جاي خالي بابل در فوتبال ايران
پريسا ناظريان
سال گذشته، هيجانانگيزترين اتفاقات ليگ يك، حول محور صعود تيمهاي مازندراني به ليگ برتر ميچرخيد.
خونهبهخونه بابل و نساجي قائمشهر، ايستادگاني بر غيرت و شور و عشق، در حال هديه دادن همان چيزي به فوتبال ايران بودند كه جاي خالياش را امكان كتمان نبود: ريشهاي از مازندران. با وجود تمام حوادثي كه در هفته آخر ليگ آزادگان رخ داد، شيريني حضور تيمي از مازندران، هنرنمايي بازيكناني از بازيكنسازترين استان ايران و ابراز عشقي از عاشقترين مردمان، غيرقابل انكار به نظر ميرسيد؛ نساجي از دار و دسته فجرسپاسيها، برق شيرازها، ملوان انزليها و مس كرمانها با قلبي كه بيشتر از هر چيز با عشق پر شده بود پا به سطح اول ليگ ايران گذاشت.
بعد از صعود نساجي، فوتبال بيش از هر وقت ديگر در رسانهها و مجامع عمومي قدرتنمايي ميكرد؛ آنها كه كوچكترين اطلاعاتي از فوتبال نداشتند با اشك مازندرانيها اشك ريختند، انسانهايي از جنوب ايران پا به پاي مردمان شمال ذوق ميكردند و دوباره فوتبال باعث شده بود تفاوت لهجه و رنگ و فرهنگ و دين و زبان، براي لحظاتي فراموش شود و همه و همه و همه از اينكه حالا ليگ برتر ما، غيرت مازندران را در آغوش خود ميديد، خوشحال باشند.
در ليگ يك، خونه به خونه و نساجي، رقابتي از جنس يك شهر؛ دربيها در نگاه اول يك بازي معمولي همانند ساير بازيها هستند ولي براي تبديل ايندست مسابقهها به ماندگارترين ديدارها، افزودن مقداري حساسيت كافي است. چيزي كه طرفدار به دربي ميدهد همين است؛ فريادهايي از اعماق وجود، تشويقهايي از سر عشق و حمايتهايي ابدي! با اين تفسير دربي مازندران به راحتي در ميان حساسترين و هيجانانگيزترين دربيهاي ايران قرار گرفت؛ آنچه مخاطب را از ليگ يك ايران دور نگه ميداشت حالا به وفور يافت ميشد: هيجانهايي با چاشني تعصب.
اين دو تيم، نمايندگان شايستهاي براي مازندران بودند و هميشه در دسته بارزترين مثالها براي غيرت و عشق، قرار ميگرفتند؛ اما حالا انگار رسالت خونه به خونه بعد از ۷ سال به پايان رسيده است، ديگر عطر و بوي اضطراب حاصل از دربي شمال، به مشام نخواهد رسيد، گويا دوران جدال تعصب بابل و قائمشهر به سر آمده است. خونه به خونه بابل، زين پس با نام «آلومينيوم جاجرم» نماينده استان خراسان شمالي در ليگ يك خواهد بود. قاسم حسنزادهاميري، مالك باشگاه خونه به خونه، در نامهاي ضمن ابراز تاسف از اين انتقال، افزوده است: «از اينكه براي زنده نگه داشتن فوتبال مازندران و بابل بيش از اين از دستمان برنميآمد، شرمنده هستيم.»
آنچه از اين جملات به نظر ميآيد، قطعا همين است كه براي زنده نگه داشتن فوتبال، تنها عشق كافي نيست، كه اي كاش اينطور بود؛ اي كاش حفظ فوتبال تا لحظهاي كه عاشقان، عاشق هستند، مقدور بود. اي كاش براي ادامه روند موفقيت هرگز به حمايت حاميان مالي نياز نبود، اي كاش تعصب و شور براي رسيدن به موفقيت، كافي بود.
به احترام روزهايي كه ادارههاي دولتي، بانكها، مدرسهها، فروشگاهها و تمام خيابانها و كوچهها، در هياهوي بابل و قائمشهر غرق ميشد؛ به احترام رگهايي كه تورمشان حاكي از غيرت قلب پسران مازندران بود؛ و به احترام عاشقاني كه پاي پيمان دوستداشتنشان، جاودانهترين امضاها را كردهاند. فراموش نميشود كرد عميقترين رد پاهايي كه در قلب آدمي برجا ماندهاند. «در تو عشق ميجوشد، بيآنكه ردش را بشناسي. بيآنكه بداني از كجا در تو پيدا شده، در تو روييده. گاه تو را به شوق ميجنباند و گاه به درد در ته چاهي فرو ميكشد!»
بخشي از متن رمان جاي خالي سلوچ/ محمود دولتآبادي