• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4373 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱ خرداد

وحي، مجموعه‌اي از آموزه‌ها يا شيوه‌‌اي از زند‌گي؟

زبان انذار و تبشير

حسن محدثي

قرآن مهم‌ترين كتاب مسلمانان و مهم‌ترين كتاب در تمدن اسلامي است. نمي‌شود مسلمان باشي اما قرآن نخواني و در آن تامل نكني. ماه رمضان فرصت خوبي براي مطالعه قرآن و تامل در آيات آن است. بسيار علاقه‌مند بوده‌ام كه مطالعات منظمي در باب تفسير قرآن داشته باشم و افكار خودم را در اين باب سامان بدهم و پارادايم‌هاي تفسيري را از طريق مطالعه تفسيرهاي موجود بازشناسم و نقدهاي ممكن را بر هر يك از اين پارادايم‌ها بازگويم و امكانات تفسيري نهفته در هر يك از آنها را مورد بحث قرار دهم. اين پروژه بزرگي است كه من مطمئن نيستم تاكنون انجام شده باشد و من مطمئن هم نيستم كه بدون تربيت تخصصي بتوان آن را انجام داد. مهم‌تر از همه اينها اين است كه هميشه آرزو كرده‌ام فرصتي براي دانش‌اندوزي نظام‌مند در همين حوزه پيدا كنم. خيال حوصله بحر مي‌پزد هيهات! اين متن را هم در همان مقوله جاي دهيد. اميدوارم نكات قابل تاملي داشته باشد و همچنين اميدوارم روزي بتوانم اين نقد را به تفسيرهاي موجود بسط دهم. اين دومين مقاله‌اي است كه من در مورد موضوعات قرآني مي‌نويسم. اولي با عنوان «رحمت عام خداوند» در مجله پژوهشي اطلاعات حكمت و معرفت منتشر شده بود و در آن معني «اسلام» در قرآن مورد بحث قرار گرفته بود.

به‌طور مرسوم «تفسير به راي» همواره محكوم شده است اما اينكه «تفسير به‌ راي» دقيقا به چه معنا است، بحثي بسيار مناقشه‌آميز بوده است. اما در اين شكي نيست كه هر تفسيري مسبوق به پيش‌فرض‌هايي است. برخي از مفسران كه روش‌مند و ضابطه‌مند به تفسير مي‌پردازند، اين شايستگي را واجدند كه پيش‌فرض‌هاي خود را عيان كنند و در منقح كردن آن بكوشند. كثيري نيز پيش‌فرض‌هاي خود را ناگفته مي‌گذارند. همه‌ مفسران بدون ترديد به دنبال درك و بيان حقيقت آيات كتاب مقدسند و هر يك مدعياتي را مبني بر اينكه برداشت او به حقيقت نزديك‌تر است، مي‌پرورند. جز اين انتظار ديگري نمي‌رود. يكي از پيش‌فرض‌هايي كه در كار اغلب مفسران قرآن وجود دارد و اغلب نيز ناگفته مي‌ماند، تلقي كتاب قرآن به‌منزله‌ مجموعه‌اي از آموزه‌ها است. نتيجه‌ اين پيش‌فرض تلقي ايمان به‌منزله‌ امري عقلاني يعني در درجه نخست به‌منزله‌ امري شناختي است كه به‌تبع آن، مومن بودن به موافقت با تعدادي گزاره تقليل مي‌يابد يا دست‌كم معبر ورود به حيات ايماني، معبري شناختي دانسته مي‌شود؛ مدعايي كه مي‌گويد: آدمي نخست شناخت تازه‌اي پيدا مي‌كند و سپس قلبش به ايمان معترف و در مرحله بعد عملش مومنانه مي‌شود. اين مقاله نخست اين پيش‌فرض را با چند مثال توضيح مي‌دهد و سپس با نقد مختصر آن، ديدگاهي بديل را مطرح مي‌كند.

