مصيبت توامان زن بودن
و وكيل بودن
مرضيه محبي
آنچه امروز باعث شده كه بزرگي از سكانداران دستگاه قضا، قضات را انذار دهد كه از آنچه «ناز» زنان وكيل خوانده شده پرهيز كنند و برحذر باشند، برساخته ديگري است از تفكر، درون گفتماني كه در آن زن «ديگري» و بيگانه است و از همين رو شايسته اوصافي چون اغواگر و فريبكار و... زنان وكيل اما همچون ديگر زناني كه راه مشاركت فعال اجتماعي را برگزيدهاند، علاوه بر اشتغال مقدر به اداره منزل و امور كودكان و كهنسالان در چارچوب متصلب كار خويش، سخت گرفتارند.
آنچه در جهان مردانه قضا از اين شغل نزد زنان گفتهاند، تنها همان چند دقيقه حضور در محكمه نيست. وكالت زنان، ايستادني شرمسارانه و بي تعهد در پيشگاه ميز بلندمرتبه قاضيان برگزيده و تحمل سنگيني نگاههاي فرودست انگارانه تاريخ بلند گفتمان تبعيض جنسيتي، نيست. بلكه حضوري است شورمندانه زير پرچم جاويدان عدالت.
وكيل زن در عين اينكه با حضور قاطع خويش از حق تاريخي زنان بر مشاركت اجتماعي سخن ميگويد و به اين حق عينيت ميبخشد، كنشگري است فعال كه به دستان پرتوانش چرخ عدالت را نيز به واسطه همين حضور ميچرخاند. وكيل زن همزمان و توامان در كار استقرار عدالت جنسيتي و عدالت قضايي است.
گفتمان مبتني بر تبعيض جنسيتي اما، آثار و توابع و عوارض خود را به يكسان براي زنان و مردان بازتوليد ميكند، زنان با همان زبان و فرهنگ و اصولي ميانديشند كه درچارچوب اين گفتمان تكوين يافته، آنان در چارچوب همان مناسباتي گام برميدارند كه اين گفتمان مقدر كرده، پس تعجبي ندارد اگر گاه يك قاضي كه محصول بلافصل نگرش مردسالارانه است، زنان را تنها به هييت موجود فرودستي ببيند كه از قضا، ابژه جنسي نيز هست و طبيعي است كه گاه زن وكيل، محاط در ضرورتهاي محتوم همين گفتمان، زن بودن خويشتن را ابزار تحصيل مطالبات خود كند. اما بايد پذيرفت كه اين انحراف از جاده عدالت و اين پشت كردن به تقوا و پرهيز و اين پيمانشكني و اين عدول از سوگند حرفهاي، دوسويه است. بده بستان است. اين خيانت نياز به دو عامل فعال دارد. هويتي به نام وكيل خائن، تنها در تعامل با قاضياي كه نعوذبالله از جاده عدالت خارج شده باشد، تكوين مييابد وگرنه، اگر همه اغواگران جهان جمع شوند، از محضر قاضي متعهد درست پيمان و با ايمان و عادل، بيهيچ دستاوردي، از ميدان به در ميشوند. همچنانكه اگر وكيل زن بر التزام خويش به اخلاق و عدالت پاي بفشارد، كسي قادر به اغواي او نيست. پس عدالت حكم ميكند، آنگاه كه از اغواگري سخن ميگوييم، سست پيماني و بيتقوايي آنسوي ديگر را نيز ببينيم كه فيالواقع حلقه ضروري تكوين برساختهاي ناميمون به نام خيانت يا ستم است و چون زنان همواره سهم كمتري از امكانات و منابع و موقعيتهاي اجتماعي دارند و تريبونهاي رسانهها در انحصار مردان است، اينجا هم آنان را از دايره عدالت خارج نكنيم. اما مصيبت توامان زن بودن و وكيل بودن، تنها پاي نهادن به دام چنينمخاطرات و منتسب شدن به چنين اتهامات سنگيني نيست، بلكه حكايت اندوهبار نان در خون دل خويشتن زدن است.
