براي ژاوي و اين دنياي خندهدار
ستارهاي كه در آزادي خاموش شد
علي ولياللهي
دنيا همينقدر كوچك است. از هشت، نه سالگيام كه شروع كنم ميرسم به كيفور شدن از پاسهاي بازيكني كه ميگفتند در هر بازي دقت پاسش 99 درصد است. آن يك درصد خطا هم احتمالا به خاطر باد و باران و گيج زدن بازيكنان خودي اتفاق ميافتاد. كودكي و نوجواني خودم را ميگذارم كنار ميليونها همنسلي كه پيراهن آبياناري بارسلوناي بدون تبليغ برايشان حكم پيراهن تيم ملي را داشت؛ آدمهايي كه نيوكمپ را از قاب تلويزيون ميديدند و آنقدر ستارههايش را دور از دسترس ميدانستند كه با خودشان ميگفتند: «حاجي يعني ميشه يه روزي من اينا رو از نزديك ببينم؟» نميشد ديد. تهران كجا، كاتالان كجا. فوتبال ايران كجا، فوتبال اروپا كجا. بعد يك عده از ما كه پولدار بودند رفتند مسابقات يورو و جام جهاني را از نزديك ديدند و برايمان تعريف كردند كه ديدن ستارهها توي استاديوم چه فرقي ميكند با تلويزيون. ما كه پول نداشتيم به همان برنامه گزارش ورزشي و پوسترهاي روي ديوار دلخوش كرديم. بارسلونا را قاب كرديم زديم به ديوار و دور عكس ژاوي و روناليدنيو و اينيستا خط كشيديم كه يعني اينها از همه خفنتر هستند.
دنيا خيلي كوچك است. از بيست سال پيش تا همين دو، سه سال قبل كه تيمهاي عربي حوزه خليجفارس شروع كردند به خريد ستارههاي پا به سن گذاشته دنياي فوتبال، همچنان ديدن آنها براي ما آرزو بود. دم تيمهاي عربي گرم كه لااقل ما را به يكي دو تا از آرزوهامان رساندند. آنها ژاوي و گابي و جووينكو و ديبوئر و يك مشت ستاره ديگر را خريدند كه از ته مانده فوتبالشان استفاده كنند و ما هم اين وسط نفعي ببريم. وقتي براي اولينبار شنيديم ژاوي با السد به تهران ميآيد مو به تنمان راست شد. همان عكس، همان چهرهاي كه بيست سال با خط قرمز دور سرش توي اتاق زل زده بود به ما، قرار بود بيايد تهران. قرار بود بيايد ورزشگاه آزادي و پا به توپ شود. در يك بازي رسمي و آن موقع هيچكس با خودش فكر نكرد كه كاش از خدا يك چيز ديگر خواسته بوديم. ژاوي آمد تهران. خيلي هم آمد. هر بار هم كه آمد، استاديوم آنقدر پر شده بود كه گوشياش را در بياورد و سلفي بگيرد با هواداران. او كه خودش هميشه نود هزار تماشاگر را در نيوكمپ ميديد باز هم از اندازه اشتياق ما شگفتزده ميشد. راستش از دفعات دوم و سوم ديگر كسي صرفا به خاطر ژاوي نميرفت استاديوم اما حضور اين فوق ستاره هميشه جزو آپشنهاي جذاب تماشاي بازيهاي تيم قطري در تهران بود.
آمدن ستارهها به تهران در قالب تيمهاي باشگاهي عربي و بازيهاي دوستانه آنقدر روال شد كه حتي مايي كه پول نداشتيم برويم جام جهاني و يورو هم به قدر كفايت ديديم. ولي خبر خداحافظي يك ابر ستاره در ورزشگاه آزادي و در يك بازي رسمي مقابل يك تيم ايراني آن چيزي نبود كه كسي حتي آرزويش را كرده باشد. فكرش را بكنيد. خيلي احتمال ضعيفي دارد. يك ستاره در همه جاي دنيا بازي ميكند. چندين سال هم اين كار را ميكند. هر هفته در يك شهر و هر ماه در يك كشور دنيا و در يك استاديوم پا به توپ ميشود. حالا چند درصد احتمال دارد كه در يك ورزشگاه و در يك بازي خاص روز خداحافظياش از راه برسد؟ احتمالش نزديك به صفر است. آنقدر كم است كه تاكنون در تهران كه نه، در ايران اتفاق نيفتاده بود؛ البته تا قبل از دوشنبه 30 ارديبهشت 1398.
ژاوي ستارهاي كه عمري او را در تلويزيون ديديم، دوشنبه شب در ورزشگاه آزادي از دنياي فوتبال خداحافظي كرد، در بازي مقابل پرسپوليس. ما كه هيچ، مطمئنا حتي خود ژاوي هم تصور نميكرد روزي در يك ورزشگاه خيلي خيلي دور از خانهاش كفشهايش را آويزان كند. كاتالان كجا، ورزشگاه آزادي كجا. ولي دنيا همينقدر كوچك است و در عين حال خندهدار و عجيب. وقتي به سكوهاي خالي استاديوم آزادي در شب بازي خداحافظي ستاره اسپانيا و برنده تمامي جامهاي ممكن در جهان نگاه ميكرديم، ميفهميديم كه دنيا خيلي فان است. اين همه سال آرزوي ديدن يك ستاره از نزديك را داشتيم اما شب خداحافظياش در آزادي آن هم با آن احتمال اندك نشستيم خانه و بازي را از همان تلويزيون لعنتي ديديم. چون بازي پرسپوليس تشريفاتي بود و شانس صعود نداشت. نشستيم خانه تا پيشبيني ژاوي براي خبرنگار اسپانيايي كه گفته بود از مراسم خداحافظيام شگفتزده ميشويد تبديل به جك برتر سال شود. چون احتمالا ستاره حالا بازنشسته دنياي فوتبال تصور ميكرد آزادي مثل هميشه مملو از جمعيت خواهد بود اما حواسش به بدشانسياش نبود.
بازي به پايان رسيد. عكسهاي يادگاري انداخته شد. عدهاي از هواداران پرسپوليس كه با لباس بارسلونا به آزادي رفته بودند نام ستاره محبوبشان را داد زدند. ژاوي باز هم در تهران بازنده شده بود تا شب غمانگيز و غريبانه او حجيمتر شود. لباسش را به مهدي ترابي نداد تا براي خودش به يادگار نگه دارد. ما گفتيم: «اي بابا، ژاوي هم رفت. پير شديم.» بعد كنترل را برداشتيم تا ببينيم بقيه كانالها چه دارد. عكس ژاوي روي ديوار اما هنوز داشت به ما نگاه ميكرد.