ديدگاه گزاره‌اي وحي؛ تقليل‌گرايي شناختي

در ورود به اين بحث اشاره به دو نوع خطا در برداشت و تفسير قرآن مي‌تواند مطلوب باشد؛ نخست خطاي تلقي آيات قرآن به منزله‌ آموزه‌ها است و تلقي ايمان به عنوان اذعان به حقيقت اين آموزه‌ها. ديدگاهي غالب در ميان عالمان مسلمان به‌ ويژه ‌عالماني كه در حوزه‌هاي علميه تربيت شده‌اند، قرآن را حاوي مجموعه‌اي از آموزه‌ها مي‌دانند كه از طرف خداوند نازل شده است و لذا حقيقت دارد و براي فهم و سپس اذعان و اقرار به ايمان و پذيرش اين آموزه‌ها، نيازمند تفسير اين آموزه‌ها و آشنايي و نيل به حقايق نهفته در آنها هستيم. قرائت، تفسير و فهم قرآن در اين نگرش چيزي نيست جز آشنايي با رازها و اسرار آن. اين نگرش متاسفانه در كار برخي روشنفكران ديني نيز طرفداراني يافته است. در اين رويكرد بر ساحت انديشگي و شناختي قرآن تاكيد و ساحت‌هاي ديگر زبان قرآني ناديده گرفته مي‌شود. به عنوان مثال، به توصيف زير از قرآن كه در ابتدا سخت موجه و پذيرفتني مي‌نماياند، توجه كنيم: «خداوند در برهه برهه تاريخ بندگاني داشته است كه در باطن انديشه‌هاي‌شان با آنان نجوا كرده و در ذات عقول‌شان با آنها سخن گفته است تا مشعل هدايت و بيداري و خودآگاهي برافروزند. قرآن هم كلام خداست و او در آن متجلي مي‌شود. نخست آن را، پيامبر خاتم (ص)، كلمه به كلمه از حقيقت هستي فرا گرفته است و اول بار، او آن را از باطن اين سراپرده برخوانده است تا براي هميشه بازخوانده شود و عنوان اين كتاب در همين قرائت مكرر، نهفته است (قرآن: مصدر از قرا) كه در هر بار خواندن، قرآني ديگر است و دم به دم از بطن آن اسرار و معاني فيضان مي‌كند و رازهاي ايمان جوانه مي‌زند». (فراستخواه 1376:22). چنان كه مي‌بينيم همه تاكيدات و تصورات نهفته در اين عبارت از جنس شناختي و انديشگي است: 1- «در باطن انديشه‌هاي‌شان با آنان نجوا كرده» [تاكيد بر انديشه].2- «در ذات عقول‌شان با آنها سخن گفته» [تاكيد بر عقل.]3- «نخست آن را، پيامبر خاتم (ص) كلمه به كلمه از حقيقت هستي فرا گرفته است» [فراگيري هم در اين جا صرفا امري شناختي است.]4- «و اول بار، او آن را از باطن اين سراپرده برخوانده است» [باز هم قرآن اول بار خوانده شده است درست مثل متني كه شما در دست مي‌گيريد و مي‌خوانيد] 5- «دم به دم از بطن آن، اسرار و معاني فيضان مي‌كند» [باز هم صرفا بر رازها و اسرار و معاني كه همه دلالتي شناختي دارند تاكيد شده است و ابعاد ديگر زبان قرآن ناديده گرفته شده است.] متاسفانه كثيري از متفكران مسلمان رويكردي آموزه‌گرايانه به قرآن و اسلام دارند و خواسته يا ناخواسته ايمان را به‌منزله امري عقلاني و به‌صورت موافقت با تعدادي گزاره صورت‌بندي مي‌كنند. ديدگاه گزاره‌اي، وحي را «مجموعه‌اي از گزاره‌ها در نظر مي‌گيرد؛ آموزه‌هايي كه در گزاره‌هايي مدون شده‌اند و به عنوان ذخيره‌اي تغييرناپذير از حقيقت انتقال يافته‌اند» (ديويس 1387: 207-206).

