره منتشر ميشود. همچنين «سين مثل سودابه» كه نخستين بخش از «هفتگانه سودابه» بهشمار ميرود، رمان كارآگاهي و پليسي ميرعباسي است كه در آن كارآگاهي ايراني را با ويژگيهاي فيليپ مارلو به تصوير ميكشد.
در اين گفتوگو ميرعباسي درباره دلايل ماندگاري شرلوك هلمز، تاثير ادگار آلن پو بر كانن دويل و رماني با حضور شرلوك هلمز كه آرزو ميكند روزي تمامش كند، صحبت كرده است.
آرتور كانن دويل پزشكي بود كه به نويسندگي روي آورد. فكر ميكنيد اين شغل چه تاثيري بر نويسندگي و شخصيتپردازي شرلوك هلمز داشت؟
وقتي صحبت از كانن دويل ميكنيم بايد به اين نكته اشاره كرد كه او آثار بسيار زيادي در زمينههاي گوناگون داشت اما شهرت اين نويسنده مديون خلق پرسوناژ و ماجراهاي شرلوك هلمز است. ساير داستانهايي كه در ژانرهاي مختلف علمي- تخيلي، رمانس، داستانهاي تاريخي نوشت هرگز شهرت و ماندگاري ماجراهاي هلمز را كسب نكردند. ماندگاري آرتور كانن دويل مشخصا وابسته به خلق پرسوناژ شرلوك هلمز است و اينكه گفتيد پزشكي خوانده بود و چه تاثيري روي حرفه نويسندگياش گذاشت، قطعا ويژگيهايِ روشهاي كاوشگري شرلوك هلمز كه براساس منطق استنتاجي است، ارتباطي تنگاتنگ با فلسفهاي دارد كه آن دوران رواج پيدا كرده بود؛ در واقع فلسفه پوزيتيويست آگوست كنت، در حقيقت فلسفهاي كه از هر گونه باورِ شهودي يا عرفاني كاملا فاصله داشت و مبتني بر ديدگاه صددرصد علمي و تجربهباورانه بود. اين نكته شرلوك هلمز را از بسياري از كارآگاههايي كه بعد از او آمدند، متمايز ميكند. آن دوران، عصر عقلباوري بود و اعتقاد داشتند به بركت عقل ميشود به همه امور دنيوي دست يافت. دقيقا شرلوك هلمز هم نماينده اين تفكر است. شرلوك هلمز براساس منطق استنتاجي كه كاملا علمي هم هست، كاوشگري ميكند. بايد بگويم كه شرلوك هلمز در عين حال اولين ابركارآگاهي است كه در ادبيات پديد آمد. در دوره كانن دويل نويسندههاي ديگري هم بودند كه با خلق شخصيت كارآگاه قصد داشتند رقيب هلمز را بيافرينند. بسياري خواستند از محبوبيتي كه هلمز به دست آورد تبعيت كنند اما نتوانستند پرسوناژي مثل او خلق كنند. فارغ از ارزش ادبي ماجراهاي شرلوك هلمز، ميتوان با قاطعيت تمام گفت كه محبوبترين و ماندگارترين پرسوناژي كه ادبيات به خودش ديده، شرلوك هلمز است. اين را بدون اغراق ميگويم.
