دیار اصفهان از دیرباز مهد شاعران عرصه فکاهی، طنز و البته هزل بوده است. در مکتب شوخطبعانه شاعران این دیار، نامهای بزرگی همچون خاکشیر، میرزاحبیب، مکرم و... خودنمایی میکند و دیگر این بزرگان، صادق ملارجب (1235-1305 ه.ق) است که از وی برایمان تنها دیوانی به یادگار باقی مانده است. درخصوص توصیف از وی آمده: «حقیقتا اسمش با رسمش موافق و رسمش با اسمش مطابق. شاعری است خوشطبع و طیبتپیشه و شیرینکلام و هزلاندیشه. در مطایبات لطیفه و اشارات ظریفه به سبک جدید و طرز مرغوب، مهارتی تام داشته است.» ملارجب استاد برجسته خط نسخ نيز بوده و امرار معاش از این طریق میکرده و چندين قرآن به خط خوش نگاشته که نسخهاي از آنها در کتابخانه کاخ گلستان (کتابت سال 1288ه.ق) موجود است. دیگر آنکه میدانیم مرثیهای در مرگ پسرش (1285ه.ق) با مطلع «آه و فغان که از اثر چرخ و اخترم/ رفت از جهان، جهان شکر طفل اکبرم» سروده است.
ملارجب از شعراي قرن سيزدهم هجري اصفهان است. اشعارش به زبان محلي ميدان كهنه اصفهان ساخته شده. قسمت ناقصي از اشعارش چاپسنگی و بعدها چاپسربی شده. خواندن اشعارش بياندازه دشوار است، خاصه براي كسي كه كاملا به لهجه ميدان كهنه اصفهان آشنا نباشد. در نسخه چاپسربی دیوان او آمده: «خوانندگان گرام باید در نظر داشته باشند که این اشعار بایستی با لهجه اصفهانی خوانده شود تا شیرینی کلام و حلاوت بیان آن آشکار گردد». علاوه بر این، ملارجب به موقعیتهای جغرافیایی این شهر نیز بارها اشاره کرده است: «صادق ملارجب امر معاشش همهعمر/ از کفی جوبی سیبه احمدآباد آمد...» یا «گر یک شبی باغ زرشک بارم سرشک از هجر یار/ سیل سرشکم میبرد زایندهرود اصفهان...». شاید او نیز مانند خاکشیر، جزو آن شاعران اصفهانی است که آثارشان را بیشتر برای مردمان ولایت خود سرودهاند. اصرار بر طنزسرایی، ویژگی مهم دیوان صادق ملارجب است. بخش زيادي از اشعارش، حاوي هزليات و ابیات مطايبهآميز و گاه رکيک و غیرقابل انتشار است. او در اشعار مختلفی با تضمین کردن اشعار بزرگان، آشنایی خود را با این شاعران نشان میدهد. نمونهای از اشعارش در ادامه آمده است، با این توضیح که شیرینی اشعار صادق ملارجب (و حتی در مواردی، صحت وزن عروضی شعر او) در این است که با لهجه اصفهانی خوانده شوند:
آسایش تن، غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه، مرا سربههوا کرد
تقویت زانو میباید به عصا کرد
تا دیده نظر در سر آن زلف دوتا کرد
ما را به پریشانی صد شهر، گدا کرد
مرغان هوا حظی وافر بنمودند
روزی که بتم ملا کاغذیشا هوا کرد
روزی که بتم اندکی زلفاش درآمد
از حسن به دل مملکت عشق بنا کرد
تا یار گرفت دست رقیب از سر الفت
سر تا پای پیریم همه سوز و سما کرد
خود را به دم تیر بتم خوب رساندم
این بخت بدم باز چه آن تیر خطا کرد
این صادق ملارجب آنروز شده مست
سیری به توی یک غزل میرزاها کرد!
عطر زلف یار من در نزد هیچ عطار نیست
سرخی لپچی او در لاله گلزار نیست
مرشد دمده مار تا مار زلف یار دید
نه میگوید مار باشد، نه میگوید مار نیست
زار زاری باز او چون زن ثکلی میکند
آن پریپیکر به هر روزی که در بازار نیست
خیلی گاگولیست آنکس عشق خر یار من
در دل یک قطرهاش پانصد خر و خروار نیست
در بیابان محبت صد هزاران منزل است
طی یک گامی رموزش کار چاروادار نیست
بوسه لعل لبش را میخرم پانصدتا گنج
با وجود آنکه ما را صد یک دینار نیست
یار گندمگون من یکجوری گندمگون بود
جور او در هیچ دانه گندم انبار نیست
صدتا قاب پشمک پرمغز و هل و میخکی
مثل پشم و پیلیهای پشت آن زهار نیست
صادق ملارجب خود را میخواهد بکشد
گر ببیند خویش را چون لنگهها بیعار نیست.