بنابراين، ما در چنين رويكردي با نوعي تقليل‌گرايي شناختي مواجه‌ايم. تقليل وحي به امري صرفا شناختي و تقليل دلالت‌هاي زبان قرآن به دلالت‌هاي شناختي. در اين نگاه قرآن پيش از هر چيز كتابي است رازآلود و «ذوبطون» و محتاج تفسير و بازگشايي حقايق و اسرار نهفته در آن. به‌علاوه، چنين رويكردي ضرورت وجود مجموعه‌اي از مفسران را براي برملاسازي رازها و اسرار نهفته‌ قرآن پيش مي‌كشد و براي مردمان عادي و عامي چندان راهي براي بهره‌گيري از قرآن باز نمي‌گذارد. تقريبا اكثريت عالمان مسلمان طي قرون متمادي چنين رويكردي به قرآن داشته‌اند.

مَدْرِسي‌گري تفسيري

اين تقليل‌گرايي شناختي در مواجهه با قرآن در نهايت منتهي به خطاي دوم مي‌شود كه مي‌توان آن را مدرسي‌گري تفسيري نام نهاد. مراد من از اين تعبير اين است كه مفسر قرآن برمبناي پيش‌فرض آموزه‌گرايانه و رويكرد گزاره‌اي، منطق مدرسي خود را كه از نظام آموزشي مدرسي اخذ كرده است با منطق قرآني يكي مي‌گيرد و بر حسب آن منطق به تفسير قرآن و استنباط از آن مي‌پردازد. به ميزاني كه ما به منطق مدرسي تعلق داشته باشيم و بر اساس چنين نظام تعليمي‌اي تربيت يافته باشيم، اين مدرسي‌گريِ تفسيري را مي‌پذيريم و استدلال‌ها و استنباط‌هاي آن را منطقي و معقول خواهيم دانست. نتيجه‌ اين مدرسي‌گري تفسيري در تفسير قرآن تقليل‌گرايي عقلي‌نگرانه است.

به‌عبارت ديگر باز هم بايد براي ترويج و تبليغ و تعليم دين بر پرورش عقلاني تاكيد كنيم و براي درك درست دين و فهم دقيق قرآن نيازمند رشد عقلاني هستيم. بر مبناي چنين منطقي، ايمان بيش و پيش از هر چيز محتاج فهم عقلاني منطق گزاره‌هاي قرآني است و راه درست تعليم و تربيت ديني، همانا مدرسي‌گري تفسيري در تفسير آيات و روايات است. بهتر است براي روشن شدن اين مدعيات مثالي از اين مدرسي‌گري تفسيري در توضيح پايه‌هاي اخلاق در قرآن بياورم كه با وجود طولاني بودن، روشنگر است:

«اكنون كه به عنوان نخستين اصل پذيرفتيم «انسان فاعل مختار است» مي‌تواند كاري را بر كار ديگري يا فعلي را بر تركي انتخاب كند، اصل دوم يعني هدف‌دار بودن انسان را نيز از آن نتيجه‌گيري مي‌كنيم. چرا كه انسان مختار، هدفي را در نظر مي‌گيرد و فعاليت‌هاي اختياري خود را براي رسيدن به آن انجام مي‌دهد. هدف مورد نظر را علت غايي گويند كه در ميان علل چهارگانه در به وجود آمدن معلول، نقش اساسي دارد. بايد توجه داشت كه علت غايي با غايت زياد متفاوتند و اگر چه هر حركتي داراي غايت است ولي هر غايتي را علت غايي نمي‌توان گفت؛ يعني، فقط در كار فاعل ذي‌شعور كه آن را از روي علم و اراده انجام مي‌دهد، علت غايي مطرح خواهد شد و مي‌توان گفت: علت غايي هر كار آن غايتي است كه مورد توجه فاعل ذي‌شعور بوده و انگيزه او در انجام كار مورد نظر باشد و ممكن است آن كار، آثار و غايات ديگري هم داشته باشد كه چون مورد توجه فاعل و انگيزه او در انجام اين فعل نيستند نمي‌توان آنها را علت غايي اين كار ناميد. بنابراين، كاري را كه ما انجام مي‌دهيم خودبه خود مورد نظر ما نيست، بلكه آن كار مقدمه است براي نتيجه‌اي كه مورد نظر ما بوده و از آن كار عايد ما مي‌شود و آن را هدف يا علت غايي آن كار مي‌نامند. [...] از سخنان فوق، نتيجه مي‌گيريم كه هر انساني الزاما داراي هدف يا اهداف نهايي است و براي رسيدن به آن تلاش مي‌كند و اين حقيقت در زمينه اخلاق نيز به عنوان يك اصل مطرح مي‌شود. چرا كه تزكيه نفس و تهذيب اخلاق نيز در زمره كارهاي اختياري انسان قرار دارد و به‌ منظور وصول به هدف نهايي و مطلوب ذاتي انجام مي‌شود. بنابراين، اصل دوم از اصول موضوعه نظام اخلاقي اسلام مي‌گويد: «انسان داراي مطلوب نهايي است». [...] اكنون اين سوال مطرح است كه آيا وجود چنين اصلي از قرآن كريم استفاده مي‌شود و آيا اين هدف نهايي را از اين كتاب آسماني مي‌توان شناخت؟ در پاسخ به پرسش فوق، نخست بايد ديد منظور از سوال چيست؟ آيا منظور اين است كه عنوان كلي مطلوب نهايي را بشناسيم يا مصداقش را در ارتباط با عنوان كلي؟ تمام نظام‌هاي اخلاقي در اين عقيده مشتركند كه بايد يك مطلوب نهايي داشته باشند، ولي در تعيين مصداق آن با هم اختلاف دارند. تا آن اندازه كه مربوط به كل نظام‌هاي اخلاقي مي‌شود و قرآن هم به طور كلي از آن سخن مي‌گويد، مي‌توان گفت: اين هدف نهايي همان چيزي است كه بالفطره براي انسان مطلوب است و از آن به سعادت، فلاح، فوز و امثال آن تعبير مي‌كنيم و چون مطلوبيت آن ذاتي است، چون و چرا بردار نيست و نمي‌توان آن را به چيز ديگري تعليل و در پرتو مطلوبيت هدف ديگري توجيه كرد» (مصباح‌يزدي، 1377: 28-25).

