تام فورديس
مترجم: علي ولياللهي
ممكن است تاكنون به مايكل وودز توجه نكرده باشيد. او حتي با استانداردهاي دوچرخهسواري نيز، ورزشكار بزرگي به حساب نميآيد. اما آنچه او را شگفتانگيز ميكند، داستان زندگي اوست. اين داستان مردي است كه بارها شكست خورده اما همچنان احساس غرور ميكند و دنبال چالشهاي جديد در مسيرش ميگردد.
سال 2018. مرحله هفدهم از مسابقات دوچرخهسواري ووئلتا اسپانيا بيرحم بود. يك مسير 157 كيلومتري در مناطق كوهستاني ايالت باسك، با ميانگين شيب 11درصد كه در چهار كيلومتر پاياني به يك مسير بتني ناهموار ختم ميشد. اين يك مسير بسيار دشوار براي شركتكنندگان محسوب ميشد. مه غليظ، هم كوه و هم بسياري از تماشاچيان را در سرتاسر دنيا در خود غرق كرده بود. يك نوع شكنجه آهسته و مداوم.
در يك كيلومتر باقي مانده از مسير، وودز يكي از چهار نفر پيشتاز مسابقه بود. در فاصله 600 متري با خط پايان ديلن تولز بلژيكي براي سبقت از وودز به او حملهور شد. وودز نيز براي اينكه عقب نيفتد همراه با او استارت زد. وودز در مورد آن لحظات ميگويد: «من مصدوميتهاي زيادي داشتم. هنگامي كه براي رسيدن به خط پايان خيز برداشتم، فرضم بر اين بود كه تنها 150 متر تا پايان مسير باقي مانده. هوا بسيار مه آلود بود و تعداد زيادي از تماشاچيان اطراف جاده به چشم ميخوردند. من به خوبي نميتوانستم مسير را تشخيص دهم.» وودز ادامه ميدهد: «اما وقتي درست نگاه كردم متوجه شدم كه 500 متر تا پايان مسير مانده. نميدانستم چطور ميتوانم تا آخر دوام بياورم. همان لحظه از شدت استيصال شروع به مردن كردم.»
اينها لحظات پاياني مرحله هفدهم تور ووئلتاي اسپانيا است. يك مرد تحت فشار، با دهاني آويزان كه به سختي قادر به نگه داشتن دوچرخهاش است. فرياد طرفداران، پرچمها و بازوهايي با مشتهاي گرهكرده كه به سمت صورت دوچرخهسوار جريان دارد. يك كلاه صورتي و يك جفت جوراب زرد. تنها روشنايي در آن تاريكي ظالمانه.
«من صداي خوان مانوئل گارات مدير ورزشي تيمم را در گوشي شنيدم. خوان يك انسان و يك مدير ورزشي فوقالعاده است. او به خوبي ميدانست كه من چقدر دلم ميخواهد براي خانوادهام كاري بكنم. خوان جملهاي به من گفت كه در مسابقات قبلي هيچوقت نگفته بود. خوان در گوشي به من گفت: اين را براي خانوادهات انجام بده.»
در سپتامبر همان سال، وودز در بهترين شرايط فيزيكياش قرار داشت. او به خوبي دوران تعطيلاتش را با مسافرتهاي عالي به سراسر جهان گذرانده بود. او در اوج آمادگي به تور اسپانيا رسيده بود. با اين حال فقط اعضاي خانواده و همتيميهاي او ميدانستند كه همهچيز در حال سقوط است. چند ماه قبل، هانتر پسر وودز در حالي كه 37 هفتهاش بود، سقط شده بود.
