احمد دهقان را ميتوان يكي از جديترين نويسندگان در حوزه ادبيات جنگ به حساب آورد. نويسندهاي جستوگوگر كه سالهاست در اين زمينه به خلق اثر ميپردازد. دهقان از جمله نويسندگاني است كه در نوشتن از جنگ به چارچوبي خاص پايبند نيست و اعتقاد دارد ادبيات جنگ هم مانند شاخههاي ديگر ادبيات نياز به رشد و نمو بيشتر در قالب نوآوريهاي ادبي دارد. گفتوگوي حاضر به مناسبت تازهترين مجموعه داستانش يعني«جشن جنگ» انجام شده است.
در مواجهه اوليه با مجموعه داستان «جشن جنگ» به اين نتيجه ميرسيم كه ظاهرا نگاه به اين ژانر از ادبيات داستاني ديگر نميتواند نگاهي مناسبتي باشد و ما فقط در ايام هفته جنگ يا مثلا سالروز آزادي خرمشهر يادمان بيفتد كه چنين رويكردي هم در ادبيات داريم. طي سالهاي گذشته جرقههايي در ادبيات جنگ ايجاد شده كه وجه ماندگاري آن را بيشتر ميكند و اتفاقا بخش عمدهاي از اين جهش اميدواركننده توسط خود شما ايجاد شده. منظورم مجموعه داستان «من قاتل پسرتان هستم» و مجموعه تازهتان يعني «جشن جنگ» است. اين جابهجايي ذهنيت در ادبيات جنگ چرا و چگونه اتفاق افتاده و چگونه بايد پروبال پيدا كند؟
ببينيد! ادبيات در هر كشوري كمكم به بلوغ ميرسد و رشد ادبي در هيچ جاي جهان نميتواند با دوپينگ اتفاق بيفتد. وقتي به تاريخ ادبيات يك كشور نگاه ميكنيم، ميبينيم ادبياتشان به پشتوانه گذشتگانشان توانسته رشد كند و ادامه داشته باشد. مثلا ادبيات امريكاي لاتين، با پشتوانه بوميگرايي و زبانهاي اروپايي همچون اسپانيولي يا پرتغالي است كه توانسته عالمگير شود. در كشور ما هم همين اتفاق در حال وقوع است. ما هم مانند تجربيات جهاني نميتوانيم در اين زمينه دوپينگي عمل كنيم و درست برعكس ذهنيت بعضيها كه گمان ميكنند با دوپينگ در حوزه فرهنگ و ادب ميشود پيشرفت كرد (و به قول يكيشان، ادبيات جهان و گذشته را راهي زبالهدان تاريخ كرد!) بايد با پشتوانه ادبي گذشته پيش رفت. ادبيات جنگ بعد از چهار دهه آرام آرام دارد به بلوغ ميرسد و اين بلوغ دارد در بستر ادبيات داستاني اعم از داستان كوتاه و رمان اتفاق ميافتد و در اين ميان، جريانهاي شبهادبي كه اتفاقا به شدت هم تبليغ ميشوند، از اين دايره بيرونند. نويسندگان استخوانداري كه در اين زمينه قلم زدهاند و ميزنند، قدم در عرصه «وجود داشتن» و «نمود داشتن» گذاشتهاند. پشتوانه ادبي اين چهار دهه و قبل از آن، توانسته ادبيات جنگ را به مخاطبان معرفي كند و همگام با ادبيات كشورمان به شكل كلي آن پيش برود.
برگرديم به مجموعه تازه شما يعني «جشن جنگ»؛ حقيقتش اين است كه خود داستان «جشن جنگ» به خودي خود ميتواند مو بر تن آدم راست كند. من تاكنون داستاني با اين پيچيدگي روايتي و در عين حال لذتبخش در حوزه ادبيات جنگ نخوانده بودم. داستاني كه هم خشونت را نفي ميكند و هم خشونتگريزي فردي كه سالها در جنگ حضور داشته. ميشود از زواياي گوناگون به اين داستان نگاه كرد، اما دوست دارم اول از زبان خودتان درباره چگونگي نوشتن اين اثر بپرسم.