تحميل منطق مدرسي به منطق قرآني

چنان كه مي‌بينيم منطق مدرسي به منطق قرآني تحميل مي‌شود و بر مبناي نوعي استدلال منطقي، نظام اخلاقي قرآني تشريح مي‌شود و در اين ميان پيش‌فرض‌هاي متعددي كه محتاج تنقيح و نقد و بررسي‌اند، همچون اصل مسلم عرضه مي‌شوند: «هر انساني الزاما داراي هدف يا اهداف نهايي است و براي رسيدن به آن تلاش مي‌كند و اين حقيقت در زمينه اخلاق نيز به عنوان يك اصل مطرح مي‌شود» (همان: 27). اما واقع اين است كه بسياري از انسان‌ها را شناخته‌ايم كه هيچ هدف مشخصي را دنبال نمي‌كنند؛ در حالي كه نگاه عقلي‌نگرانه انسان را هدف‌مند مي‌بيند، آن هم واجد هدفي نهايي. موريس بلوندل، فيلسوف كاتوليك فرانسوي از گرايشي در ميان انسان‌ها سخن مي‌گويد كه از «مواجهه با مشكله‌ سرنوشت انساني» رويگردان است (ديويس، 1387: 55). اين نگرش ذوق‌ورزي (dilettanism) است. «ذوق‌ورز هرگونه پرسشي را در باب معناي جدي حيات رد مي‌كند [...] ذوق‌ورز تلاش مي‌كند از [مواجهه با] مساله سرنوشت انسان از طريق نفي اراده كردن هر چيزي دوري گزيند [...] ذوق‌ورز هيچ نمي‌خواهد» (همان: 56). مدرسي‌گري تفسيري حتي اگر دريابد كه قرآن مويد پيش‌فرض‌هاي آن نيست، مي‌كوشد از طريق تأويل قرآن پيش‌فرض و مباني منطقي خود را با قرآن سازگار نشان دهد: «ما در بررسي قرآن به اين نكته برمي‌خوريم كه براي وادار كردن مردم به انجام كار خوب، تهذيب اخلاق و تزكيه نفس، آنان را اينگونه بشارت داده و تشويق‌شان مي‌كند كه در اثر تزكيه و تهذيب، به فلاح و رستگاري مي‌رسيد، ولي نسبت به خود فلاح و رستگاري هيچگاه تشويق و حتي مستقيما امر نمي‌كند. بنابراين در قرآن گرچه ما به تعبير صريحي درباره هدف نهايي برنمي‌خوريم كه مثلا، بگويد: انسان يك مطلوب نهايي دارد و خواه ناخواه آن را دنبال مي‌كند ولي با توجه به تحليلي كه قبلا در اين زمينه انجام شد و گفتيم انجام هركاري را مي‌شود با ذكر كار ديگري به عنوان هدف آن تعليل و آن كار ديگر را نيز با ذكر هدف آن توجيه كرد، اين تحليل زنجيره‌وار سرانجام در نقطه‌اي پايان مي‌يابد و به جايي مي‌رسيم كه علت بردار نيست. آري با توجه به اين تحليل مي‌توان گفت، قرآن نيز چنين مسيري را طي كرده» (مصباح‌يزدي، 1377: 29-28). چنين است چون قاعدتا بايد چنين باشد! با اين نوع استدلال، مدرسي‌گري تفسيري در نهايت اصل يا اصول مطلوب خود را مستقر مي‌سازد.