كانن دويل اولين رمانش را با عنوان «A Study in Scarlet» در 28 سالگي نوشت كه مژده دقيقي آن را به «اتود در قرمز لاكي» ترجمه كرده است. بعد چهار رمان و بيش از 50 داستان كوتاه با شخصيت شرلوك هلمز نوشت كه داستانهاي كوتاهش ارزش بيشتري از رمانهايش دارند. رمانها جز رمان آخر كه «تازي خاندان باسكرويل» است، حتي رمان پليسي هم نيستند و رمانهاي ماجرايي به نسبت ضعيف به شمار ميروند. اصل اهميت كانن دويل به ويژگيهاي شخصيت شرلوك هلمز بازميگردد. هيچ پرسوناژي را در ادبيات سراغ نداريم كه تا اين حد محبوب باشد؛ يك دوره پرسوناژي محبوبيت پيدا كرده است و بعد از آن كساني آمدهاند آن را در ماجراهاي جديد احيا كردهاند؛ مثل جيمز باند اما هرگز اين پرسوناژها به آن محبوبيت و شهرت نرسيدهاند. بيش از هزار رمان سراغ دارم كه پرسوناژ اصلي آنها شرلوك هلمز است. حتي الان مجموعهاي به زبان انگليسي تحت عنوان «ماجراهاي جديد شرلوك هلمز» در دست انتشار است. در مجموعه داستانهاي پليسي كه براي نشر قطره سرپرستي ميكنم، جديدترين ماجراهاي شرلوك هلمز كه سال 2018 درآمده، در دست ترجمه است. در اين داستانها شرلوك هلمز را با بسياري از شخصيتهاي واقعي و داستاني پيوند دادهاند؛ به طور مثال «دكتر جكيل» و «آقاي هايد» را داريم كه شرلوك هلمز وارد داستان آنها ميشود. «شرلوك هلمز عليه دراكولا» را داريم. شرلوك هلمز با تارزان. او را در تمام دورهها داريم و فقط هم خود شرلوك هلمز نيست حتي افرادي هم كه با اين شخصيت در ارتباط بودهاند. مثلا آيرين آدلر كه در داستان «رسوايي در كشور بوهم» حريف شرلوك هلمز بود و حالا برخي هم براساس زندگينامه خيالي يا در واقع گاهشمار زندگي شرلوك، داستانپردازي كردهاند و گفتهاند آيرين تنها عشق شرلوك هلمز هم بود؛ بسياري هم ماجراهاي همين آيرين آدلر را نوشتهاند. يا براي دشمن بزرگ شرلوك هلمز كه پروفسور جيمز موريارتي است هم ماجراها نوشتهاند. براي كودكيهاي شرلوك هلمز هم ماجراها نوشتهاند. براي برادرش مايكرافت هم ماجرايي با عنوان «مردي از باشگاه ديوژن» ساخته و پرداختهاند. همه اينها نشانه محبوبيت شخصيت شرلوك هلمز است.
گفتيد آن دوره فلسفه استنتاجي باب بوده و به همين دليل مردم از ماجراهاي شرلوك هلمز استقبال كردند اما اين شخصيت چه ويژگيهايي دارد كه تا به امروز ماندگار شده است؟
به هيچوجه نميشود گفت چه ويژگيهايي باعث محبوبيت پرسوناژي ميشود. يا بتوان مجموعهاي از خصوصيات را برشمرد اما ممكن است اين خصوصيات در پرسوناژ ديگري هم باشد. دو نكته وجود دارد؛ هركول پوآرو هم پرسوناژ محبوبي است. هم شرلوك هلمز و هم هركول پوآرو، هر دو شخصيتهايي شديدا متكبر هستند و مدام به عقل خودشان رجوع ميكنند. شايد محبوبيت هركول پوآرو كم از شرلوك هلمز نباشد اما پوآرو آن امكاني را كه در پرسوناژ شرلوك هلمز سراغ داريم و به وسيله آن ميتوانند ماجراهاي جديدي خلق كنند، ندارد؛ كمااينكه تا آنجايي كه اطلاع دارم سوفي هانا سه يا چهار ماجراي جديد براي پوآرو نوشت. اگر فردي ديگر نوشته باشد من اطلاعي ندارم اما حضور شرلوك هلمز دايمي است و حتي ماجراهايي نوشتهاند و او را به زمان حال آوردهاند. به طور مثال داستان «شرلوك هلمز در دالاس» درباره قتل جان اف.كندي است كه شرلوك هلمز براي حل معماي اين قتل وارد عمل ميشود. شيوه استنتاج اين شخصيت كه ظاهرا بديهياتي را ميبيند كه افراد عادي از ديدنش عاجزند، تاثيرگذار است. بايد گفت اگر راز محبوبيت فرمولي اينچنيني داشت، همه ميتوانستند از آن تقليد كنند.
