بزرگ مثل گتسبي
علي مسعودينيا
وقتي نويسندهاي توانسته باشد روي جي.دي. سلينجر بدعنق تاثير آشكاري بگذارد؛ هيولايي چون تي. اس اليوت را به ستايش از خود وادار كند، هاروكي موراكامي هوادار داستانهاي كوتاهش باشد و هنوز هم ادبيات غني امريكا خود را مديون آثار او بداند، ديگر جاي ترديدي در بزرگي و نخبگياش باقي نميماند. اسكالت فيتزجرالد بزرگ همان نويسنده مورد بحث ما است. فيتزجرالد در رماننويسي با رويكردي متعادلتر پيرو نظريات هنري جيمز بود. فيتزجرالد در شرح و بسط جزييات داستاني مقتصدتر از جيمز به نظر ميرسيد اما همانند او به حذف نظرگاه داناي كل، پيشبرد داستان از طريق دو شخصيت زن و مرد در بستري رمانتيك و استفاده از راوي شاهد علاقه بسياري داشت؛ حرفي كه فيتزجرالد مدام در داستانهايش تكرار ميكند اما تكراري نميشود چيزي است در اين مايهها: «عشق فانتزي باشكوه و شيريني است اما اين چيزي از تلخي واقعيت و عرف خشن اجتماع نميكاهد.» از اين منظر فيتزجرالد چه در رمانها و چه در داستانهاي كوتاهش نوعي نقد اخلاقي را مطرح ميكند كه با شخصيتپردازي تراز اول و ايجاد موقعيتهاي درخشان داستاني، باورهاي ما را درباره اين اصول نهادينه شده در دل و ذهن و تفكرمان به چالش ميكشد. قهرمان تحصيلكرده و خودشيفته «اين سوي بهشت» در همين فرآيند به زوال ميرسد؛ در «زيبا و ملعون» نيز همين روند را به شكلي ديگر و با رويكردي روانكاوانهتر شاهد هستيم و البته در «گتسبي بزرگ» اين جهانبيني مسلح ميشود به نگاهي موشكافانه به اجتماع و عدم توازن طبقاتي و اخلاقي روزگاري كه «عصر جز» نام گرفت. حتي در داستانهاي كوتاه اسكات فيتزجرالد هم كمابيش به همين چالش برميخوريم. مثل دو داستان بسيار درخشان «دماي هوا» و «مرسي بابت آتيش!» كه همين تقابل ميان فرد و اجتماع در آنها بسيار پررنگ است و در دومي طنزي گزنده نيز به آن افزوده شده است. فيتزجرالد البته با اين همه نبوغ و استعداد، آنقدرها هم خوشاقبال نبود. يعني در دوران حياتش اگر چه به شهرت و ثروت رسيد و خوانندگان بسياري داشت اما هرگز از سوي ناقدان ادبي جدي گرفته نشد. پس از مرگش بود كه كمكم نظريهپردازان و منتقدان متوجه شدند آثار خوشخوان و بهظاهر خطي و ساده او چه لايههاي ساختاري و معنايي قابل اعتنا و نبوغآميزي دارند اما امروز ميدانيم كه او به اندازه گتسبي بزرگ بود و نخبه.