چنان‌كه ديديم، متفكر مسلمان ابتدا منطق استدلالي خود را كه از ارسطو و افلاطون و تفكر فلسفي يوناني به ارث رسيده است، برمي‌نهد و سپس سراغ قرآن مي‌رود و نظام اخلاقي قرآن را با اين منطق استدلالي توضيح مي‌دهد و تشريح مي‌كند: 1- انسان موجودي مختار است.2- انسان داراي مطلوب نهايي است.3- تلاش انسان در وصول به هدف موثر است (همان: 40-21). اولا نمي‌توان بر مبناي آيات قرآن هر سه اصل اخلاقي فوق را به‌ صورت اصول كلي مورد تاييد قرار داد، ثانيا منطق اخلاق قرآني منطقي عقلي‌نگرانه نيست. يعني قرآن در دعوت خود اين ترتيبات منطقي را دنبال نمي‌كند و صرفا بر مبناي الزام منطقي با مخاطب سخن نمي‌گويد. نكته اين است كه در قرآن «بر نهادن اصول اخلاقي» همراه و همزمان است با «اخلاقي‌سازي»؛ به‌ عبارت ديگر، قرآن همان زمان كه در حال نظام‌سازي اخلاقي است در عين حال «انقلابي اخلاقي» در فرد و جامعه پديد مي‌آورد. يعني در قرآن اين گونه نيست كه نخست اصول اخلاقي خود را يك به يك استوار سازد و نظامي اخلاقي را صورت‌بندي كند و سپس افراد را به تبعيت از آن نظام اخلاقي آن هم بر مبناي الزامي منطقي و قانع‌كنند‌گي آن فراخواند. اما مدرسي‌گري تفسيري اين دو را نيز از هم تفكيك مي‌كند. ابتدا نوعي صورت‌بندي از نظام اخلاقي قرآن ارايه مي‌كند و سپس از ما مي‌خواهد بر مبناي دركي عقلاني و با توجه به قدرت اقناع آن، به آن تن دهيم و بر مبناي منطق علم‌الاخلاق مدرسي كه جامه اخلاق قرآني پوشيده است، زند‌گي كنيم. اما نكته اين است كه پذيرش عقلاني يك نظام اخلاقي، براي تدارك شرايط زيستن بر مبناي آن نظام اخلاقي كافي نيست. وانگهي، صورت‌بندي عقلي‌نگرانه نظام اخلاقي قرآن، صورت‌بندي‌اي انتزاعي است و به ‌هيچ‌ وجه نمي‌تواند ما را به درك درستي از آن انقلاب عظيم اخلاقي كه قرآن و پيامبر در ميان اعراب زمان ظهور پديد آورد، نايل سازد و روند و مراحل چنين تحول عظيمي را يك‌ به‌ يك بازشناساند و ابعاد چندگانه آن را به‌روشني به تصوير بكشد. مدرسي‌گري تفسيري به مدخليت‌هاي غيرشناختي اصول اخلاقي قرآن بي‌اعتنا است. اين دقيقا همان چيزي است كه آن را تقليل‌گرايي عقلي‌نگرانه خواندم.