شرلوك هلمز يك سري ويژگيهاي خاص خودش را دارد؛ علاقهاش به موسيقي كه ويولونيست ماهري است. نيكولاس ماير چند داستان درباره اعتيادش به كوكايين نوشت و در يكي از آنها چون مصرفش بالا رفته بود، واتسن دستش را ميگيرد و پيش فرويد ميبردش. اين داستان به فارسي هم ترجمه شده است. يا مثلا شرلوك هلمز را در كنار اينشتين قرار دادهاند. ميدانيد يكي از دلايل خلق اين شخصيت به حالوهواي آن دوره هم بازميگردد؛ در دوره ملكه ويكتوريا قاتل حريصي وجود داشت كه هيچوقت هم هويتش كشف نشد. به جك سلاخ شهرت پيدا كرده بود كه شكم قربانيانش را ميدريد. در واقع حالوهواي رازآميز عهد ويكتوريا جذابيتهاي داستاني خاص خودش را دارد و به همين جهت نويسندگان داستانهاي تاريخي- پليسي همواره سراغ اين دوره رفتهاند و شرلوك هلمز را بارها در نمايشنامه و فيلم و رمان در برابر جك سلاخ قرار دادند. حداقل ده تا پانزده رمان نوشته شده است كه در آنها شرلوك هلمز با جك سلاخ درميافتد اما در مجموع نميشود به قول حافظ «آني» را كه شرلوك هلمز دارد، مشخص كرد.
يكي از تفاوتهاي شرلوك هلمز با موسيو پوآرو و خانم مارپل اين بود كه خودش دست به كار و وارد صحنه جرم ميشد اما موسيو پوآرو و خانم مارپل معمولا ....
اتفاقا شرلوك هلمز كمتر از هركول پوآرو ابتكار عمل داشت؛ هميشه در داستانهاي هركول پوآرو ميخوانيم كه اغلب اوقات درگير حادثه ميشود. مثلا در ماجراي «قتل در قطار سريعالسير شرق» در آنجا اتفاقي مسافر قطار است و اتفاقي با اين ماجرا برخورد ميكند اما شرلوك هلمز اينطور نبود. هميشه به او مراجعه ميكردند و آنها را «موكلين» خود ميدانست. در حقيقت به نوعي نخستين كارآگاه خصوصي حرفهاي زمان خودش بود؛ شغلش كارآگاه خصوصي بود و بابت اين كار مزد ميگرفت؛ البته براساس تاريخچههايي كه براي داستان پليسي نوشتهاند ميگويند قبل از او، ادگار آلنپو در سه رمان، نخستين داستانهاي پليسي را نوشت كه شخصيت اصليشان شواليه دوپن بود و يك سري از ويژگيهاي شرلوك هلمز از شواليه دوپن الهام گرفته شده است اما اين شخصيت زيادي روشنفكرانه بود و زيادي انتزاعي استدلال ميكرد. اين باعث ميشود شخصيتي دور از دسترس داشته باشد. به همين دليل اگر او را نخستين ابركارآگاه ندانيم، بنابراين نخستين ابركارآگاه ادبيات پليسي شرلوك هلمز است.
پس موافق هستيد كه خود شرلوك هلمز وارد صحنه جرم ميشد و گريم ميكرد و...
ببينيد، ويژگي اصلي شرلوك هلمز اين است كه كارآگاه آماتور نيست و پرونده را به او رجوع ميدهند. مثلا در داستان «رسوايي در كشور بوهم» براي مايكرافت، برادرش كه در وزارت امور خارجه كار ميكرد، مشكلي سياسي پيش ميآيد كه مايكرافت دست به دامن هلمز و به اين شكل وارد ماجرا ميشود. هميشه كار را به او ارجاع ميدهند. هيچوقت ابتكار عمل شخصي ندارد. هركول پوآرو اتفاقي وارد ماجرا ميشود و خانم مارپل كه كلا فضول است اما شرلوك هلمز اينطور نيست. گاهي اوقات وقتي پروندهاي به او رجوع نشده، بدخلق است و در اين روزهاست كه او به كوكايين پناه ميبرد چون به قول خودش مغزش دستگاهي است كه بايد تمام مدت كار كند و اگر فعال نباشد، خودش را از بين ميبرد.
درست است، در واقع سوال من اين بود كه وقتي پروندهاي به هلمز رجوع داده ميشود، با استفاده از شگردهايي كه دارد، مثلا گريم كردن، وارد صحنه جرم ميشود و به اين شكل معما را حل ميكند اما هركول پوآرو و خانم مارپل چنين ويژگياي نداشتند و معمولا با تئوريپردازي معما را حل ميكردند. به غير از اين ويژگي ...