وكالت زنان مشاركتي است داوطلبانه در كشيدن بار رنج و محروميت و تنهايي و بي پناهي و احساس مرگبار ستمديدگي موكلين. بهدوش كشيدن كوله باري از دردهاست كه شنيدنش، هم طاقت ميخواهد، چه برسد مشاركت در حمل آن. زن وكيل در مواجهه با زناني كه روبهروي او مينشينند و از ابعاد عجيب خشونتهاي خانگي ميگويند، چه دارد كه بگويد، از كدام قانون مجازات مرتكبين خشونت مبتني بر جنسيت مدد بگيرد؟
او در مقابل زن خشونت ديده كتك خورده كه از چنگ شوهر عنان از كف داده معتاد به مواد مخدر صنعتي، با يكي، دو كودك خردسال گريخته، چه امكاناتي دارد؟ او را به كدام خانه امن هدايت كند؟ چگونه از بزهديدگي مضاعف او پيشگيري كند، به كدام امنيت دلالتش كند؟
زن وكيل دوگوش شنواست، يك قلب دردمند كه در هجوم اندوهان عميق مراجعين، تاب و توان از دست داده.
دو دست خالي و افقي پيشاروي كه هردم مكلف است بر آن نقش اميد بزند وگرنه خودش و اين خيل موكلين، بايد جان به جانآفرينتسليم كنند. زن وكيل، زني است ايستاده بر آستان مقدس انسان. انساني كه گرسنگي كودك شيرخوارهاش را تاب نياورده و از داروخانه سركوچه دو قوطي شيرخشك دزديده و حال گرفتار دادگاه و محبس و نوميدي است، انساني كه عقربههاي ميزان شرافتش ميان دو پرسش سهمناك سير ميكند. اينكه به هنگام اضطرار مطلق يك مادر بيكار و تهيدست و تنها كه فرزندش گرسنه و بيمار است، دزدي مقدم است يا تنفروشي؟ سهمگينترين گزينش يك مادر. زن وكيل در مقابل خيل زنان مجرم و گناهكاري كه به اجبار مردان زندگي خويش، ناآگاهانه تن به رفتار مجرمانه دادهاند، چه دارد كه بگويد؟ او براي دختر نوجواني كه محموله مواد مخدر پدر را به زير چادر ميبرده، چه ميتواند بكند؟ او براي زناني كه عصرها پيش ميز وكالت ميايستند و ميپرسند، امشب كجا بخوابيم، چه پناهگاهي ميتواند بيافريند مگر در رويا؟ او در برابر زن شصت و پنج ساله بيماري كه همسرش يار تازه برگزيده و ميخواهد با استفاده از امكانات قانوني طلاقش دهد، چه دارد كه بگويد، وقتي كه زن ملتمسانه چنگ ميزند به اميدي كه تو قرار است بيافريني و ميگويد، من نوه دارم، عروس و داماد و آبرو دارم، قوم و خويش و كسوكار دارم، اما جايي براي رفتن ندارم، پدر و مادر ندارم، پير و مريض و خستهام، كاري كن طلاقم ندهد. تو با دستهاي خالي بيثمرت چه ميتواني بكني؟
وقتي زن جوان بهجان آمده از كتكهاي مداوم، بيوفاييهاي هر روزه، تحقيرها و توهينها و بيتوجهيها طلاق ميخواهد و تو را ناجي خويش تلقي ميكند و تو در پيشگاه دادگاه، راهي براي اثبات همه اينها نمييابي، چه داري كه بگويي؟
زن وكيل، زن اغواگر بياخلاقي نيست كه نانش را در تنور خيانت بپزد. بسياري اوقات او يك تن است كه بايد انبوهه بيسامان دردهاي يك شهر را روي شانههايش جابهجا كند و درخانه نيز، آرام كار كند تا مجال استراحت ديگران مخدوش نشود. زن وكيل مصيبت توامان زن بودن و وكيل بودن است، در زمانه عسرت.