آيات قرآن و مدخليت‌هاي چندبعدي

ديدگاه بديل ديدگاهي است كه از مدخليت‌هاي چندگانه زبان قرآن از جمله مدخليت اخلاقي، اجتماعي- سياسي، وجودي و شناختي سخن مي‌گويد. اين ديدگاه مي‌گويد كه آيات قرآن همزمان چندين بعد از ابعاد زند‌گي بشر را هدف گرفته است و در هر يك از اين عرصه‌ها مدخليت دارد: از نظر شناختي (نحوه انديشيدن)، از نظر وجودي (نحوه بودن) و به ‌لحاظ اخلاقي (نحوه عمل كردن) ما را درگير مي‌سازد و همزمان با اين درگيري‌ها نظم اجتماعي- سياسي موجود و نوع روابط اجتماعي را به چالش مي‌كشد و نظم‌ اجتماعي- سياسي بديل و روابط اجتماعي بديل را پيش مي‌كشد. از اين رو، اين ديدگاه نخبه‌گرايي در مطالعه قرآن را به ‌شدت زير سوال مي‌برد. زيرا معتقد است كه حتي افراد عامي و غيرمتخصص در علوم قرآني نيز با مطالعه قرآن دچار اين درگيري‌ها مي‌شوند و از اين طريق سهم ويژه خود را از اين كتاب دريافت مي‌كنند. در برابر تقليل‌گرايي شناختي نيز گفته مي‌شود: زبان قرآن، زبان گزاره‌اي نيست. قرآن مجموعه‌اي از آموزه‌ها نيست كه صرفا نيازمند تفسير صرف و برملا كردن حقايق آن باشد. «پيام وحي، يك پراكسيس، حياتي اخلاقي، يك شيوه بودن و عمل كردن است. وحي ممكن است به طور جزيي در [قالب] گزاره‌ها بيان شود و انگيزه‌اي براي انديشه نظري باشد، اما بالذات ايجاد راهي عملي براي زندگي است» (ديويس، 1387: 207).

اما در برابر مدرسي‌گري تفسيري نيز اين موضع اتخاذ مي‌شود كه منطق وحي، منطقي مدرسي نيست. وحي سه عرصه شناختي، ابرازي و هنجارين را به‌ هم گره مي‌زند. از اين ‌رو، ضمن آنكه نظام انديشگي را بنا مي‌نهد، مدخليت اِبرازي و هنجارين نيز دارد. آيات قرآن ضمن آنكه از امور واقع خبر مي‌دهند، همزمان مدخليت اِبرازي و هنجارين دارند. زبان قرآن زباني است كه در آن توصيف عالم واقع، برانگيختن احساس و وجود و هنجارگذاري همزمان صورت مي‌گيرد. به‌ همين دليل، مي‌توان گفت كه زبان قرآن، زبان انذار و تبشير است. بگذاريد با مثالي اين نكته را روشن كنم. فردي را تصور كنيد كه با مشاهده وضع هوا درمي‌يابد كه دماي هوا كاهش يافته است. اگر او اعلام كند: «هوا سرد است» صرفا از واقعيتي بيروني خبر داده است. سخن او صرفا دلالتي توصيفي دارد. حال مادري را در نظر بگيريد كه وقتي مي‌بيند فرزندش در حال خروج از خانه است، پنجره را مي‌گشايد به قصد اينكه ببيند وضع هوا چگونه است. وقتي او سردي هوا را حس مي‌كند، همراه با بستن پنجره، يقه لباسش را به‌هم مي‌آورد و در عين حال كه با ژستي بدني نشان مي‌دهد كه سردش شده است، فرزندش را با تحكم شفقت‌آميز مورد خطاب قرار مي‌دهد كه: «هوا سرد است». در اين جا هوا سرد است فقط يك خبر نيست. اين «هوا سرد است» همزمان يك خبر، يك احساس و نيز يك الزام عملي است. در اين موقعيت، گفتن هوا سرد است، دلالت دارد بر اينكه:

1- هوا سرد است.

2- سردم شده است.

3- لباس گرم بپوش چر اكه اگر لباس گرم نپوشي سرما مي‌خوري و مريض مي‌شوي و نيز انذار دادن از همه پيامدهاي سرماخورد‌گي است كه احتمالا فرد در گذشته آنها را تجربه كرده است.