«هم من و هم همسرم بسيار خوشحال بوديم كه بالاخره صاحب يك فرزنده شدهايم. اين اولين فرزند ما بود. ما در حال بررسي آخرين وضعيت همسرم قبل از زايمان بوديم كه متوجه شديم هانتر را از دست دادهايم. اين بسيار ويرانگر بود. اين سختترين لحظهاي بود كه من تا آن موقع تجربه كرده بودم. من پيش از آن، تجربه از دست دادن يكي از نزديكانم را نداشتم. اين مخصوصا براي همسرم خيلي سخت بود. همسرم بايد با شرايط پس از حاملگي روبرو ميشد. با همه هورمونهايي كه در بدن ترشح ميشوند و به شما ميگويند تو بايد در حال حاضر بچهاي را در آغوش داشته باشي؛ بچهاي كه وجود ندارد. من برنامههاي زيادي براي فرزندم داشتم. اما بعد از آن اتفاق نميدانستم چطور بايد با اين غم كنار بيايم. براي همين بطور كامل خودم را در تمرين و دوچرخهسواري غرق كردم. من در آن لحظات نميتوانستم فكر كنم. من عميقا صدمه ديده بودم.»
وودز مثل كسي كه در حال فرار است ركاب ميزد. او مدام برميگشت و از روي شانه پشت سرش را نگاه ميكرد. او شبيه كسي به نظر ميرسيد كه به رد پاي خودش خيره ميشود. چندين بار تا نزديكي توقف پيش رفت. آخرين 200 متر او تقريبا يك دقيقه طول كشيد. جاده بدن او را بطور كامل در اختيار گرفته بود. هنگامي كه وودز از خط پايان عبور كرد، متوجه نبود چه اتفاقي افتاده يا اينكه در حال حاضر كجاست.
او ميگويد: «تنها 45 ثانيه طول كشيد تا من همه آنچه را در ذهنم ميگذشت جمع و جور كنم و بفهمم مسابقه را برنده شدم. بدون شك اين هانتر بود كه مرا از خط پايان عبور داد. هانتر بود كه سد جلوي مرا شكست. من مدتها گريه ميكردم. هر روز گريه ميكردم. بعد از آن فقط فكر كردن در مورد هانتر بود. اينكه در نهايت چطور توانستم برنده يك تور جهاني بشوم. همسرم را صدا كردم. او به من گفت عاشقم است و من هم همين را به او گفتم. بعد فقط با هم گريه كرديم.» وودز هيچوقت يك نخبه در رشته دوچرخهسواري به حساب نيامده بود. وقتي در كانادا در حال بزرگ شدن بود، به هاكي علاقه داشت. در نوجواني متوجه شد كه براي درگيريها و تصادفهاي هاكي خيلي كوچكاندام است پس تصميم گرفت شانسش را در دووميداني امتحان كند. در دبيرستان او ركورد ملي 1500 متر را شكست و در هفتمين مسابقات جوانان پانامريكا به مقام قهرماني رسيد. آن زمان همهچيز خوب بود تا اينكه مصدوميتهاي شديد از راه رسيدند. او در 21 سالگي به شركت در المپيك نزديك شده بود اما در 24 سالگي وودز كسي بود كه به كلي از ورزش جدا به نظر ميرسيد. در آن زمان به تنهايي با پدر و مادرش در اتاوا زندگي ميكرد. بدون هيچ هدف و آيندهاي.
وودز در مورد آن زمان ميگويد: «اين شخصيت غمانگيز من بود. كسي كه توي يك فروشگاه در حال كار كردن است. يك جور زندگي در گذشته. من آرزو ميكردم كه كاش ميتوانستم مسابقه دهم و بجنگم اما قادر نبودم.»
در نهايت او تصميم ميگيرد شرايط را عوض كند. دوچرخه پدرش را قرض ميگيرد و شروع به دوچرخهسواري ميكند. ابتدا به تنهايي و سپس با جمع كوچكي از دوستانش اطراف همان فروشگاه محل كار.
«در ابتدا تصميم داشتم فقط براي تناسب اندام ورزش كنم. اما برنامهام را تغيير دادم و تصميم گرفتم به ورزش حرفهاي برگردم. اما در پاييز در جريان يك مسابقه محلي پاي من براي چندمين بار شكست. آن زمان نامزدم به من گفت شايد بهتر باشد نگاه واقعبينانهاي در مورد دوچرخهسواري داشته باشم. ما هر دو كاملا در مورد تبديل شدن من به يك دوچرخهسوار حرفهاي نااميد بوديم. اما من تصور ميكردم چون زماني در دويدن قوي بودم بايد بتوانم تبديل به يك ركابزن در سطح جهاني بشوم و به همين دليل ساده كه البته ناشي از ناداني من نسبت به حرفه دوچرخهسواري بود، توانستم اين كار را انجام دهم. اگر به قدر كافي از رشته دوچرخهسواري اطلاعات داشتم هيچوقت نميتوانستم دوچرخهسوار شوم!»
