با تعطيلي گروههاي نمايشي در كارگاه نمايش و خروج آنها از رپرتوارهاي اجرايي، آن مجموعه نمايش از هم پاشيد. آن هنگام گروهها، در اجراهاي خود، تنوع كاري داشتند، گروهي چون بيژن مفيد يا اسماعيل خلج و ... اجراهاي تئاتر سنتي داشتند و گروههايي چون بانيپال بابلا و... اجراهاي تئاتر نوين و گاه حتي پسانوين داشتند.
اسماعيل خلج، ژيان، رضا رويگري و... با تعطيلي صحنههاي نمايشي، به هنرهاي ديگر چون سينما و تلويزيون و موسيقي روي آوردند و ديگران چون بانيپال بابلا، جلاي وطن كرده، در غربت خاموش شدند.
در اين ميان بودند آدمهايي كه شيفته تئاتر و دنياي نمايش بودند و اين دوري از صحنه آنها را تا مرز افسردگي كشاند. تني چند از پاي ننشسته و در دورههاي ميهماني كه در شبهاي موشكباران تهران داشته، تمرين كرده و جسته گريخته، تكههايي از اجراهاي نمايشي در خانهها را دنبال ميكردند. گزينش آنها اختياري بود و جسته گريخته از نمايشهاي گوناگون، وام ميگرفتند. از بخت حادثه، در همان دهه شصت پي بردم خسرو شايسته و همسرش ميترا قمصري، كارگردان و بازيگر در همسايگي ما، در يك مجموعه مسكوني در غرب تهران بودند.
دورهها كه در خانه آنها ميافتاد اين بخت را داشتم كه شاهد اين تمرينها و اجراها باشم. جز اين دو، آتيلا پسياني، مهوش افشارپناه، پرويز پورحسيني و اسماعيل پوررضا، احمد آرام هم گاه به گاه بودند. اجراها متنوع بود: از هر آنچه پيشتر داشتند يا اجراهاي تازه و نوين بود.
در اين جمع، جسته گريخته، آدمهاي نمايشي ديگر ميآمدند و ميرفتند. خاطرم هست خواهران خردمند، آهو و گيسو هم بودند، رضا رويگري هم بود كه گاه براي تنوع و نفسي چاق كردن، زير آواز هم ميزد و چه خوش ميخواند.
تهيه «ترك»هايي براي آلبومهاي كاست كه هر از چند بار، در ميآمد، از همين جمع شكل ميگرفت. كاستهاي رسانه كه حال و هوايي سياسي و فرهنگي داشت يا «دفتر عشق»، مجموعهاي به تمامي فرهنگي و هنري، از اين خانه جان گرفت. اين اجراهاي خانه- نمايش بود تا آنكه آدمهايي از آن جمع رفتند و عطاي نمايش را به لقايش بخشيدند.
نخستين مسافران آن سوي ينگه دنيا و سرگردانان آن سامان، «بانيپال بابلا» بود. بعد از آن، خسرو شايسته و همسرش ميترا قمصري تا به نيويورك شتافتند. از دنياي تئاتر گريخته و به دنياي پرشتاب فستفود روي آوردند. آنجا، گاه به گاه، بچههاي تئاتري را ميديدند و با روياي ديروزهاي تئاتر در ايران سر ميكردند. احمد آرام به جنوب رفت و در شيراز و بعد بوشهر در دنياي ادبيات غرق شد.
آتيلا پسياني، پرويز پورحسيني، دل از دنياي نمايشي كندند و سينما و تلويزيون را گريزگاه و پناهي، هرچند زودگذر يافتند.
رضا رويگري هم و مهوش افشارپناه هم. «بانيپال بابلا» بر اثر يك تصادف رانندگي، در نيويورك به چند صد هزار دلاري رسيد و جسته گريخته، جدا از دنياي فستفود، تلاشهايي را براي زنده كردن و گردآوردن ياران شيفته پيشين در تئاتر دنبال كرد كه البته هيابانگ هنر نيويورك، آنها را بلعيد.
تني چند از آنها گريخته از دنياي تئاتر سوختند و تعدادي با هر رنج و دردي بود، دنياي هنرهاي نمايشي را رها نكردند.
آنچه در آن جمعها، از كارگاه نمايش و دنياي تئاتر ديروز ستودني بود، زنده كردن خود و تكههايي از اجراهاي نمايشي در خانه نمايش بود.
خود را زنده به نفس و دم دنياي نمايش ميديدند. نفس در نفس بازيهاي صحنه .... و چنين شد كه بسياري تاب دل كندن از صحنه و گرد و خاك صحنه را نياوردند. خاك صحنه، پركشش است، آدمي را به خود ميكشد.