دقيقا همان فلسفه پوزيتيويسم است كه بر مبناي تجربهگرايي شكل گرفت. از نظر پوزيتيويستها تنها واقعيتهاي عيني قابل اعتماد هستند و تمام شگردهاي شرلوك هلمز براساس مشاهدات عيني است، مبناي استنتاجش واقعيتهاي عيني است. برخلاف دوپن كه در «معماي ماري روژه» معماي قتلي را با استفاده از استدلال حل ميكند، او در محل جرم حضور پيدا نميكند و فقط براساس گزارشهاي روزنامهها و استدلال خودش، راز قتل را كشف ميكند اما در استدلالهاي شرلوك هلمز، روانشناسي نقشي ندارد و از اين نظر ميتوان گفت نقطه مقابل كميسر مگره است. بايد بگويم ويژگي كميسر مگره هم نمايانگر فلسفه دوران خودش بود. آن زمان دورهاي بود كه فلسفه آنري برگسون كه فلسفهاي شهودي داشت، باب شده بود. مگره هم همينطور است، او هم براساس درك شهودي و روانشناسي معما را حل ميكند.
به ادگار آلنپو اشاره كرديد و گفتيد كانن دويل چند ويژگي شخصيتي هلمز را از شواليه دوپن او وام گرفته است. از نظر شما كانن دويل به جز آلنپو تحتتاثير چه نويسنده يا فضاي ادبي ديگري، اين داستانها را نوشت؟
كانن دويل خودش راهگشا بود و تحتتاثير هيچ نويسنده ديگري نبود. زماني كه هنوز ادبيات پليسي شكل نگرفته بود كانن دويل اولين داستانش را نوشت؛ در واقع حدود 1887 كه تقريبا قدمتش به 130 سال ميرسد يعني زماني كه ادبيات پليسي و كارآگاهي با روايت كاوشگري و كارآگاهي هنوز مقبوليت پيدا نكرده بود با داستانهاي كوتاه و ماجراهايي كه كانن دويل نوشت، اين ژانر محبوبيت پيدا كرد و ژانر كوتاه پليسي باب شد چون از رمانها خيلي استقبال نشد و از اين جهت ميشود گفت كه او از كسي متاثر نبود و خودش راهگشا بود. كسي كه توانست به ژانر پليسي محبوبيت و مقبوليت ببخشد، قطعا كانن دويل بود.
كانن دويل در داستان «مشكل نهايي» شخصيت هلمز را كشت. برخي ميگويند خسته شده بود و برخي ميگويند قصد داشت به داستانهاي تاريخي بپردازد اما مردم آنقدر او را تحت فشار قرار دادند كه كانن دويل دوباره اين شخصيت را در رمان «تازي خاندان باسكرويل» زنده كرد و به صحنه داستان بازگرداند.
بله، از اين شخصيت خسته شده بود و البته با رمان «تازي خاندان باسكرويل» برنميگردد. اين اثر آخرين رمانش است. كانن دويل پس از اينكه او را در داستان «مشكل نهايي» ميكشد و تحتفشار مردم قرار ميگيرد شروع ميكند به نوشتن يك سري داستانهاي كوتاه ديگر از ماجراهاي هلمز.
بله. به نظر شما اين اجبار و تحت فشار قرار گرفتن نويسنده از سوي مخاطب براي بازگرداندن شخصيت به فضاي داستان درست است؟ و فكر نميكنيد كانن دويل ظرفش از اين شخصيت خالي شده بود؟
نه حوصلهاش سر رفته بود. كانن دويل 1930 از دنيا رفت يعني به زودي صدمين سالگرد درگذشت او فرا ميرسد و مجموعه ماجراهاي جديد شرلوك هلمز كه دربارهاش گفتم اسمش «بزرگترين كارآگاه عالم بازميگردد» است؛ همين اسم نشاندهنده اين است كه اگر خود كانن دويل براي شرلوك هلمز ماجراهاي جديد نمينوشت، نويسندههاي ديگري اين كار را ميكردند. چون معمولا وقتي نويسندهاي ميميرد، پرسوناژي كه او خلق كرده هم ماجراهايش تمام ميشود؛ البته استثناهايي هم داريم. فكر ميكنم در ادبيات، پس از شرلوك هلمز محبوبترين پرسوناژ از اين لحاظ كه برايش ماجراهاي جديد ساختهاند، آقا و خانم دارسي در رمان «غرور و تعصب» نوشته جين آستن هستند. به طور مثال ده، پانزده سري ماجرا اعم از عاشقانه و حتي پليسي با شخصيتهاي آقاي دارسي و خانمش، اليزابت، نوشته شده است. زماني هم ادامه «بينوايان» را با كوزت نوشتند، ادامه «برباد رفته» را نوشتند. اما همان بود و تمام شد. حداقل ده مجموعه درباره آقا و خانم دارسي نوشته شده است و فكر ميكنم محبوبيت پرسوناژ است كه مردم را جذب ميكند و نويسندهها ترغيب ميشوند داستانها و ماجراهايي درباره آنها خلق كنند.