در جهان دوچرخهسواران كمي بودهاند كه از يك رشته ورزشي به دوچرخهسواري گرايش پيدا كردهاند. كساني كه به دليل سيستم قلبي عروقي بدنشان و همچنين شركت در مسابقاتي كه ثبت بهترين زمان مهم است، توانستند با دوچرخه و زنجير و چرخدنده عجين شوند. اما وودز چيزي بيشتر از عجين شدن ميخواست. او بدون دريافت پول و بدون هيچ راه ديگري براي تغيير مسير و البته بدون چيزي براي از دست دادن وارد دوچرخهسواري شد.
«از آنجايي كه من يك موتور داشتم توانستم خودم را به عنوان راهنما در جلوي ركابزنان مسابقات محلي دوچرخهسواري مشغول كنم. شما ميتوانيد چيزهاي زيادي از يك مسابقه دوچرخهسواري ياد بگيريد اگر مدام جلوي آنها حركت كنيد. من هيچ كار ديگري براي انجام نداشتم و به همين دليل خيلي زود اصول مسابقه را ياد گرفتم. من به سختي به عنوان يك دونده آموزش ديده بودم پس توانستم خودم را براي پيشرفت تحت فشار قرار دهم. تنها چيزي كه آن زمان براي من اهميت داشت عرق ريختن و عرق ريختن بود. به هيچوجه اهميتي نميدادم كه مردم در مورد من يا مهارتهاي ركابزنيام چه فكر ميكنند. من اين شانس را داشتم كه ورزشهاي زيادي را تجربه كنم براي همين حركاتم سريع شده بود. البته اين تنوع زخمهاي متنوعي هم براي من به يادگار گذاشته بود.»
قدرت يادگيري وودز بالا بود اما شيب جادهها هم زياد بود. وودز به مدت شش ماه به يك تيم ايتاليايي پيوست اما در يك مسابقه مهم به شكل بدي زمين خورد و چند جراحت عميق برداشت و چند تا از استخوانهايش شكست. بعد از آن وودز دوباره خانهنشين شد تا زماني كه تيم
Cannondale-Drapac به او پيشنهاد همكاري داد. سه سال قبل و زماني كه وودز 28 ساله بود و به سرعت به سن بازنشستگي نزديك ميشد، آنها چند بار با او تماس گرفتند، اما وودز بسيار مردد بود كه چه تصميمي ميتواند بهترين تصميم ممكن باشد. او در نهايت پيشنهاد آنها راپذيرفت. وودز در نخستين مسابقه معتبرش در جيرود ايتاليا در سال 2017، سي و هشتم شد. اين يك نتيجه نااميدكننده بود. چهار ماه بعد اما در ووئلتا اسپانيا نشان داد كه توانايي صعود به ردههاي بالاتر را دارد. نه ماه بعد وودز سي و دو ساله در مسابقات قهرماني جهان توانست عنوان سومي را تصاحب كند. سپس اولين حضور خودش را در مسابقات معتبر توردوفرانس تجربه كرد.
«من اعتقاد زيادي به تلاش براي بهبود وضعيت دارم. كليد رها شدن از زندگي حقيرانه تنها تلاش است. در كانادا وقتي شما ميگوييد دوچرخهسوار هستيد از شما ميپرسند آيا در يك تور مهم شركت كردهاي و نتيجه گرفتهاي؟ اگر جوابتان منفي باشد به اين معناست كه شما دوچرخهسوار حرفهاي نيستيد. پس من تصميم گرفتم يك دوچرخهسوار حرفهاي شوم. من در اين رشته هر روز در حال بهتر شدنم و سعي ميكنم بطور مداوم خودم را به چالش بكشم.»
منبع: BBC SPORT