روايت اين داستان بر اساس شرح كلي يك پرفورمنس است كه در يك زيرزمين اجرا ميشود. داستان جنگ داستاني است كه بايد لايههاي مختلف داشته باشد. توجه به همين زيرساختها و لايههاست كه داستان جنگ را خواندني و جذاب و تفكرآميز ميكند. هزار بار گفته شده كه جنگها به خودي خود هيچ نمود خوشايندي ندارند و همه جنگها با كشت و كشتار و ويراني همراه هستند؛ اما در اين ميان جوانههايي كه در خلال اتفاقات يك جنگ سر برميآورند، زيبا هستند. در پرفورمنسي كه شاهدش هستيم، همه آدمها در حال نمايش دادن ذات واقعي خودشان هستند و جنگ را به مثابه يك شوخي و به مثابه يك جشن ميبينند. در ابتدا، از زبان يكي از شخصيتها ميخوانيم كه جنگ و جشن شباهت زيادي به هم دارند. در اين داستان، همه تماشاگران به سمت سياووش كه چهرهاش را پوشانده، تير سربي مياندازند و موقعي تيراندازي را قطع ميكنند كه سياوش چهرهاش را نشان ميدهد. همانجاست كه او خطاب به جماعت سرخوش كه تيراندازي را قطع كردهاند، ميگويد: «چون مرا شناختيد نزديد؟ ولي مگر من با آن كسي كه نميشناختيد، چه فرقي داشتم؟» ما آدمها اگر همديگر را بشناسيم، مهربانتر ميشويم و به روي هم تير نمياندازيم. همچنانكه تنها كسي كه حاضر نيست در اين جشن شركت كند، كسي است كه جنگ واقعي را با چشمهاي خودش ديده؛ لحظهها و روزها و شبهاي جنگ در ياد و خاطره او باقي مانده و با همان كابوسها در حال دست و پنجه نرم كردن است. من به اين زاويه از جنگ علاقه دارم كه گاه بنشينيم درباره تكتك لحظهها و درباره ذات خود جنگ گفتوگو كنيم و ببينيم كه ذات جنگ عميقتر از اين حرفهاي روزمره و دمدستي است و بدون شك جديترين اتفاقي است كه در زندگي بشر افتاده. اما متاسفانه جنگ هم مانند جشن ارزيابي ميشود؛ با همان بريز و بپاش و با همان هياهو و با همان آداب و شكوه و فخر فروختن.
يكي ديگر از داستانهايي كه مجبورم كرد دوباره بخوانمش، داستان تكاندهنده «بوي كافور و گلاب» بود. حقيقتي را كه در اين داستان نهفته است، سالها شاهديم و خودمان را به عمد به نديدن زدهايم. داستان شرح يك ماجرا از شهيدان گمنام است و دردمندي داستان در اين است كه بعضيها در اين راه دست به دلالبازي و كاسبكاري ميزنند و بدون هيچ انديشهاي از جنگ و اهدافش به فكر مالاندوزياند. من فكر ميكنم كه نويسندهاي مانند احمد دهقان ديگر كارد به استخوانش رسيده و در ادبيات جنگ به مواردي ميپردازد كه تاكنون مسكوت مانده. جرقههاي اوليه نوشتن اين داستان بر اساس واقعيت است يا صرفا يك ماجراي تخيلي؟
من داستان مورد اشاره شما را كه درباره بازگشت استخوانهاي شهداي گمنام است و بعضيها دارند با آنها كاسبي ميكنند، با داستان ديگري در همين مجموعه به نام «نشانه» كامل ميدانم. در داستان نشانه، با آدمهايي روبهرو هستيم كه در جنگ حضور داشتهاند و سالها بعد از جنگ رفتهاند دنبال پيدا كردن استخوانهاي رفقايشان. اين داستان، كانالي را توصيف ميكند كه تعداد زيادي از رزمندگان در آن به شهادت رسيدهاند. كساني كه به دنبال بقاياي دوستانشان هستند، پس از روزها تفحص در رملها و شنزارهاي جنوب و در آن كانال، تنها چيزي كه پيدا ميكنند يك چفيه از دوران جنگ متعلق به يكيشان است و قصد دارند اين چفيه را به عنوان گرانبهاترين و مهمترين يادگار جنگشان حفظ كنند. آنها در راه بازگشت به مقرشان هستند كه چفيه سيساله آرام آرام پودر ميشود و زماني كه به مقر ميرسند، ديگر چيزي از آن چفيه باقي نمانده. اين سطر آخر همان داستان است: «همهمان ميخواستيم اين يادگاري را نگه داريم و همه تلاشمان را كرديم، ولي تا به مقر برسيم، همهاش ريز ريز و خاك شد و ريخت زمين. انگار خاطرهاي بود كه ديگر نبود، حتي نشانههايش!» اين يك وجه از جنگ است، از نگاه كساني كه در جنگ بودهاند. نگاه ديگرش هم بوي كافور و گلاب است كه يكي دارد علنا با پيكر همين آدمهايي كه