زاهد يا ديوانه؟
رضا احساني
مقايسه بين اديبان بزرگ، يكي از سالمترين تفريحات ممكن براي پر كردن اوقات فراغت است. درست مثل ماجراي سعدي و حافظ در ايران خودمان، هيچكس متر و معيار و شاخص دقيقي نميتواند به دست بدهد كه طبق آن بتوانيم بگوييم كدام يكي مهمتر و شاعرتر است. با اين حال هر كسي براي خودش يك قضاوت شخصي دارد كه چه بسا اگر با كس ديگري درميان گذاشته شود، همان نكتهاي كه دليل قوت دانسته ميشود به نقطه ضعف تعبير ميشود و شايد هم برعكس. اين وضعيت در ساير كشورهاي دنيا هم برقرار است و از جمله مقايسه بين غولهاي رمان، لئو تولستوي و فئودور داستايوسكي يكي از مشهورترين نمونههاست. گروهي آن، گروهي اين پسندند.
گاندي، مارتين لوتر كينگ، آيزايا برلين، جورج كلوني، ماريو وارگاس يوسا و اغلب مردم روسيه معتقدند تولستوي بزرگترين رماننويسي است كه تاريخ به خود ديده، در عوض آلبر كامو، فرانتس كافكا، ژان پل سارتر، فردريش نيچه و اينشتين، طرفدار سرسخت داستايوسكي هستند (او در وطن خودش چندان محبوب نيست و از تورگنيف تا ناباكوف همه از او متنفر بودند).
نظرسنجيهاي متعدد رسانهاي و اينترنتي هم با موضوع «تولستوي بهتر است يا داستايوسكي؟» برگزار شده كه اغلب به نفع تولستوي تمام شده است.
اگر شما تا حالا موضع مشخصي در اين دعواي ادبي نداشتيد، براي شروع خوب است اينها را بدانيد: هر دو غول در دهه ۱۸۲۰ متولد شدند، اما برخلاف تصور داستايوسكي از تولستوي بزرگتر بوده (آن هم هفت سال). داستايوسكي در نوشتن هم پيشكسوت بوده (اولين كتابش «بيچارگان»
6 سال زودتر از اولين كتاب تولستوي، «خاطرات كودكي» چاپ شد كه طبيعتا اثر خيلي مهمتر و موفقتري هم بود). تعداد رمانها و داستانهاي داستايوسكي تقريبا دو برابر آثار تولستوي است، در عوض تيراژ و فروش كارهاي تولستوي، در همه زبانها بيشتر است و در حالي كه در مورد اينكه كدام اثر داستايوسكي شاهكارش است اتفاق نظري نيست، توي اغلب نظرسنجيها براي انتخاب بهترين يا top ten كتابها، «آنا كارنينا» و «جنگ و صلح» رتبههاي خيلي بالاتري از آثار داستايوسكي ميآورند. البته كه در شهرت تولستوي، عمر طولانيتر او (۲۹ سال بعد از داستايوسكي درگذشت) و مهمتر از آن، فعاليتهاي اجتماعياش هم موثر است.
تولستوي، مردي پايبند اصول، بابرنامه، داراي شخصيتي قوي، خشن و گياهخوار بود. در عوض داستايوسكي ضعيفالنفس، معتاد به قمار، مهربان، هميشه مريض، مصروع و دمدميمزاج بود. تولستوي عقيده داشت دنياي غرب رو به انحطاط است و «عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي»، داستايوسكي اما در تمام عمر آرزوي سفر به اروپا را داشت. تولستوي از طرف مادري شاهزاده و جزو اشراف بود، لقب «كنت» داشت و خودش ارباب به حساب ميآمد، هر چند كشاورزهايي كه روي املاكش كار ميكردند حسابي او را دوست داشتند و خودش براي بچههاي آنها مدرسه ساخته بود و به آنها سواد ياد ميداد و در آثارش به نظام ارباب-رعيتي حاكم در روسيه آن زمان حمله ميكرد. در عوض داستايوسكي فقير و هميشه مقروض بود و چون يكبار بر اثر انتقادهايش از اوضاع اجتماعي، سر از سيبري درآورد و با كلي متن و شعر در ستايش تزار، توانست عفو بگيرد، اين بود كه ديگر تا آخر عمر از سيستم حمايت كرد. براي همين هم بعدا و در زمان انقلاب سرخ، تولستوي همچنان نور چشم باقي ماند. تولستوي براي نگارش آثارش حسابي وقت داشت (۱۴۰۰صفحه «جنگ و صلح» را هفت بار پاكنويس كرد) ولي داستايوسكي مجبور بود سريع بنويسد تا خودش و خانوادهاش گرسنگي نكشند («قمارباز» را ۲۶ روزه نوشته، آن هم در حالي كه همزمان داشت «جنايت و مكافات» را هم پيش ميبرد). شايد براي همين باشد كه تولستوي در آثارش شخصيتهاي متعددي را در طول يك دوره تاريخي طولاني تصوير ميكند، ولي كاراكترهاي داستانهاي داستايوسكي كم و پيچيده هستند و ماجراهايشان در مدت كوتاهي به سرانجام ميرسد. شخصيتهاي آثار اين دو نفر، شبيه خودشان هستند: اشراف شهرستاننشين كه هزار جور سوال فلسفي در ذهنشان دارند، در مقابل جوانهاي شهري فقير و بيچاره. تولستوي به قهرمانهايش اجازه كوچكترين لغزشي نميدهد، چه رسد به آنچه آنا كارنينا كرد و به خاطرش مستحق بدترين مكافاتها يعني انداختن خود زير قطار شد. اما در آثار داستايوسكي، شخصيتها بدترين جنايتها را مرتكب ميشوند، ولي ته تهش چيزهاي مثبتي در وجودشان هست كه باعث ميشود بعد از كلي رنج و مرارت، رستگار شوند. فرويد ميگفت كتابهاي داستايوسكي كلاس درس روانشناسي هستند و البته خودش طاقت خواندن رمانهاي داستايوسكي را تا آخر نداشت.
اين دو غول ادبي درباره آثار همديگر نظر خيلي مثبتي داشتند. تولستوي از «جنايت و مكافات» و «برادران كارامازوف» تمجيد كرده و داستايوسكي از «آنا كارنينا» به عنوان بهترين داستاني كه خوانده است، اسم آورده. هردوتايشان هم آنتون چخوف را دوست داشتند و به نوعي تنها چهره ادبي بود كه هر دو نفر سرش اجماع داشتند. اين دو غول ريشو، با وجود همزماني هرگز همديگر را نديدند كه باتوجه به اخلاق گندي كه داشتند، بهترين كار ممكن هم همين بود. تولستوي قبلا خدمت ايوان تورگنيف رسيده بود و با اينكه ابتدا شيفته تورگنيف بود، اما عاقبت كارشان به زد و خورد فيزيكي هم رسيده بود. داستايوسكي
هر چند زور دستش به اين اندازه نبود، اما درباره او هم نوشتهاند كه هر كسي را هر قدر بيشتر ميديد، بيشتر با هم جر و بحثشان ميشد و بيشتر متلك بار هم ميكردند؛ يك چنين وضعيتي.