شهر در كار خودآرايي است
فاطمه باباخاني
همين كه سر كار رسيدم و كيفم را زمين گذاشتم، فهميدم چيزي كم است. موبايلم را جا گذاشته بودم و همين باعث ميشد بخشي از شبكههاي اجتماعي را تمام طول روز از دست بدهم. جا گذاشتن موبايل براي من اتفاق تازهاي نبود، يك بار در سفري و در رستوران بين راهي موبايلم را جا گذاشتم و روز بعد و وقت بازگشت آن را گرفتم و بار ديگر هم موبايل ماند در روستاي رضاآباد تا يك هفته بعد به دستم برسد. اينبار هم مثل هميشه بود؛ ميشد يك روز را بدون تلفن همراه گذراند و در صورت لزوم از ديگران خواهش كرد پيامي را ارسال كنند؛ البته كه در فضاي كاري روزنامه گاه نداشتن موبايل دردسرساز ميشود، وقتي مطلبي را ميفرستي و نويسنده ميگويد براي ويرايش تماس ميگيرد و ناخودآگاه شماره موبايل ميدهي و بعد ميبيني تلفن همراهت خانه است و شرمنده ميشوي. حوالي عصر كه سوار بيآرتي شدم تا به خانه دوستي بروم، زندگي بدون موبايل تازه روي ديگرش را نشان ميداد. نميشد پيامي را چك كرد، نميشد تماسي گرفت و كاري را پيگيري كرد. كيف كوچكي كه آن روز داشتم قابليت حمل كتاب نداشت، خواستم چيزي بخوانم اما همهچيز در موبايل ذخيره شده بود؛ حتي درس كلاسي كه ميرفتم هم در موبايل بود. حساب و كتابها، باز هم در موبايل و مقالهاي كه به نيمه رسيده بود هم در يكي از همين شبكههاي اجتماعي ذخيره شده بود.
بدون تلفن همراه و نداشتن كتاب، در بيآرتي غرب به شرقي كه ميرفت تنها كار گذاشتن دست روي دست بود و نگاه كردن از پنجره به شهر و ديوارهاي آن؛ كاري كه مدتها انجامش نداده بودم. اتوبوس از لاي ترافيك عصرگاهي مانند ماري بلند ميخزيد؛ رانندههاي خسته سواري دست زيرچانه زده و چشمهايشان با كلافهگي جلويشان را ميپاييد تا اندكي راه باز شود و بتوانند خودشان را به مقصد برسانند. ما با سرعت ميرفتيم، تابلوي فروشگاههاي كتاب و ساير مغازههاي راسته انقلاب تا چهارراه وليعصر را چند سالي هست كه همسانسازي كردهاند و همين باعث يكدستي اين خيابان شده، بنابراين كشف جديدي نبود كه آنها را دوباره ميديدم.
از چهارراه وليعصر تا پل چوبي دو طرف خيابان پر از خانههاي قديمي است؛ خانههايي كه به واسطه قرار گرفتن در قلب تحولات تهران حوادث زيادي را شاهد بوده، كسب و كارهاي مختلفي را به خود ديده و بعد آرام آرام از حيات خالي شده، دوده بر آنها نشسته و سياه و زشت با بالكنهايي پر از خرت و پرتهاي بيهوده، در عين زيبايي شكل بنا، چهره زشتي به شهر دادهاند. اينبار كه با اتوبوس رد ميشدم، ديدم اولين خانه بازسازي شده، دومي هم با گلدانهاي گل و صورت برقزده، زيبايياش را به رخ ميكشد، اتوبوس با شتاب ميرفت و من ميديدم تمام اين مدت كه سر در گوشي موبايل داشتم، خانهها در كار خودآرايي بوده و اين دودهها را از صورت شستهاند. ايستگاه بعد فردوسي بود و خانههاي حوالي اين ميدان هم مانند خانههاي قبل به كلي بازسازي شده بودند. پس از آن تا دروازه دولت هم روال به همين ترتيب بود، اغلب با نماي سفيد، گلدانهاي شمعداني و شيشههايي كه برق ميزدند. از ايستگاه شريعتي به بعد اما گويا، آرايشگر خسته شده و ميخواست دمي استراحت كند كه دوباره شيشههاي شكسته و دوده و خرت و پرتهايي مانند بنرهاي پاره و لوازم ساختماني به چشم شهروندان ميآمدند. در ميدان امام حسين جنبشي برپا بود و انبوه مردم لباسها و اجناس دست دوم را برانداز ميكردند. دو سه ايستگاه ديگر به مقصد رسيده بودم، نياز نبود سرم را از موبايل دربياورم تا از ايستگاه جا بمانم، چيزي براي حواسپرتي نبود مگر تصوير خانههاي قديمي حوالي چهارراه وليعصر تا پيچ شميران.