در كانال جا ماندهاند، كاسبي ميكند. يادتان هست كه پشت تلفن چه ميگويد: «دارم، اما هر كدامشان يك چيزي كم دارند. جنسم جور نيست. هفته بعد يك پارتي جديد برايم ميرسد. تو راهه. اما اگر كارت عجلهاي است، دو تا برايت ميگذارم كنار، يك نفر را بفرست ببرد... اصلا حرفش را هم نزن. راه ندارد به جان تو. يعني نيست كه بيشتر بدهم. مشتري زياد است به جان عزيزت.» قصد من اين است كه نشان بدهم، كساني با لذت به دنبال خاطراتي مربوط به سيسال قبل هستند و آنچه از آن خاطرات باقي مانده، همان جنگ واقعي است. يعني رفاقتها و صميميتهايي كه داشتهاند و دست در دست هم رفتهاند كه از وطنشان دفاع كنند. اما در مقابل آدمهايي هستند كه راهي جز كاسبي در اين زمينه پيدا نكردهاند و با سوءاستفاده از رنجهاي ديگران، در حال تاخت و تاز هستند. حرف من اين است كه ديدن ادبيات جنگ فقط با تكيه بر داستان «نشانه» نوعي غلط ديدن ادبيات جنگ است و با لحاظ كردن داستان «بويكافور و گلاب» است كه ميتوانيم به فهمي درست در اين زمينه برسيم. متاسفانه اين نوع كاسبي در زير پوست جامعه ما جريان ندارد، بلكه در بدنه جامعه در حال وقوع است. من به عنوان نويسنده، بايد اين را ببينم و اگر نبينم، گويي چشمانم را بستهام و هيچ حقيقتي را نميخواهم ببينم.
در اغلب كارهاي شما، خصوصا در مجموعه «جشن جنگ»، با شخصيتهايي طرفيم كه هيچ ادعايي مبني بر توجه جامعه ندارند و انگار پذيرفتهاند كه مانند افراد بازگشته از جنگ در داستان«بازگشت» به نديده شدن عادت كنند. اين نوع نگاه شايد برخاسته از ذهنيتي باشد كه سالها به عنوان يك رزمنده در وجود شما نهادينه شده، در حالي كه شخصيتها بايد در پي احقاق حق خود و شرح رشادتهاي خود باشند. گاهي فكر ميكنم شخصيتهاي داستاني شما، توسط خودتان مهار ميشوند كه خيلي چيزها را نگويند و با همان بزرگمنشي حضور در جنگ با آن رفتار كنند؛ اين برداشت من درست است؟
ببينيد! جنگهاي مختلف در سراسر دنيا، شباهتهاي فراواني با همديگر دارند: در همه جنگها دو طرف شليك ميكنند كه ديگري را بكشند. اما در كنار همه اين شباهتها، وجوه افتراقي هم وجود دارد كه بعضي از جنگها را شاخص ميكند. ممكن است جنگ ما با جنگهاي ديگر شباهتهاي فراواني داشته باشد، اما زماني كه گوشههايي از آن را بالا ميزنيم، خيلي واضح به تفاوتها پي ميبريم. قرار اين جنگ بر دفاع بوده و داوطلبانه جنگيدن. در اين جنگ با جوانان و نوجواناني مواجهيم كه حتي بدون اجازه پدر و مادر خود در جنگ حضور پيدا كردهاند، چون از ته دل ميخواستهاند در اين جنگ حضور داشته باشند. عمده رزمندگاني كه به جبههها رفتهاند، قرارشان اين نبوده كه سرباز روبهروي خودشان را بكشند و به اين موضوع افتخار هم نكردهاند. اگر كتابهاي خاطرهاي كه از جنگ منتشر شده را خوانده باشيد، متوجه ميشويد كه هيچ كس به جنگ افتخار نميكند كه كسي را كشته است. اين جنگ، جنگي شرقي بود كه پس از يك انقلاب بزرگ رخ داد و اين جنگ شرقي با عرفان شرقي و باورهاي شرقي درهم آميخته و توانسته جنگي پديد بياورد كه ميتوانيم وجوه تمايزي زيادي بين آن و جنگهاي ديگر جهان پيدا كنيم. يك محقق فرانسوي گفته با خواندن كتابهاي خاطرات رزمندگان ايراني احساس ميكنم كه رزمندگان ايراني در خلال جنگ و پيشرويها و پسرويها، نه براي كشتن دشمن بلكه براي رسيدن به خانقاه شرقي خود تلاش ميكنند. اين همان وجه تمايزي است كه به آن اشاره كردم. وجه تمايزي كه باعث ميشود كسي به دنبال سركشي كردن و به دنبال حقخواهي نباشد. اما حقيقتي كه وجود دارد، اين است كه رزمنده واقعي هيچگاه به دنبال حقخواهي نبوده؛ بلكه كساني به دنبال غنيمتخواهي بودهاند كه كمترين نقش را در جنگ داشتهاند و من در «بوي كافور وگلاب» ميخواهم بر اينها بتازم. كساني كه كمترين نقش را داشتهاند و به دنبال بزرگترين و درشتترين غنيمت بودهاند و هستند.