4- من به خاطر سرماي هوا نگران توام.

حال بگذاريد نمونه‌هايي از قرآن را به صورت اتفاقي برگزينيم و به‌نحوي آسان‌گيرانه در باب آنها سخن بگوييم:

«[هان] امر خدا در رسيد، پس در آن شتاب مكنيد، او منزه و فراتر است از آنچه [با وي] شريك مي‌سازند». (آيه اول سوره نمل). اين آيه، هم توصيفي از خداوند به دست مي‌دهد و هم الزام و انكاري از اين توصيف استخراج مي‌شود. يعني نبايد براي خداوند شريكي قايل شد و آنان كه چنين مي‌كنند در اين آيه مورد استهزا قرار گرفته‌اند. حال باز هم يك گزينش تصادفي ديگر از آيات قرآن: «او همان كسي است كه شما را از خاكي آفريد، سپس از نطفه‌اي آنگاه از علقه‌اي و بعد شما را [به صورت] كودكي برمي‌آورد تا به كمال قوت خود برسيد و تا سالمند شويد و از ميان شما كسي است كه مرگ پيشرس مي‌يابد و تا [بالاخره] به مدتي كه مقرر است برسيد و اميد كه در انديشه فرو رويد» (آيه 67 سوره مومن). در اين آيه نيز نخست وصفي از خدا و سپس مراحل شكل‌گيري و تحول زند‌گي انسان بيان شده است و از موضعي بالانگرانه، تناهي و محدوديت‌هاي زند‌گي انساني به وي ‌نمايانده شده است، تا آدمي دريابد كه حال كه وضع او اينگونه است او چه بايد بكند. در اينجا حتي وقتي مي‌گويد: «شايد در انديشه فرو رويد»، مراد آيه صرف تفكر نيست بلكه انديشه‌اي است كه انديشناكي پديد آورد؛ نوعي نگراني وجودي براي يك انتخاب سرنوشت‌ساز و تعيين‌كننده براي زندگي خويش. حال بگذاريد باز هم نمونه‌اي ديگر از قرآن را به ‌صورت كاملا تصادفي برگزينيم: «و بدين‌ گونه [قرآن] را [به صورت] آياتي روشنگر نازل كرديم و خداست كه هر كه را بخواهد راه مي‌نمايد» (آيه 16 سوره حج). در اين آيه نيز خداوند نزول قرآن را به خود نسبت داده است و سپس اين نكته را مطرح مي‌‍‌سازد كه هدايت خداوند به اراده خدا بستگي دارد. روشن است كه باز هم امري وجودي و سرنوشت‌ساز مطرح است: اينكه آيا خدا ما را هدايت مي‌كند يا نه؟ آيا سرنوشت ما مطلوب خواهد بود يا نه؟ بنابراين، باز هم با مساله‌اي وجودي روبرو هستيم؛ درگيري‌اي بنيادي در وجودمان در باب اينكه پايان كار ما چگونه خواهد بود. آيا اصلا پايان متفاوتي هم در كار است؟ (اين پرسش مي‌توانست مساله وجودي مشركان صدر اسلام باشد). وقتي از سطح آيات فراتر مي‌رويم و به سطح گفتارها و قطعات قرآني مي‌رسيم، زبان انذار و تبشير قرآن بيشتر خود را نشان مي‌دهد. در اين سطح، قطعات يا پاره‌گفتارها (fragments) هر بار بر مخاطب ضربه‌اي تكان‌دهنده ‌وارد مي‌كند. هر جاي قرآن را برگزينيم، چنين است. قراين و شواهد ديگري از خود آيات قرآن – به‌نحو درون‌ديني- مي‌توان براي دفاع از فكر مدخليت‌هاي چندگانه قرآن ارايه كرد كه از جمله آنها آياتي است كه از تحول‌آفريني و دگرگون‌سازي آيات قرآن سخن مي‌گويد. اين مدعا با مصاديق تاريخي متعدد نيز تاييد مي‌شود. ‌به عنوان مثال، يك نمونه جالب آن ايمان ‌آوردن عمر (خليفه دوم) است كه با تلاوت آيات قرآن – آن هم بعد از ضرب و شتم خواهرش به خاطر خواندن قرآن! ـ آغاز شد. اگر تز وحي به ‌منزله يك شيوه زندگي را بپذيريم، آن‌گاه پذيرش اين تز تبعاتي جدي خواهد داشت و به‌نظر مي‌رسد بايد در شيوه فهم و تفسير قرآن تجديد نظري اساسي انجام داد.