ميدانيم كه شخصيت دكتر واتسن، كانفيدانت شرلوك هلمز است. اين دست شخصيتها به نوعي رابط ميان نويسنده و خواننده هستند... .
يكي ديگر از نكاتي كه ميگويم كانن دويل راهگشا بود همين است؛ البته در سه رمان آلنپو هم راوي داستانها شخصيتي بينام است كه در مقابل شواليه دوپن، كمي كمعقل است. اين موضوع در مورد واتسن هم صدق ميكند كه بهانهاي براي هلمز ميشود تا علت پديدهها را توضيح دهد. مثلا هركول پوآرو در چند داستان دستياري به نام هيستينگ دارد كه او خيلي كمعقلتر است و اين ترفند ايجاد زوج كه يكي كارآگاه اصلي باشد و يكي دستيار كمهوش باشد هم به نوعي از آلنپو آمد و با كانن دويل بسط پيدا كرد.
واتسن يكسري ويژگيهاي ديگري هم دارد. به طور مثال بيشتر از شرلوك هلمز دست به اسلحه ميشود؛ چون درست است كه پزشك بود اما در ارتش خدمت كرده بود. واتسن زندگي عاطفي دارد و دو يا سه بار ازدواج كرده است اما زندگي عاطفي هلمز كاملا تهي است به همين دليل هم عده زيادي ميگويند جاي خالي عشق در زندگياش مشهود است و همان آيرين آدلر را به عنوان معشوقه او برگزيدند.
پس با توجه به اينكه كانن دويل، ويژگيهاي شخصيتي كارآگاه و دستيار آلنپو را بسط داده، ميتوانيم بگوييم كانن دويل به نوعي وامدار آلنپو است؟
قطعا. اين موضوع انكارناپذير است اما كانن دويل شكل مردمپذيرتري به شواليه دوپن داده است. چه شيوه نگارش و چه نوع استدالال شواليه دوپن شديدا نخبهگرا است و به نوعي جنبه انتزاعي دارد. اما كانن دويل شخصيتش را ملموس و عامهپسندهتر كرده و نحوه داستانگويياش شيرينتر از ادگار آلنپو است. اين موضوع باعث ميشود طيف مخاطب گستردهتري را جذب كند.
داستان «سين مثل سودابه» را در ژانر پليسي نوشتهايد. به طور كلي كانن دويل و داستانهاي پليسي چه نقشي در گرايش شما به اين ژانر داشتهاند؟
«سين مثل سودابه» قرار بود هفتگانهاي باشد و ديالوگي با ادبيات پليسي يعني هر كدام از ماجراهاي اين هفتگانه با يكي از گونههاي ادبيات پليسي وارد ديالوگ بشود. «سين مثل سودابه» مشخصا از «ماجراي فيليپ مارلو» اثر ريموند چندلر الهام گرفته شده است. قرار بود دومين رمان از هركول پوآرو گرفته شده باشد يعني شخصيت كارآگاه، فردوس قاسمي، در رمان «سين مثل سودابه» درست مانند فيليپ مارلو بود و در رمان دوم همانند هركول پوآرو. سومين رمان مثل كميسر مگره ميشد اما متاسفانه آنها را ننوشتم.
سالهاست رمان نيمهتمامي دارم كه مثل خيليهاي ديگر، خواستهام براي شرلوك هلمز ماجراهاي جديد خلق كنم. سيصد صفحه از اين رمان را نوشتهام و اميدوارم روزي برسد كه فرصت تمام كردن اين اثر دست بدهد. رماني هست به نام «من و شرلوك و سلطان صاحبقران»، ماجرايي است كه در سومين سفر ناصرالدينشاه به انگلستان اتفاق ميافتد كه در آنجا شرلوك هلمز موفق به حل اين پرونده نميشود. راوي داستان دستنوشته حل معما را در دهه 70 ميلادي پيدا ميكند چون راهحل معما به حروف ابجد نوشته شده و از آنجايي كه هلمز با اين حروف آشنايي نداشت بنابراين قادر به حل معما نشده بود.