در حوزه ادبيات جنگ جهان، در كنار ادبيات جنگ شاهد ژانر ديگري به نام داستان «ضدجنگ» هم هستيم. البته شما به درستي به تفاوتها اشاره كرديد و خود من هم اعتقاد دارم جنگ ما از نوع جنگهايي نبود كه بتوانيم چيزي بر ضدش بنويسيم. پرسش من اين است كه چگونه ميتوان به دستاوردي در ادبيات داستاني رسيد كه هم بتواند حرمت جنگ از اين جنس را نگه دارد و هم رويه ديگر جنگ را هم بنويسيم و بتوانيم صد سال ديگر افتخار كنيم كه جنگيدهايم، اما جنگطلب نبوده و نيستيم؟
در دنيا ادبيات جنگ داريم و ادبيات ضدجنگ زيرشاخهاي از اين نوع ادبيات است؛ با نشانهها و مشخصات خاص خودش. اينكه ما چگونه ميتوانيم ادبيات جنگ واقعي داشته باشيم، خود به خود دارد اتفاق ميافتد. اغلب نويسندگان ما به دنبال نوشتن پيرامون جنگ هستند. چه نويسندگان قديمي و چه جواناني كه حتي پس از پايان جنگ متولد شدهاند، در حال توليد ادبي در اين زمينه هستند. اين نشان ميدهد كه موضوع جنگ و سوژه بزرگي به نام جنگ در كشور ما آنقدر ديدني و جذاب است و آنقدر حرف در درونش نهفته كه قابليت نوشتن در حال و آينده را دارد. هماكنون فضايي پيش آمده كه ادبيات جنگ طيف مختلفي از نويسندگان را به دنبال خودش ميكشاند. وجه تفكرآميز بودن و جذاب جنگ باعث شده كه نگاه بسياري از اهل ادب به سويش روانه شود. مهم اين است كه هر نويسندهاي، با هر نوع نگاهي كه به جنگ دارد، بتواند بدون هيچ محدوديتي بنويسد؛ چون اين مساله به هر شكل به غناي ژانري به نام ادبيات جنگ كمك خواهد كرد. اين همگاني نوشتن درباره جنگ نشان ميدهد كه هر كسي از ظن خود تلاش دارد برگي به اين درخت اضافه كند كه به خودي خود باعث فربه و تناور شدن هر چه بيشتر آن خواهد شد. واقعيت اين است كه اگر ما بخواهيم شانه به شانه ادبيات جنگ در جهان حركت كنيم، لازمهاش اين است كه در درجه نخست ادبياتي قابل توجه از جنگ در كشورمان رشد و نمو داشته باشد و بزرگ شود و خواندني باشد. اين اتفاق خوشبختانه در حال افتادن است و شك ندارم كه ما ميتوانيم ادبيات جنگمان را به دنيا معرفي كنيم. در كنار همه اين حرفها، من باز هم به وجه رنگارنگي ادبيات جنگ تاكيد ميكنم و معتقدم كه ادبيات جنگ همانطور كه مثلا در قالب ضدجنگ در آلمان مطرح است و در كشورهاي ديگري چون ژاپن، امريكا، كره، ويتنام و... داراي كاركردها و اشكال ديگري است، ادبيات جنگ ما هم ميتواند با نگاه منحصربهفردي كه دارد، خود را به جهان معرفي كند. به گمان من اين نوع نگاه اشراقي ميتواند به عنوان وجه تمايز نمود پيدا كند كه تفاوت زيادي با جنگهاي ديگر كشورها دارد.