آيات قرآن فقط مجموعه‌اي از آموزه‌ها كه محتاج تفسير و كشف حقيقتند، نيست. وحي فقط ارايه‌دهنده‌ يك نظام انديشگي نيست بلكه همزمان در سطح هنجارين نوعي تحكم، ايجاب و مواخذه و انكار و در سطح اِبرازي نوعي تلنگر وجودي و نوعي شكل‌دهي احساس را به‌ همراه دارد. چارلز ديويس اين خصلت وحي را به‌صورت دقيق و جامعي توضيح داده است كه من از سخن او براي بيان مقصودم بهره مي‌گيرم: «انديشه نظري‌اي كه وحي برمي‌انگيزاند بايد آزمايشي و تا حد زيادي تابعي از زمينه فكري دنيوي‌اي كه وحي در آن اثرگذار است، باقي بماند. مركز ارجاعي كه به يك سنت وحياني همساني و استمرار مي‌بخشد پراكسيسي است كه وحي در آن متجسم مي‌شود. وحي اساسا شيوه‌اي از زندگي است. كلام خدا فقط مجموعه جملاتي كه حقايقي را در قالب گزاره‌ها بيان كرده باشد، نيست. كلام خدا، كلام زبان وعده، بخشايندگي، سخط و اقناع است» (ديويس 1387: 207). اين رويكرد به قرآن و دين را در بحث‌هايي در باب دين عمل‌محور در جاي ديگري با تفصيل بيشتر و به‌نحو دقيق‌تر مورد بحث قرار داده‌ام كه اميدوارم زماني مجال انتشار آن را پيدا كنم.

منابع

1- ديويس، چارلز (1387) دين و ساختن جامعه: جستارهايي در الهيات اجتماعي. ترجمه حسن محدثي

و حسين باب‌الحوائجي. تهران: نشر يادآوران.

2- فراستخواه، مقصود (1376) زبان قرآن. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي.

3- مصباح‌يزدي، محمدتقي (1377) اخلاق در قرآن. تحقيق و نگارش محمدحسين اسكندري. قم: انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.

 


ما در رويكرد آموزه‌گرايانه به قرآن با نوعي تقليل‌گرايي شناختي مواجهيم. تقليل وحي به امري صرفا شناختي و تقليل دلالت‌هاي زبان قرآن به دلالت‌هاي شناختي. در اين نگاه قرآن پيش از هر چيز كتابي است رازآلود و «ذوبطون» و محتاج تفسير و بازگشايي حقايق و اسرار نهفته در آن. به‌علاوه، چنين رويكردي ضرورت وجود مجموعه‌اي از مفسران را براي برملاسازي رازها و اسرار نهفته قرآن پيش مي‌كشد و براي مردمان عادي و عامي چندان راهي براي بهره‌گيري از قرآن باز نمي‌گذارد.

زبان قرآن، زبان گزاره‌اي نيست. قرآن مجموعه‌اي از آموزه‌ها نيست كه صرفا نيازمند تفسير صرف و برملا كردن حقايق آن باشد. پيام وحي، يك پراكسيس، حياتي اخلاقي، يك شيوه بودن و عمل كردن است. وحي ممكن است به طور جزيي در قالب گزاره‌ها بيان شود و انگيزه‌اي براي انديشه نظري باشد، اما بالذات ايجاد راهي عملي براي زندگي است.

آيات قرآن فقط مجموعه‌اي از آموزه‌ها كه محتاج تفسير و كشف حقيقتند، نيست. وحي فقط ارايه‌دهنده‌ يك نظام انديشگي نيست بلكه همزمان در سطح هنجارين نوعي تحكم، ايجاب، و مواخذه و انكار و در سطح اِبرازي نوعي تلنگر وجودي و نوعي شكل‌دهي احساس را به ‌همراه دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون