قفسم برده به باغي و «درش باز كنيد»
سيد حسن اسلامي اردكاني
برخي از ما دوست داريم براي سرگرمي و لذت پرندهاي در قفس نگهداري كنيم. گرچه قلبا حس ميكنيم، اين كار درست نيست و خوشايند شخصي ما دليل خوبي براي نگهداري پرندگان در قفس نيست، ميكوشيم دلايلي براي كار خود دست و پا كنيم و اقدام خود را كاري معقول و حتي حيوان دوستانه قلمداد كنيم. يكي از دلايلي كه براي نگهداري پرندگان آورده ميشود آن است كه اين پرندگان به قفس عادت كردهاند، فقسزاد هستند و حتي اگر آزاد شوند، ميميرند يا طعمه ديگر حيوانات ميشوند. پس زنداني كردن آنها در قفس نوعي لطف است و بايد پرندگان زنداني سپاسگزار
ما باشند.
اما اين دليل مانند دلايل ديگر ناكارآمد است. استدلالي از اين دست، شبيه استدلال استعمارگران در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بود كه مدعي بودند اگر كشورهاي مستعمره شده را رها كنند، مردمش توان اداره خود را نخواهند داشت و كشورشان از بين خواهد رفت. پس ما از سر لطف اين استعمار را ادامه خواهيم داد تا آنها را به انسانهايي متمدن تبديل كنيم. قوت و ضعف اين دو استدلال يكسان است. از اين همانندي كه بگذريم، بببنيم اين سبك استدلال چقدر قوت دارد.
نخست آنكه اين پرنده در آغاز در قفس نبوده است و نخستين كسي كه او را در قفس انداخت، خطا كرد و ما با نگهداشتن فرزندانش در قفس، خطاي نخستين را همچنان ادامه ميدهيم. دوم آنكه ما مسوول آن هستيم خطايي را كه خودمان يا نياكانمان كردهاند، جبران كنيم، نه آنكه چون خطايي قبلا صورت گرفته است اينك نيز پيامدهاي آن را گسترش دهيم.
سوم آنكه ما مسوول نتايج منطقي افعال خودمان هستيم نه نتايج احتمالي و ناخواسته يا غيرمستقيم آن. به تعبير ديگر، من حق ندارم پرندهاي را بدون دليل موجه در قفس نگهدارم لذا بايد آزادش كنم. حال ممكن است اين پرنده پس از آزاد شدن به دليل آنكه قدرت پروازش را از كف داده است به دست گربهاي يا عقابي خورده شود اما به همان اندازه احتمال دارد كه خورده نشود. وانگهي خورده شدن پرنده نتيجه مستقيم عمل من نيست. به همين سبب من بايد پرنده را آزاد كنم و نگران پيامد احتمالي يا پنداري
آن نباشم.
چهارم آنكه به فرض چنين احتمالي را جدي بگيريم كه آزادي پرنده در شكل فعلي آن ممكن است مرگش را در پي داشته باشد اما اين دليل نميشود كه او را تا زمان مرگش در قفس نگهداريم بلكه بايد تمهيدي بينديشيم تا بتوانيم او را طي چند مرحله آماده آزادي كنيم. براي مثال مدتي او را در اتاقي رها كنيم تا توش و توان پرواز پيدا كند. سپس در محيطهاي گستردهتر او را آماده پرواز كنيم تا بتوانيم با اطمينان بيشتري آزادش كنيم. يا او را به جايي ببريم كه مثلا درختي باشد و بر درخت رهايش كنيم و مقداري آب و دانه برايش همان جا بگذاريم يا اصلا همان قفس را به جايي ببريم و مثلا بر تير بلندي نصب كنيم و درش را باز بگذاريم. آن وقت اين پرنده خودش تصميم ميگيرد كه همچنان در قفس زندگي كند يا آزادي را انتخاب خواهد كرد.
مساله آن است چنانكه گفتهاند، اگر بخواهيم كاري را انجام بدهيم «راهي» براي آن خواهيم يافت و اگر نخواهيم انجام بدهيم «بهانههايي» براي خودداري از آن خواهيم ساخت.