در تاييد صحبتهاي شما، من هم بارها در خلال مجموعه داستانهايي كه به دستم ميرسد، شاهد بودهام كه حداقل يك داستان از يك مجموعه، مستقيم يا غيرمستقيم به مساله جنگ مرتبط است. داستانهايي نوشته شده كه در شكل ظاهر داستانهايي اجتماعي هستند، اما با كمي دقت متوجه ميشويم كه بسياري از رويدادهاي داستاني، سالها پس از پايان جنگ به گونهاي سنجاق شده به اين اتفاق هستند كه البته بايد آن را به فال نيك گرفت. پرسش بعدي من اين است كه با وضعيت خوب ادبيات جنگ و اقبالي كه هماكنون دارد، چگونه بايد شائبه دولتي بودن اين ژانر را كمرنگتر كنيم و غنايش را پررنگتر؟ به نظر شما ميشود ادبياتي از جنگ داشته باشيم كه در آينده بتوانيم بر موج آن سوار شويم و پز بدهيم كه مثلا پنجاه سال از دل يك جنگ هشتساله آثار ادبي توليد ميكنيم؟
ادبيات جنگ (داستان و رمان منظورم است) دارد گسترش پيدا ميكند و در بين همه نويسندگان هم جا بازكرده. نويسنده واقعي كسي است كه ادبيات خلق ميكند و رونويسي نميكند از واقعيت. كساني كه دارند ادبيات خلق ميكنند، دارند درباره جنگ هم مينويسند و اين نشان ميدهد كه نمودهاي جنگ هنوز در كشور وجود دارد. به قول هاينريش بل تا زماني كه از زخمي خون ميچكد، ميتوان از جنگ نوشت. ما هنوز داريم در شهرها و روستاهايمان بخشي از جنگ را ميبينيم و همين موضوع است كه نويسندگان جوان را راغب ميكند دربارهاش بنويسند. نكته دوم اين است كه ادبيات جنگ هم ميتواند مانند ديگر ژانرها تفكربرانگيز باشد و قابليت آن را دارد كه با دانش ادبي پيشينيان ما در هم بياميزد و نگاه تازهاي را به ادبيات و مخاطبان پيشنهاد كند. اما در كنار اينها معضلاتي هم وجود دارد كه ادبيات جنگ را به شدت تهديد ميكند. شما ميگوييد دولتي، من ميگويم شبهادبيات كه از سوي نهادهاي مزاحم فرهنگي توليد ميشوند. اين شبهادبيات، نه تنها ادبيات جنگ بلكه تمام ادبيات داستاني را تهديد ميكند. ادبيات جنگ را چيزي به نام شبهادبيات جنگ دارد، خفه ميكند. اين جريان ظاهرا قصد دارد كه ادبيات واقعي را روانه اتاق گاز و اتاق مرگ كند. شبهخاطراتي داستانمانند كه نه داستانند و نه خاطره، در حال گسترش هستند، آن هم با تبليغات فراوان. به نظر من اينها راستهاي دروغين هستند درباره جنگ و ادبيات جنگ. شايد تصور اين باشد كه كتابهاي خاطرات، كتابهايي ادبي هستند و بايد با نگاه ادبي به آنها نگاه شود؛ در حالي كه اين نوع كتابها جنس اصل نيستند (نه خاطرهاند كه بويي از واقعيت برده باشند و نه داستانند) و به همين دليل محكوم به فراموشي در آيندهاي نزديكند. ادبيات واقعي است كه ميتواند بماند و آيندگان آن را بخوانند و لذت ببرند.
البته دوستان توجيهشان اين است كه اين نوع خاطرات ميتواند دستمايه خوبي براي نوشته شدن داستانها و رمانهاي خوب باشد. شما قبول نداريد؟
پس چرا تاكنون چنين چيزي اتفاق نيفتاده و داستان و رماني بر اساس صدها و هزاران كتاب از اين دست نوشته نشده و حتي فيلمي كوتاه هم توليد نشده؟ دليلش اين است كه اين داستانوارهها را نميتوان در هيچ چارچوب ادبي قرار داد؛ چون تا جايي كه ممكن بوده با كلمات بازي شده تا كتاب قطورتر شود. كتاب قطوري كه نه تخيل دارد و نه از واقعيت چيزي ميتوان در آن يافت. شما در بررسي چند كتاب از اين دست متوجه ميشويد كه هيچ خاطرهاي دوخطي در آنها وجود ندارد و آكنده از كليگويي و پرگويي و تخيل خام و دمدستي هستند. در حالي كه خاطرات جنگي در جهان در حد دو تا سه جمله خلاصه ميشوند و همان دو خط گسترش پيدا ميكند و فيلم و رمان ميشود. من در جايي گفتم كه بايد از «ر-اعتمادي» تجليل كنند؛ چون بخش عمدهاي از كتابسازيها در اين زمينه، مرهون همان احساسينويسيهاي اين نويسنده است. اگر كتابهاي ر- اعتمادي براي هميشه در ادبيات ما باقي ماند، كتابهاي خاطرات اينچنيني هم اين اقبال را خواهند داشت و ماندگار خواهند شد. تاريخ نشان داده كه فقط ادبيات ماندني است؛ باقي هياهو براي هيچ است.